1- انعطاف پذیری، رأفت و گذشت
2- توان جسمی، نشاط روحی، الگوپذیری
3- پرسشگری، نقّادی، نواندیشی
4- خطرپذیری، پویایی، منطقگرایی
5- وظایف خانواده و جامعه در برابر جوانان
6- مشورت با جوانان و نظر خواستن از آنان
7- گذشت والدین از لغزشهای جوانان
8- دوری از طرد جوانان به هنگام خطر و خطا
موضوع: جوان، ویژگیها، وظایف
تاریخ پخش: 26/10/87
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
در این جلسه بحث ما راجع به جوان و نوجوان است. جوانی و نوجوانی چه چیزهایی دارد و وظیفهی ما نسبت به نسل نو چیست؟ موضوع بحث جوانی، جوان و نوجوان، امتیازات، وظیفهی ما. اما امتیازات… من بیست امتیاز نوشتم، که این قابل آن است که تابلو شود. موسساتی که برای جوان کار میکنند، تابلوی خوبی است.
1- انعطاف پذیری، رأفت و گذشت
1- جوان انعطاف پذیر است. یعنی قلبش نرم است. یوسف را در چاه انداختند. برادرها و بعداً که سرنوشت یوسف این شد که از چاه بیرون آمد، به اسم بردهداری در زندانها و کم کم به او تهمت زدند. زن شاه عاشق شد. یوسف قبول نکرد. عصبانی شد. یوسف را به زندان انداختند. هم در چاه افتاد. هم در زندان افتاد. بعد در زندان دو نفر خواب دیدند. رفتارش در زندان طوری بود که همه جذب شدند. به جوان گفتند، به یوسف گفتند، ما تو را یک جوان خیلی وارسته و محسن، نیکوکار میدانیم. خواب دیدیم، خواب ما را تعبیر کن. یوسف خواب آنها را تعبیر کرد. یکی از اینها اعدام شد، یکی از اینها در کاخ شاه رفت و دوباره مسئول شراب شاه شد. یکبار شاه خواب دید که هفت گاو لاغر دارند هفت گاو چاق را میخورند. گفت: یعنی چه؟ آخر چاق، لاغر را میخورد. اینجا لاغرها، چاقها را میخوردند. گیج شد یعنی چه؟ افراد را دعوت کرد که من چنین خوابی دیدهام. گفتند: این خواب، خواب پرت و پلا است. ارزشی ندارد. آن کسی که در زندان خواب دیده بود یوسف خواب او را تعبیر کرده بود، که تو آزاد میشوی و مسئول شراب شاه میشوی، نزد شاه رفت و گفت: من یک جوانی را در زندان سراغ دارم تعبیر خواب او درجه یک است. رفت و تعبیر خواب شاه را گفت و تعبیر کرد و بعد شاه خوشش آمد و این را نجات داد و مسئول اقتصاد کشورش کرد. کار نداریم… بعد در منطقهای که برادرها زندگی میکردند که یوسف را در چاه انداختند، قحطی شد و اینها برای گرفتن گندم به پایتخت آمدند. گذرشان به برادرشان افتاد. نفهمیدند این برادر همان است که او را در چاه انداختند. مدتی در چاه بود. سالها در زندان بود و چه و چه… بالاخره قصه کشف شد. گفتند: «لَأَنْتَ یُوسُف» (یوسف/90) تو یوسف هستی؟ همان کسی که ما بیست سال پیش در چاه انداختیم؟ «لَأَنْتَ یُوسُف» «لـَ» یعنی چه؟ «انت» یعنی؟ تو… «لَأَنْتَ یُوسُف» آیهی قرآن است. آیا تو یوسف هستی؟ بله! «أَنَا یُوسُف» (یوسف/90)چه… جلسه روی هوا رفت. برادرها خیلی شرمنده شدند. بعد هم برادرها از یوسف عذرخواهی کردند، هم از پدرشان! یوسف جوان بود، پدرشان پیر. به یوسف که گفتند: ما را ببخش! گفت «لا تَثْریبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ» (یوسف/92) «الْیَوْمَ» یعنی چه؟ امروز، امروز شما را بخشیدم. اما به پدر که گفتند: ما را ببخش! فرمود: «سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ» (یوسف/98) من در آینده برای شما استغفار میکنم. فرق پیر و جوان این است. یوسف گفت: همین الآن شما را بخشیدم. از یعقوب که عذرخواهی کردند که ببخشید، گفت: باشد بعداً برای شما دعا میکنم که خدا شما را ببخشد.
