حسن عاقبت یا سوء عاقبت

موضوع: حسن عاقبت یا سوء عاقبت
تاریخ پخش: 07/02/1400
عناوین:
1- خطر بد عاقبت شدن اهل ایمان
2- خطر بد عاقبتی برخی رزمندگان و مجاهدان
3- خطر تکبر در برابر خدا و دستورات خدا
4- خطر دلبستگی به دنیا و عناوین دنیوی
5- راه شناخت ارزش نعمت‌های الهی
6- مظلومیت امام حسن و اهل‌بیت علیهم السلام
7- اقرار به برتری دیگران بر انسان

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه
اللهم صل علی محمد و آل محمد، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی

رمضان 1400 چون بحث‌ها مثل باقی ماه رمضان‌های دیگر هر روز پخش می‌شود، درس‌هایی از قرآنی که هفتگی بود، هر روز است و لذا موضوع خاصی را دنبال می‌کنیم. گفتیم بحث معاد را مطرح کنیم، گرچه حدود سی سال پیش با کم و زیادش من معاد را یک بار گفته‌ام ولی معاد را باید انسان زیاد بگوید. سی سال گذشته است، یک بار دیگر بگویم. در بحث معاد دلیل معاد، حکمت و عدالت را اشاره کردیم، حرف‌هایی را سؤالاتی را جواب‌هایش را در حرف‌هایمان دادیم. در این جلسه این هست که آن حُسن عاقبت یعنی قبل از مرگ، در آستانه‌ی مردن. موضوع بحثمان عاقبت به خیری است، چون امیرالمؤمنین فرمود: حقیقت سعادت این است که انسان عاقبت بخیر بشود. (بحار الأنوار، ج ‏68، ص 364)
در قرآن خیلی آیه راجع به عاقبت بخیری در قالب‌ها و بیان‌های مختلف داریم. یکی از آیات این است که قرآن راجع به عده‌ای می‌فرماید: عده‌ای «ءَامَنُواْ ثُمَّ کَفَرُواْ»
1- خطر بد عاقبت شدن اهل ایمان
بسم الله الرحمن الرحیم
«إِنَّ الَّذِینَ ءَامَنُواْ ثُمَّ کَفَرُواْ ثُمَّ ءَامَنُواْ ثُمَّ کَفَرُواْ ثُمَّ ازْدَادُواْ کُفْراً» (نساء/ 137)
افرادی هستند «ءَامَنُواْ» ایمان دارند، «ثُمَّ کَفَرُواْ» کافر می‌شوند. انقلابی است، ضدّ انقلاب می‌شود. نماز می‌خواند، نماز را کنار می‌گذارد. بد‌عاقبت می‌شوند. حالا دلایلش را. چرا؟
یک آیه داریم قرآن می‌فرماید که جزء دعاها این است که مؤمن باید این دعا را زیاد بکند:
«رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا وَ هَبْ لَنَا مِن لَّدُنکَ رَحْمَه» (آل عمران/ 8)
خدایا «لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا» قلبم را چپه نکن بعد از هدایت، هدایتم کردی الحمدلله، ولی دومرتبه برنگردم. خیلی در تاریخ افرادی بودند که ایمان داشتند، ولی منحرف شدند. «رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا» این هم یک آیه. من هم خودم باور نمی‌کردم این همه آیه راجع به عاقبت بخیری داشته باشیم، فکر می‌کردم عاقبت بخیری یک توصیه‌ی اخلاقی است. این همه قرآن رویش عنایت دارد، دیشب که آیاتش را می‌دیدم، خودم هم تعجب کردم.
«یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ ءَامَنُواْ بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فىِ الحَیَاهِ الدُّنْیَا وَ فىِ الاخِرَهِ» (ابراهیم/ 27)
«یُثَبِّتُ اللَّهُ» همین ثابت که می‌گویند فلانی ثابت‌قدم است. خداوند مؤمنین را در دنیا و آخرت ثابت قدم قرار می‌دهد. این ثابت قدمی یعنی چه؟ یعنی بد‌عاقبت نیست، یعنی خوش عاقبت است.