دو تا عذرخواهی یکی از برادر جوان، یکی از پدر پیر. برادر جوان گفت: همین الآن شما را بخشیدم. پدر گفت: بعداً دعا میکنم. این یک مورد.
2- دومین امتیازی که دارد، فرصت تغییر دارد. فرصت تغییر… اگر یک جوان، نوجوانی فهمید این عیب را دارد زود میتواند عوض کند. اما وقتی بزرگسال یک عیبی دارد دیگر وقتی نمانده است. ده سال، پنج سال، هفت سال، دو سال، شش ماه دیگر مانده است. اما نوجوان و جوان فرصت دارد برای اینکه هر تصمیمی بگیرد. نمیتواند بگوید: من در فلان کلاس رد شدم. فرصت دارد. یک تابستان درس بخوان خودت را برسان. من حال کار ندارم. بابا جوان هستی. فرصت داری. سریع برو یک کاری یاد بگیر. یک آدم شصت ساله بیکار میگوید: دیگر چه وقت بروم کار یاد بگیرم؟ مثل اینکه الآن شما به بنده بگو: برو نجّاری! من دیگر حالا فرصت ندارم. یاد نمیگیرم. جوان فرصت دارد.
2- توان جسمی، نشاط روحی، الگوپذیری
3- توان جسمی
4- نشاط روحی، هم بدنش طاقت دارد و هم روحش نشاط دارد.
5- قهرمان گرا است. جوان الگو پذیر است. دلش میخواهد… و لذا خیلی جوانها یک عکس هایی در اتاقشان هست، از آن عکسها پیداست که این فکرش به چه سمت میرود. اگر خواستید کسی را بشناسید 12 راه برای شناسایی افراد هست. یکی از راههای شناختن بچهها که میخواهند خودشان را هم بشناسند، ببیند عکسهای چه کسی را جمع کرده است؟ عکس همانها را که جمع کردی پیداست گرایش روح تو همان است. ببینید چه دعایی میکنید؟ ببینید چه شعری حفظ هستید؟ از محفوظات میشود فهمید. آقا یک شعر بخوان ببینم. از آن شعر میشود فهمید که شما در چه حال و هوایی هستی. یعنی از محفوظات چه چیز حفظ هستی؟ به چه کسی علاقه داری؟ در آلبومت عکس چه کسی است؟ رفیقهایت چه کسانی هستند؟ حتی داریم اگر یک مردهای را میبرند نمیدانید این مرده بهشتی است یا جهنمی نگاه کنید تشییع جنازهاش چه کسانی هستند؟ چه آدمهایی تشییع جنازه آمدند؟ یعنی از رفیقهای زیر تابوت میشود فهمید.
6- ظرفیت زیاد دارد. یعنی یک نوجوان، یک جوان، دختر جوان، پسر جوان، میتواند چند هنر یاد بگیرد. داریم آدمهایی که چند هنر یاد میگیرند. در چند رشته تخصص دارند. ظرفیتش زیاد است. «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها» (بقره/31) قرآن میگوید: انسانهایی هستند که میتوانند تمام علوم را یاد بگیرند. ظرفیت دارد.
7- زود میفهمد.
8- دیر یادش میرود. سالمند هم دیر میفهمد، زود یادش میرود. بچه زود میفهمد. دیر یادش میرود. اینها امتیاز است.
9- عواطف! روح بچه لطیف است. روح جوان لطیف است. گاهی با یک محبت میشود اینها را به راه آورد و هم میشود اینها را… ما داریم که مثلاً بچه مرید آقا شده است. برای چه مرید آقا شده است؟ ایشان مسجد رفته است، کفشش را دزدیدند. کفشهایش هم نو بوده است. بچه ناراحت شده است. پیشنماز گفته: هیچ ناراحت نشو. در تاکسی نشستند، کفاشی رفتند، یک جفت کفش نو برای بچه خریده است. پول کفش را هم پیشنماز داده است. این بچه تا آخر عمر آقا را فراموش نمیکند. مسجد را هم فراموش نمیکند. البته همین که با خرید یک کفش مسجدی میشود، میشود با خرید یک جفت کفش منحرفش کرد.
10- بچه میتواند دیگران را جذب کند. جوان میتواند دیگران را جذب کند. این هیئتهای عزاداری اگر رئیس هیئت و بچهها و جوانهای محل کنند، جوانها خیلی میتوانند… الآن سی سال است انقلاب شده است. تقریباً ده سال قبل از انقلاب یک کلاسی برای جوانها داشتم. به جوانها میگفتم: خودتان بانی شوید. این هفته خانهی چه کسی؟ میگفت: خانهی ما! میگفتم: برو هرکس را میتوانی جمع کن. چون خانهشان جلسه بود، پسرعموها، پسر داییها و لذا جلسه هیچ وقت، سالهای زیادی که ما قبل از انقلاب برای جوانها کلاس داشتیم جلسهی ما خلوت نمیشد. چون مرتب جلسه اُفت دارد، خوب همینطور که اُفت دارد رشد هم دارد. یعنی ریزش دارد رویش هم داشت. مثلاً ممکن بود یک کسی 15 جلسه در جلسهی ما میآمد خسته میشد. خوب در مقابل اینکه هفت نفر نمیآمدند، آن صاحبخانه که بانی بود میرفت هفت نفر از فامیلهایش دعوت میکرد. قدرت جذب دارد. قرآن به سورهی یوسف «احسن القصص» گفته است. بهترین قصهها! چرا؟ برای اینکه محورش یک جوان، نوجوان بود. جوان بود. نوجوانی در چاه افتاد. جوانی در زندان افتاد. متوسط که شد حکومت گرفت. قدرت جذب!
3- پرسشگری، نقّادی، نواندیشی
11- جوان نقّاد است. یعنی تا رسید میگوید: چرا چنین است؟ چرا چنان است؟ پرسشگر است و این حالت خوبی است. اگر کسی شک نکند، دو رقم شک داریم. شکی که تخریب میکند. شکی که تهییج میکند. اگر آدم شک کرد، سوال کرد این شک خوب است. اگر شک کرد ایستاد، این شک بد است. اینکه من هیچ وقت شک نمیکنم، خوب الاغ هم شک نمیکند. انسان خوب است شک بکند منتهی بعد از شک نایستد، دنبال تحقیق برود! اما گاهی وقتها میگوید: والله من نمیدانم این چه کسی است؟ خوب نمیدانی وارسی کن، کارش را انجام بده. همینطور نمیدانم، نمیدانم، سی سال است نمیدانی. خوب است انسان شک کند، منتهی دنبال شکش… والله من نمیدانم که قندم بالا است یا قندم پایین است! همینطور یک عمری میگوید: نمیدانم! خوب بالاخره یک بار برو… نمیدانم دندانهایم عیب دارد یا ندارد؟ خوب یکبار برو نشان بده. نمیدانم چطور غسل کنم. خوب یکبار بپرس. افرادی هستند نمیدانند و یک عمری هم نمیدانند. همینطور بیخیال! سیب زمینی، سیب زمینی! خوب است انسان شک کند منتهی بعد از شکش تحقیق کند. جوان یک چنین حالتی دارد. نقد میکند. میگوید: به چه دلیل؟ به چه دلیل؟
12- جوان به سه چیز علاقه دارد. هم حضور در صحنه، هم مسئولیت قبول کند. هم مقبولیت! مسئولیت، مقبولیت. به اینها علاقه دارد. میخواهد خودش را نشان بدهد، میخواهد مسئولیت بپذیرد.