یکی از آیاتی که مربوط به عاقبت است، این هست: «تَوَفَّنَا مُسْلِمِین‏» (اعراف/ 126).
آیه‌دیگر: «وَ تَوَفَّنَا مَعَ الْأَبْرَار» (آل عمران/ 193).
آیه‌ی دیگر: «فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنتُم مُّسْلِمُون‏» (بقره/ 132). سعی کنید باایمان بمیرید.
از خدا می‌خواستند: «وَ تَوَفَّنَا مَعَ الْأَبْرَار» من با خوبان بروم. «تَوَفَّنَا مُسْلِمِین‏» وقت وفات، وقتی که جان مرا می‌گیری، تسلیم تو باشم. آیاتی است که مربوط به حسن عاقبت است.
در دعا داریم که «اللّهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُکَ إِیماناً لَاأَجَلَ لَهُ دُونَ لِقائِکَ» (مفاتیح الجنان، دعای ابوحمزه‌ی ثمالی)
خدایا از تو ایمانی می‌خواهم که تاریخ مصرف نداشته باشد. ایمانی که تا ابد باشد.
در بعضی دعاها داریم که انسان در شرایطی که آرام است، عقاید خودش را بگوید. بگوید خدایا من کتابم قرآن است، کعبه قبله‌ی من است، پیغمبر را قبول دارم، بعد هم بگوید خدایا این‌ها را به تو به ودیعه سپردم، لحظه‌ی مرگ این‌ها را به من پس بده، من می‌ترسم دست خودم باشد، گم بشود. دیدی آدم یک پولی دارد، در بانک می‌گذارد، بعد می‎‌گوید یک حواله بده، من جای دیگر بگیرم، مثلاً. حالا که دیگر از این کارها رد شده. می‌گوید خدایا «رُدَّهُ عَلَیَّ وَقتَ حُضوُرِ مَوتِی» (مفاتیح‌الجنان، دعای عدیله) عقاید من این‌ها هست، وقت مرگ که عزرائیل را می‌بینم، ممکن است دست‌پاچه بشوم، قاطی کنم یا گناهانی انجام بدهم، عقیده‌ی من این است، این عقیده‌ی من اینجا باشد، لحظه‌ی مرگ «رُدَّ» رد کن به من، این امانت. خیلی مهم است، این‌ها این‌قدر توجه داشتند به اینکه. بدعاقبت بودن.
جمعیت هزارها نامه به امام حسین می‌نویسند بیا، وقتی می‌آید، چپه می‌شود، می‌آیند امام حسین را می‌کُشند. بعضی از این‌ها که در صفّین یار امیرالمؤمنین بودند، در کربلا روی امام حسین شمشیر کشیدند، یعنی با پدرش خوب بودند، در جنگ با پسرش شمشیر کشیدند. زبیر از اصحاب پیغمبر بود، سابقه‌ی رزمندگی‌اش، خیلی بالا بود، در جبهه‌ها خوب می‌جنگید، ولی آمد در جنگ صفّین هم با امیرالمؤمنین جنگید.
آن که دمِ دست است، ابلیس. امیرالمؤمنین می‌فرماید ابلیس شش هزار سال عبادت کرد. بعد حضرت فرمود: سال‌هایش را نمی‌دانیم کدام سال‌ها است، سال‌های آخرتی است یا سال‌های دنیایی؟ سال‌های دنیا سیصد و شصت و پنج روز است، می‌دانیم. سال‌های آخرتی: «فىِ یَوْمٍ کاَنَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَهٍ مِّمَّا تَعُدُّون‏» (سجده/ 5) یعنی سال‌هایش هزار سال است، یعنی هزار سال دنیا، یک سال قیامت است. حضرت امیر می‌گوید شیطان، ابلیس، شش هزار سال عبادت کرد، نمی‌دانیم سال‌هایش سیصد و شصت و پنج روز است، یا هزار تا سیصد و شصت و پنج روز است. قرآن می‌گوید سال‌های آخرتی هزار: «أَلْفَ سَنَهٍ مِّمَّا تَعُدُّون‏» (سجده/ 5). بعد از شش هزار سال عبادت در یک عملیات سقوط کرد. خدا گفت: به آدم سجده کن، گفت: من نمی‌خواهم. چرا؟ گفت: برای اینکه من نژادم برتر است. نژاد من از آتش است، نژاد آدم از خاک است.
2- خطر بد عاقبتی برخی رزمندگان و مجاهدان
خب این مسئله‌ی عاقبت بخیری خیلی مسئله‌ی مهمی است. هیچ کس هم نمی‌تواند مطمئن باشد، نه آیت الله، نه نماز شب‌خوان، نه رزمنده و انقلابی، ممکن است یک عمری در جبهه‌ها باشد. شخصی بود اگر اشتباه نکنم به نام امام حسین به او نامه نوشت که در همه‌ی جبهه‌ها به نفع طرفداران پیغمبر و اهل بیت بودی، من امام حسینم، دارم به کربلا می‌روم، در آخرین جبهه هم بیا کمک کن. گفت: آقا ما چهارده تا عملیات شرکت کردیم، دیگر بسمان است. آمد، نیامد، امام حسین رفت کربلا شهید شد. گفت: چی شد؟ یک عمری در جبهه بودم، دفعه‌ی آخر امام حسین نامه کتبی به شخص من نوشت، گفتم: نه، حالش را ندارم.
مربوط به دین هم نیست هان، مربوط به دنیا هم هست. چه‌قدر افرادی مقاله‌ها برای سیگار می‌نویسند ولی عاقبتش هم با همان سیگار از دنیا می‌روند، یعنی عمری را علیه سیگار مقاله می‌نویسد ولی خودش سیگاری است. در دکترها هم داریم. خب.
نمونه‌ی دومش «بلعم باعورا». بلعم باعورا یک عالِمی در زمان حضرت موسی بود. کارش به قدری بالا گرفت که حضرت موسی او را به عنوان نماینده‌ی خودش، مبلّغ معرفی می‌کرد، دعاهایش مستجاب می‌شد ولی به خاطر اینکه به دستگاه فرعون علاقه پیدا کرد، منحرف شد و بدعاقبت شد. آن وقت خداوند می‌فرماید: «مَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْب‏» (اعراف/ 176) مثل سگ شد. الله اکبر. نماینده‌ی حضرت موسی، کسی که دعاهایش مستجاب می‌شود و مستجاب‌الدعوه است، آن وقت خدا بگوید این به خاطر یک لغزشی، یک سودی، یک پولی، یک پُستی منحرف شد. خیلی مسئله‌ی عاقبت بخیری مهم است.
حالا چه‌طور آدم بدعاقبت می‌شود؟ [پای تخته]
عوامل بدعاقبتی
3- خطر تکبر در برابر خدا و دستورات خدا
1- تکبّر: ابلیس گفت: من بهترم. او باید به من سلام کند. تکبّر. عاملی که ابلیس بدبخت شد، بدعاقبت شد، تکبّر بود. گاهی وقت‌ها یک راهی را می‌روی، یک خط سیاسی را قبول می‌کنی، طرفداری از یک شخصی، حزبی، جناحی می‌کنی، بعد هم می‌فهمی این‌ها، نه در این‌ها فکرهای ناسالم هست، برگرد. می‌گوید: نه، من حالا یک تشکیلاتی دارم. من خودم با بعضی از سران خطوط سیاسی ملاقات داشتم، یعنی آن‎ها منزل ما آمدند. گفتم: ببین شما اینه، اینه، اینه. گفت: بله، شما درست می‌گویید. گفتم: برگرد. گفت: آخر من یک تشکیلاتی دارم، روزنامه داریم، حزب داریم، دفتر داریم، تلفن داریم، ما یک جایگاهی داریم، برگردم باید بگویم: انحلال؟ گفتم: بله بگو انحلال. مگر اول انقلاب حزب جمهوری نبود؟ حالا حزب جمهوری بد نشد، آدم‌های خوبی بودند، ولی مصلحت بود، منحل شود، دیگر هیچ خبری از حزب جمهوری نیست.