13- نو اندیش است. خط شکن است. این هم یکی از برکات جوان است. جوان نوآور است. اکثر ابتکارات را نسل نو انجام میدهند. نسل سالمند هم میتواند مبتکر باشد. ولی ابتکار و نوآوری در نسل نو بیشتر است.
14- بیشتر نیاز به معنویت دارد. چون دخترها از پسرها لطیفتر هستند. چون لطیفتر هستند، اسلام گفته است شما زودتر با خدا حرف بزنید. چیزی که نازک است، مثلاً شیشه ی عطر زود بویش میپرد. درش را نبندیم، بویش میپرد. یعنی اگر انسانهای لطیف، جوان و نوجوان لطیف است. چون لطیف است، نیاز دارد به اینکه به معنویتش بیشتر رسیدگی شود.
4- خطرپذیری، پویایی، منطقگرایی
15- خطر پذیر است. ریسک میکند. فکر نمیکند که حالا این چه میشود، چه میشود، بعدش چه میشود؟ بعدش چه میشود؟ بعدش چه میشود؟ این دل به دریا میزند. این خودش خیلی خوب است. افرادی که یک خرده دانه درشت شدند، محاسبه میکنند. اگر چنین شد بعدش چه میشود؟ بعدش چه میشود؟ بعداً مردم چه خواهند گفت؟ درآمدش چه میشود؟ یعنی… مثل بعضی از مرده شورها! بعضی از مرده شورها بودند، شاید حالا هم باشند. انشاءالله که نیستند. وقتی به او میگویی: این مرده را بشوی! نگاه میکند چاق است، کیلویی میشوید. اگر قدش بلند است متری میشوید. اگر بچه است، عددی میشوید. یعنی نگاه میکند چطور صرف میکند. قرآن میگوید که: یک سری از آدمها «أَنابُوا إِلَى اللَّه» (زمر/17) یک یا الله میگوید و دلش را به دریا میزند. این را قرآن میگوید: «لَهُمُ الْبُشْرى» (زمر/17) خدا به اینها بشارت میدهد. اما یک آدمهایی هستند دل به دریا نمیزنند. «الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَه» (زمر/18) حرفها را گوش میدهند، خوبهایش را سبک و سنگین میکنند، میگوید: خوب اینها آدمهای خوبی هستند. اینها هم عاقل هستند که فکر میکنند انتخاب میکنند. «فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَه» منتهی این را «لَهُمُ الْبُشْرى» را خدا نمیگوید. میگوید: «فَبَشِّر» به پیغمبر میگوید: تو به اینها بشارت بده. فرق است که یک کسی را خدا به او مستقیم بشارت بدهد، یا یک کسی را به پیغمبر بگوید: تو به او بشارت بده. فرق است مثلاً مقام معظم رهبری در تلفن به یک کسی سلام کند. یا به پسرش بگوید، یا به دفترش بگوید، مثلاً شما سلامش را برسانید. شما سلامش را برسانید فرق میکند. آنهایی که دل به دریا میزنند، «لَهُمُ الْبُشْرى» آنها که سبک و سنگین میکنند، «لَهُمُ الْبُشْرى» خدا به آنها بشارت بدهد. به پیغمبر میگوید: «فَبَشِّر» تو به اینها بشارت بده. اینها مهم است. خطر پذیر است.