آدم چه اشکال دارد برگردد. من آیت الله سراغ دارم که پشت سرش نماز می‌خواندیم، « مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ * إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِین‏»، رفت، فهمید وضو ندارد، گفت: مردم نمازشان را فرادی بخوانند دیگر. نه، حالا من تا اینجایش را بخوانم، بابا وضو نداری. خب خواهند گفت: آقا وضو نداشت. آدم در یک لحظه باید خودش را بشکند، بابا حق با تو هست، تمام شد رفت.
حرّ از لحظه‌ی فکر کردنش تا شهید شدنش چند دقیقه طول کشید، چند ساعت طول کشید، نمی‌دانم به ساعت کشید یا نشد، فکر کرد، متحوّل شد، عذرخواهی کرد، رفت جبهه شهید شد. چند دقیقه. انسان خیلی خیلی خطرناک است. حبّ دنیا و تکبّر. من. الآن اگر به شما بگویند این ساختمانی که شما دارید بدهید به مثلاً ارتش، ارتشی‌ها بگویند این ساختمان را بدهید به سپاه، این وزارتخانه بگوید این ساختمان را بده به آن وزارتخانه. من آرام می‌دهم یا نه؟ بنده فرض یک ستاد اقامه نمازی قشنگ است، خوب است، بزرگ است، به من بگویند آقا این ستاد نماز را مثلاً به کمیته امداد بده، می‌دهم؟ می‌دهم ولی به نِق می‌دهم؟ آن جایی که آدم با نِق می‌دهد، ارزش ندارد، با نِق ارزش ندارد.
حالا راجع به نِق یادم بیاید یک چیزی ثعلبه آخرش زکات را داد ولی پیغمبر فرمود نمی‌خواهم، آن وقتی که فرستادم زکات بده، ندادی، طفره رفتی، گفتی حالا زکات دیگران را بگیر، باشد بعد. بعد هم پیغمبر قبول نکرد، ابوبکر هم زکات ثعلبه را قبول نکرد، عمر هم قبول نکرد، عثمان هم قبول نکرد. فقیری بود، سرمایه‌دار شد، حضرت فرمود: زکاتت را بده. گفت: حالا باشد برای بعد. بعداً که فهمید، گفت: نمی‌خواهم. قرآن می‌گوید زکات‌هایی که با زور می‌دهید: «إِلَّا وَ هُمْ کَارِهُون‏» (توبه/ 54). «کَارِهُون‏» یعنی کراهت دارید، با زور می‌دهید.
می‌رود سهم امام بدهد، چانه می‌زند، بابا پول می‌خواهی به حضرت مهدی بدهی. فقیه عادل جامع الشرایط جانشین امام زمان است، ما موظفیم بدهیم. بعضی سختشان است، به سختی می‌دهند: «وَ هُمْ کَارِهُون‏» (توبه/ 54). نماز می‌خوانند در حالت کسالت. نمازشان با کسالت است، زکاتشان با کراهت است.
تکبّر، حبّ دنیا. قرآن می‌گوید می‌دانی بلعم باعوا چرا، چه شد؟ عامل تکبّر. دلایل بدعاقبت شدن: یکی تکبّر است، یکی حبّ دنیا.
پولش بیشتر است، پُستش بیشتر است، تفریحش بیشتر است. الآن اگر پنج‌شنبه تعطیل است، ما خواستیم بگوییم آقا دانشجوها پنج‌شنبه هم بیایید، با راحتی می‌آیند؟ حوزه تعطیل است پنج‌شنبه‌ها، حالا اگر مراجع تقلید تصمیم گرفتند گفتند: پنج‌شنبه‌ها هم بحث باشد، قول می‌کنی؟ اَی بابا، ما رسممان بوده، فلان بوده.
4- خطر دلبستگی به دنیا و عناوین دنیوی
این هیئت در این کوچه می‌رفتی، نیروی انتظامی بگوید به خاطر ترافیک، تنگی جا، جمعیت زیاد، به هر دلیل شما از این خیابان نرو، از آن خیابان بروید، اِ ما پدر در پدرمان از این خیابان سینه زده، حالا مگر امام حسین در این خیابان است؟! ما نمی‌دانم واقعاً یک کار صد در صد خالص در عمر بعضی هست یا نیست؟ صد در صد خالص باشد. هستند آدم‌های این‌طوری.
امام جمعه‌ی شیراز، امام جمعه‌ی اسبق، مرحوم آیت الله حائری می‌گفت: به آیت الله خامنه‌ای گفتم که شما ریاست جمهوری‌ات تمام می‌شود، بعد از هشت سال چه می‌خواهی بکنی؟ گفت: اگر امام خمینی به من بگوید برو در فلان استان محروم، در شهر محروم‌تر، در روستای محروم‌تر. محرومِ محرومِ محروم. استان محروم، شهر محروم، روستای محروم. اگر به من بگوید در این پاسگاه برو برای سربازها حدیث بخوان، می‌روم، تسلیمم. آدم هم هست که می‌گوید یا این پُست را به من بده، یا همه چیز را به هم می‌ریزم. خلاصه ما در سرازیری ماشینمان سالم است، معلوم نیست در گردنه چه‌طور می‌رود. در سرازیری هر بشکه‌ای بی ام و هست، سرازیری است دیگر، سربالایی معلوم می‌شود، سربالایی معلوم می‌شود.
گاهی وقت‌ها به چیزی می‌چسبیم، فکر هم نکنید که حالا مثلاً شما چون فوق لیسانتان را گزینش شدید و شغلتان معلوم است، همه کارتان روشن است ولی در شما هم ممکن است ناخالصی پیدا بشود، شیطان از شما کلفت‌ترها و بزرگ‌ترها را گول زده، ما که دیگر چیزی نیستیم.
یک وقتی من به یکی از این نهادهای انقلابی گفتم که این خیابان دکتر فاطمی، دفتر نهضت سوادآموزی یک دیوار بزرگی دارد، این آرم نهضت را به این دیوار بیا چیز کن، می‌خواهیم با جرثقیل این آرم را بزنیم، گفت: به شرطی که اول آرم نهاد من باشد. گفتم: بابا آخه اینجا ساختمان مال نهضت سواد‌آموزی هست، گفت: نه، من اگر می‌خواهید جرثقیل بیاورم، باید آرم من هم باشد. گفتیم: نه نهضت، نه کاری با شما، هر دویتان بروید، اصلاً نمی‌خواهم، هیچی نباشد.
آدم هست اگر به او بگویی پدر جان شما تا حالا اذان گفتی، بگذار امروز این جوان بگوید، قهر می‌کند، چهل سال است مسجد می‌آید، چون بلندگو دستش است، بلندگویش را بگیری، فردا مسجد نمی‌آید. فکر نکنید چون چهل سال است اذان می‌گویی، معلم خوبی هستی. پناه بر خدا. واقعاً آدم می‌ترسد.
اَلو. یک چند تا تلفن به من بشود، بعد ببینیم قرائتی دین دارد یا ندارد؟
یک اَلو، بفرمایید. آقا شما آقای قرائتی؟ بله، خودم هستم. این بحث‌های درس‌هایی از قرآن شما از فردا تعطیل است. تا حالا بوده، فردا یکی دیگر. آرام هم بگوید، استرس می‌گیرم. گوشی را می‌گذارم زمین.
اَلو. بفرمایید. حفاظت؟ آقا این ماشین و راننده‌ای که به شما دادیم، لطفا پس بدهید. گوشی را گذاشتم زمین.
تلفن سوم. اَلو. بفرمایید. نهضت سوادآموزی؟ بله. این نهضت سواد آموزی منحل شد، قرار شد در آموزش و پرورش ادغام بشود.
ستاد نماز؟ بله. ستاد نماز را هم درش را ببندید، ادغام شد در دفتر تبلیغات یا سازمان تبلیغات ادغام شد. بگذار پُست‌ها را از من بگیرند، بعد ببینم من دین دارم یا ندارم. الآن پُستم سر جایش است، حقوقم سر جایش است، عنوانم سر جایش است، دین دارم، این‌ها هیچ معلوم نیستند.