16- جوان از قبل پیش داوری ندارد. مردم پیش داوری دارند. میگوید: خوب این هدفش این بود. غرضش این بود. این با این بد بود. این با این عاشق بود. این با این قهر بود. این با این نمیدانم چه بود. بزرگها یک پیش داوری دارند. در ذهنشان نسبت به افرادی پرونده دارند. میگوید: اینکه آمد اینجا نشست غرضش این بود. اینکه بلند شد رفت، غرضش این بود. بزرگها همیشه بسیاری از آنها یک پیش داوری در سرشان هست. اما بچه و نوجوان نسبت به هیچ کس پیش داوری ندارد. ذهنش پاک پاک است.
17- جوان منطق گرا است ولی سالمند سنت گرا است. پدر و مادرها سنت گرا هستند. میگویند: نیاکان ما، رسم ما، آداب ما، قبیلهی ما، محلهی ما، شهر ما، مرتب میبینند سنت چیست؟ ولی بچه منطق گرا است. ملاحظه نمیکند. خیلی ُرک حرفش را میزند و گاهی وقتها بچه در یک جلسه میگوید: مامان دستشویی! هیچ نمیگوید اینجا عقد است. عروسی است. آقا بالای منبر است. عروس و داماد آن بالا نشسته است. میگوید: هرکس میخواهد باشد. این میگوید: من دستشویی دارم! یا میگوید: مامان آب! اصلاً نمیداند ماه رمضان است. اینها چه کسی هستند. میگوید: هرکس میخواهد باشد. من تشنه هستم آب میخواهم! یعنی افراد لطیف، محاسبات اجتماعی را نمیکنند. بچه همچون فطرتش سالم است. پیش داوری ندارد. منطق گرا است.
18- جوان پویا و پژوهشگر است. پویایی و پژوهشگری… جوان میخواهد تحقیق کند. وارسی کند. چرا چنین شد؟ برویم ببینیم چیست؟ حال است… گاهی وقتها برای پیدا کردن یک مطلب این طرف میرود. آن طرف میرود. از او میپرسد. به او تلفن میکند. پویایی و پژوهشگری، تحقیق بچه و جوان!
5- وظایف خانواده و جامعه در برابر جوانان
اینها امتیازات یک جوان است. اما حالا ما باید چه کنیم؟ وظیفهی ما چیست؟ وظیفهی ما هم زیاد است که بیست مورد از آن را نوشتم، چند مورد از آن را میگویم. صلواتی بفرستید. وظیفهی ما نسبت به جوانها چیست؟
1- به جوانها مسئولیت بدهیم. پیغمبر ما یک جوان 18 ساله به نام اسامه را فرماندهی لشگر کرد. به پیرمردها هم گفت: باید در لشگر بروید و خدا لعنت کند هرکس گوش به حرف اسامه ندهد «لَعَنَ اللَّهُ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْ جَیْشِ أُسَامَه» (بحارالانوار/ج30/ص432) به یک جوان مسئولیت داد. به جوانها مسئولیت بدهیم. سیرهی پیغمبر است.
6- مشورت با جوانان و نظر خواستن از آنان
2- با آنها مشورت کنیم. ابراهیم صد ساله با بچهی سیزده ساله مشورت میکند. میگوید: «إِنِّی أَرى فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُک» (صافات/102) اسماعیل عزیز 13 ساله! من در خواب مأمور شدم تو را بکشم. «فَانْظُر» «فَانْظُر» یعنی نظر بده. «ما ذا تَرى» رأی تو چیست؟ «فَانْظُرْ ما ذا تَرى» صد ساله از سیزده ساله مشورت میکند. «وَ شاوِرْهُم» این ضمیر «هم» به جوانها میخورد.