5- راه شناخت ارزش نعمت‌های الهی
قرآن می‌گوید خدا را هم می‌خواهی بشناسی، نعمت‌ها را چپه کن، بعد خدا را بشناس. الآن ما آب می‌خوریم، ماه رمضان که نیست، فیلم‌ها را قبل از ماه رمضان ضبط می‌کنیم، آب می‌خوریم. قرآن می‌گوید اگر این آبی که می‌خوری: «لَوْ نَشَاءُ جَعَلْنَاهُ أُجَاجًا» (واقعه/ 70) اگر بخواهم آب را تلخ کنم، اگر آب تلخ بشود چی؟ حالا معلوم می‌شود. یک عمری آب خوردم، از خدا غافل بودم. می‌گوید: اگر آب را تلخش کنم، چه می‌کنی؟ یک عمری نگاه می‌کنیم درخت‌ها سبز است، قرآن می‌گوید این درخت‌ها که می‌بینی سبز است «لَوْ نَشَاءُ لَجَعَلْنَاهُ حُطَاماً» (واقعه/ 65)، «أُجَاجًا» برای آب بود، «حُطاماً» برای درخت است. اگر بخواهم درخت‌ها را خشک نگه می‌دارم، به چه کسی می‌خواهی تلگراف می‌کنی که سبزش کن؟ چه‌قدر ما درخت سبز دیده‌ایم، حالی‌مان نبوده. بله، اصلاً تا حالا فکر کردی یکی از نعمت‌های خدا غلتیدن است. خدا نعمت غلتیدن را از شما، از ما بگیرد. پنج، شش میلیارد با کم و زیادش انسان امشب می‌خوابند، همه بدنشان غلتیدن گرفته بشود، همین‌طور بخوابند تا صبح، صبح کسی نمی‌تواند بلند بشود، بدن خرفت شده. پزشک هم نیست، چون پزشک هم خرفت شده. اگر همین غلتیدن در شب را خدا از ما بگیرد، همه چیز فلج است.
آب چشممان اگر شیرین باشد، همه‌مان کور می‌شویم. چون چشم ما از پی است، پی باید در آب نمک باشد. یک بار گفتیم الحمدلله چشممان شور است؟ خودمان را امتحان کردیم اگر پُستمان را بگیرند چه می‌شود؟ هر کس دین دارد، در شرایط موجود دینش را حساب کند. دین‌داری در گردنه‌ها، راننده را در گردنه‌ها نمره می‌دهند، که این ماشین را توانست رد کند یا نه؟ در زمین صاف همه، گفت بگیر و ببندش، بده دست من پهلوان. بله، گرفتند، بستند او را، حالا بنده می‌گویم من پهلوانم! بگذار، باز کن، بعد معلوم می‌شود چه می‌شود.
پُست را بگیرند. دانه درشت‌ها گاهی می‌مانند. ما اول انقلاب بعضی بودند می‌گفتند: پس سهم ما چه شد؟ همه که می‌گویند خمینی، خمینی، پس سهم ما چه هست؟ امام این جمله را که شنید رفت در فیضیه با صدای بلند کلمه‌ای گفت که زدند به گریه، خیلی، چند هزار نفر همه گریه کردند. گفت: خاک بر سر من اگر از انقلاب سهم خواسته باشم، خمینی هیچ سهمی ندارد. سهم همان مال رزمنده‌ها بوده. یک عده‌ای شهید بشوند، یک نظامی را واژگون کنند، بعد بگویند ما کجای کاریم. هیچی.
خب هر چه سهم است برای امام خمینی است ولی گفت: من هم سهم ندارم. اینجا دین معلوم می‌شود، با حفظ موقعیت، حبّ دنیا، گناه.
یک آیه داریم: «ثُمَّ کاَنَ عَاقِبَهَ الَّذِینَ أَسَاءوا السُّوأَى أَن کَذَّبُواْ بِآیَاتِ اللَّهِ وَ کاَنُواْ بِها یَسْتَهْزِءُون‏» (روم/ 10)
6- مظلومیت امام حسن و اهل‌بیت علیهم السلام
آدم دلش برای اهل بیت می‌سوزد. همه‌ی اهل بیت ما شهید راه بدعاقبتی شدند. در غدیر خم ده‌ها، هزار نفر با امیرالمؤمنین بیت کردند. بَخٍ بَخٍ گفتند، تبریک تبریک گفتند. بدعاقبت، همه علی را ول کردند، الّا نادر. بعدش چه‌قدر پیغمبر سفارش اهل بیت را کرد، با زهرا چه‌جوری برخورد کردند؟ بدعاقبت. امام حسن که احتمالاً بحثش در نیمه‌ی ماه رمضان پخش بشود، ایامی که شما پای تلویزیون هستید، در آستانه‌ی تولد امام حسین مجتبی است، ضمن این که تبریک می‌گویم امام حسن هم گیر بدعاقبت‌ها افتاد، چند گروه را در جبهه از دست داد، تا جبهه هم آمدند، ول کردند رفتند. مسلم بن عقیل صبح هجده هزار نفر با او بیعت کردند، غروب یک نفر نبود، بد عاقبت شدند. امام حسین این همه نامه‌ی دعوت فرستادند، همه امام حسین را رها کردند. تمام مظلومیت اهل بیت به خاطر بدعاقبتی است، همه بدعاقبت شدند، چرا؟ پست. بعضی‌ها به امام حسین گفتند: حسین جان، ببین ما با تو خوب هستیم، اینکه آمدیم در کربلا تو را بکُشیم، «بُغضاً لِأبیک» است، یعنی چه؟ یعنی کینه‌ی بابایت را داریم، حالا بابایش امیرالمؤمنین چه کینه‌ای؟ می‌گوید: بابای تو، بابای من را از استانداری انداخت، بابای من استاندار، فرماندار فلان منطقه بود، حضرت علی پدر تو بابای من را عزل کرد، حالا که پُست پدر مرا گرفت، من انتقام علی را از تو می‌گیرم. «بُغضاً لِأبیک»، «بُغضاً لِأبیک».
گاهی وقت‌ها ممکن است یک کسی پیشنماز یک جایی باشد، به او بگویند: آقا جان شما اگر جایت را با کسی عوض کنی، امتیاز دارد، یکی جمعیت بیشتر می‌شود، یکی نمی‌دانم او سر حال‌تر است تو دیگر پیر شدی، البته نمی‌خواهیم بگوییم هر کس پیر است نمی‌تواند حرف بزند، وگرنه خودم هم باید برود کنار، چون من هم دیگر پیر شدم، ولی حالا پیری که عاجز باشد، نه پیری که حالا ریشش سفید باشد، ما هنوز هزاران ریش سفید داریم که خوب کار می‌کنند، بعضی‌هایشان از بعضی از جوان‌ها بیشتر کار می‌کنند. اصل سن نیست، اصل توانایی است. توانایی تو خیلی کم شده، اگر من واقعاً احتمال بدهم بروم کنار، یک کسی دیگر بیاید بیشتر بشود، باید کنار بروم. اگر به مسجد چسبیدیم، به اذان مسجد چسبیدیم، به این درجاتی که روی کتفمان است چسبدیم، به لباسمان چسبیدیم. باید کنار گذاشت.
تنها چیزی که نمی‌شود کنار گذاشت سه چیز است:
1- خدا را نباید کنار گذاشت. خدا در قرآن به پیغمبر می‌گوید اگر خدا را کنار بگذاری نابود می‌شوی، آیه‌اش این است: «لَئنِ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُک‏» (زمر/ 65)، پیغمبر از مدار توحید بروی وارد شرک بشوی، عملت نابود است.
2- یکی هم با ولایت نباشی، عملت حبط می‌شود. خدا به پیغمبر می‌گوید اگر ولایت علی را معرفی نکنی «فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ» (مائده/ 67) نابودی، «وَ إِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ‏» (مائده/ 67).
3- یکی هم وحی را نمی‌شود کنار گذاشت. وحی یعنی هر چه در قرآن است نباید تکان بخورد. به پیغمبر می‌گوید یک کلمه به وحی اضافه کنی، رگ گردنت را قطع می‌کنم: «وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِیلِ» (حاقه/ 44) اگر بعضی حرف‌هارا اضافه کنی «لَأَخَذْنَا» (حاقه/ 45) تو را با قدرت می‌گیرم، «لَقَطَعْنَا» (حاقه/ 46) قطع می‌کنم «وَتِینَ» وتین یعنی رگ گردن، رگ گردنت، یعنی می‌کُشَمت، خیلی مهم است، خدا به پیغمبر اولتیماتوم می‌دهد. از توحید به شرک بروی، از ولایت علی جای دیگر بروی، ولایت دیگران را قول کنی، یک کلمه به وحی اضافه کنی. وحی و ولایت و توحید این‌ها شوخی بردار نیست. از این‌ها نباید دست کشید، وگرنه هیچی برایمان دکان نیست.