یک جایی چند تا از علما بودند. من خدمتشان رفتم. دیدم همه از 65 به بالا هستند. گفتم: قرآن که میگوید: «شاوِرْهُم» این «هم» شامل طلبههای جوان نمیشود؟ شما احتمال نمیدهید که یک طلبهی جوان متوجه چیزی شود که شما عالم بزرگوار که استادش هم هستید، متوجه نشوید. در مشورت گزینش نکنیم. با همه مشورت کنیم. نظر شما چیست؟ این بچه، یک وقت میبینی یک چیزی گفت که پدر نفهمید. امام رضا(ع) با بردهی سیاه پوستش مشورت میکرد. میگفت: آقا من برده هستم. سیاه پوست هستم. شما با من مشورت میکنی؟ حالا من اینجا حرفم را قیچی کنم، یک تکه بگویم. چون پریروز هم باز در دانشگاه ما نماز میخوانیم، آمدند پرسیدند. خیلی پرسیدند خیلی هم جواب دادیم. ولی باز مثل اینکه هنوز لایههای سوال در ذهنها مانده است. میگویند: این بردهداری، چرا اسلام اجازه داده که یک عده اسیر و برده باشند؟ الآن هم لازم است برده داری باشد، هیچ وقت نسل بردهداری منقرض نخواهد شد. یعنی الآن هم برده هست، در آینده هم خواهد بود. این تکنولوژی و اینها نظام بردهداری را از بین نمیبرند. میدانید چرا؟ من اینجا دو دقیقه در پرانتز میخواهم این را بگویم. در طول تاریخ هیچ وقت نبوده که جنگ وجود نداشته باشد. پس همیشه جنگ هست. جنگ که هست، در جنگ یکی غالب است، یکی مغلوب! با مغلوبین 4 کار میتوانیم بکنیم. هرچه شما رأی دادی ما هم همان را انجام میدهیم. با مغلوبین، با شکست خوردهها، چه کنیم؟ هرچه شما میگویی. 1- از دم بکشیم. 2- از دم آزاد کنیم.3- اردوگاه 4- تقسیم و تربیت و آزادسازی؛ هرچه شما رأی دادید. کار به ایران هم نداریم. روی کرهی زمین! حالا فرض کنید کمونیست، کافر، یهودی، مسیحی، هرچه! هرکس شکست خورد، از دم سر بزنیم. درست است؟ این درست نیست. هرکس شکست خورد از دم آزادش کنیم. بگویید… نه! برای اینکه میرود شمشیرش را تیز میکند و برمیگردد. هرکس شکست خورد اینها به عنوان اسیر در یک اردوگاه بروند زندگی کنند. برای اینکه اردوگاه خرج دارد. آنوقت دولت باید از من مالیات بگیرد، خرج… من بروم کار بکنم او در اردوگاه بخورد. این هم نه! طرح اسلام این است. اسیرهای شکست خورده را، اینهایی که شکست خوردند به اسم اسیر اینها را تقسیم کنید. هر مسلمان یکی از آنها را خانهاش ببرد. در خانه مسلمانها تربیت میشوند، بعد به هر گناهی که رسیدند، که مسلمان روزه خورد یک برده آزاد کند. قسم خورد، چه کند؟ یا مثلاً از زکات مسلمانها بگیر بخشی از زکات را برده بخر، آزاد کن. یعنی تقسیمشان کنیم. تربیت شوند. بعد تدریجی آزاد شوند. طرح اسلامی این است. چانه هم نداریم. بهترین طرح است. آدم غیظش میگیرد از کسانی که میگویند: چرا اسلام بردهداری را پذیرفته که دنیا را به بردگی گرفتند. دنیا را به بردگی گرفتند، بعد هم اصلاح میکنند. یک قیافههایی هم میگویند چرا اسلام با بردهداری است، که از مخ تا کف پایش برده است. مثلاً فُکلش ژاپنی است. سبیلش فرانسوی است. ریشش آلمانی است. یعنی هیچ چیزش دست خودش، از مخ تا پا بردهی دیگران است. همهی کارهایش تقلیدی است. غذا خوردنش، سرفه کردنش، ژستش، کفشش، بند کفشش، سر تا پا اسیر دیگران است، آنوقت وقتی حرف میزند میگوید: چرا اسلام بردهداری را قبول دارد؟ بابا این برده را در خیابان به کسی نمیگویند: که تو بیا بردهی ما باش. این شمشیر دست گرفته در جبهه آمده مرا بکشد. منتهی نتوانسته بکشد. من مچش را گرفتم. من مچش را گرفتم. این قاتل من است. سر تا پا خودش با اختیار بردهی دیگران میشود، اما به قاتلی که آمده من را بکشد میگوید: چرا برده را گرفتی؟ خودش برده است، خودش با دست خودش آزاد خودش را برده کرده است، هرکاری میخواهد بکند میگوید که: ببینیم غربیها چه میگویند؟ ببینیم شرقیها چه میگویند؟ حالا، امام رضا (ع) با برده هم مشورت میکرد.