7- اقرار به برتری دیگران بر انسان
هر کاری بهتر است او انجام بدهد. یک بار هم لازم است که آدم بگوید او از ما بهتر است، طوری هست؟ مگر به موسی نگفتند برو تبلیغ، موسی گفت: هارون از من بهتر است: «هَارُونَ أَخِى‏» (طه/ 30)، «هُوَ أَفْصَحُ مِنّى» (قصص/ 34) او از من بهتر است، بیانش از من بهتر است، اگر می‌خواهی بروی پهلوی فرعون، او را هم بیاید، او خوش‌بیان‌تر است. اشکال دارد شما بگویید او از من بهتر است؟
در این چهل ساله‌ی انقلاب چند تا وزیر و وکیل و مدیر کل و استاندار و شهردار چند تا آمدند، بیایند پهلوی مسئولین بالایشان بگویند فلانی از من بهتر است، نمی‌گویم نیست، نادرند، کم‌اند. آقا ایشان از من بهتر است. هر کس پشت هر صندلی نشست فکر می‌کند از او بهتر وجود ندارد. نمی‌گوییم کی از ما بهتر است.
خدایا تو را به آبروی امام حسن مجتبی، امام حسن مجتبی را بگویم از امام حسین بالاتر بود. وحشت نکنید این کلمه‌ای که می‌شنوید وحشت نکنید. به چه دلیل؟ شب عاشورا امام حسین با دنیا خداحافظی کرد، داشت می‌گفت: «یا دَهر اُفٍ لَکَ» ای دنیا خداحافظ. زینب کبری گفت: حسین، خداحافظی می‌کنی؟ بله. فردا شب نیستی؟ نه. افتاد. امام حسین آمد، حال ایشان که بهتر شد. گفت: تو می‌گویی فردا شب نیستم، یعنی شب آخرمان است؟ بعد امام حسین فرمود: چرا تعجب کردی؟ مگر پیغمبر از ما بهتر نبود، رفت. علی از ما بهتر بود، رفت. فاطمه از ما بهتر بود، رفت. بعد گفت: امام حسن مگر از ما بهتر نبود؟ او هم رفت. یعنی امام حسین شب عاشورا به خواهرش گفت: امام حسن از من بهتر است. مقام، مقام مهمی است. امام حسن، امامِ امام حسین بود، ولی امام حسین، امامِ امام حسن نبود. احترامی که می‌گرفت. یک بار یک فقیری آمد پهلوی امام حسن، صد درهم به او داد. آمد پهلوی امام حسین گفت: داداشم چه‌قدر به تو داد؟ گفت: او صدتا. گفت: پس من نود و نه تا می‌دهم. گفت: دارم صد تا دارم ولی باید احترام برادر بزرگ را بگیرم. خیلی امام حسن مظلوم بود، خیلی مظلوم بود، خیلی مظلوم بود.
خدایا به آبروی رمضان و شهیدش امیرالمؤمنین، به آبروی رمضان و مولودش امام حسن مجتبی، به آبروی رمضان و نزول قرآنش، بحث امروزمان حُسن عاقبت بود، به آبروی کسانی که همه‌شان با حُسن عاقبت رفتند، برای همه‌ی ما حُسن عاقبت مقدّر بفرما.
ما را بدعاقبت قرار نده.
عوامل بدعاقبتی را از ما دور کن.
بدعاقبتی سر پول هست، سر پُست هست، سر تکبّر هست، من بهترم، تو بهتری، سر این‌ها هست، حبّ دنیا را از دل ما، آن حبّی که مضرّ به ایمان ما هست، آن حبّ را از ما برطرف بفرما.

«و السلام علیکم و رحمه الله»

امام حسنبد عاقبتیحسن عاقبتدرسهایی از قرآندلبستگی به دنیاسوء عاقبتقرائتیمعاد
Comments (1)
Add Comment