7- گذشت والدین از لغزشهای جوانان
3- از لغزش آنها بگذریم. بالاخره جوان خطر زیاد دارد. تجربه ندارد دسته گل آب میدهد. باید پدر و مادرها، بزرگترها از لغزش جوانها بگذرند. یک قصه برای شما بگویم. به پیغمبر، اللهم صل علی محمد و آل محمد (صلوات حضار) گفتند: دشمن بسیجی شدند از مکه بیایند، کودتا کنند. مدینه را بگیرند. اسلام را از بن ریشه کن کنند. یک جمعیت سنگینی از مکه سمت مدینه حرکت کرد. حضرت در مدینه بود. مشورت کرد که چه کنیم؟ جوانها گفتند: آقا به بیرون برای استقبال از آنها برویم! یک عده گفتند: نه! در شهر باشیم اینها در کوچه و پس کوچهها بیایند که ما از پشت بام و خانه و از طریق زنها هم بتوانیم تدارک کنیم. چون بالاخره زن هم میتواند نقش داشته باشد. نظر خود پیغمبر این بود که در کوچهها سنگر بگیرند، بگذارند آنها داخل بیایند و در داخل اینها را قیچی کنیم. ولی جوانها گفتند: یا رسول الله! بیرون! بیرون! بیرون! همه گفتند خوب بلند شویم برویم بیرون! بیرون رفتند و آخرش هم شکست خوردند. اما بعد از آنکه به خاطر مشورت با جوانها پیغمبر شکست خورد، باز هم میگوید: «و شاوِرْهُم» آیهی مشورت بعد از جنگ احد و بعد از شکست است. یعنی پیغمبر نباید بگویی: برو! من دیگر گوش به حرف شما جوانها نمیدهم. شما گفتید بیرون برو، رفتیم بیرون شکست خوردیم، دیگر با شما مشورت نمیکنم. بعد از آنکه با جوانها مشورت شد، و پیغمبر رأی جوانها را پذیرفت، و شکست خوردند، باز هم به پیغمبر میگوید: پیغمبر! از مشورت با جوانها خسته نشو، یعنی آیهی «شاوِرْهُم» بعد از شکست جنگ احد بود. این مهم است. آخر بعضی پدرها میگویند: آقا! خواهش میکنم حرف نزن!من یکبار از این جوان پرسیدم پدرم را درآورد. خوب بجایش دو بار پدرت را درمیآورد. چون به هر حال تا آدم سرش کلاه نرود، معاملهگر نمیشود. ناپلئون در 14 عملیات رزمی شکست خورد. عملیات پانزدهمی موفق شد. نقد اینها را بررسی کنیم. نقد اینها را بررسی کنیم. این هم یک مسئلهی دیگر. گاهی اشکال میکنند، نگو: بچه حرف نمیزند. اصلاً قرآن میگوید: به بچه بگو: حرف بزن. به بچهها بگویید: در مسائل اجتماعی دخالت کن. «یا بُنَیَّ» لقمان میگوید: «یا بُنَیَّ أَقِمِ الصَّلاهَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْکَر» (لقمان/17) لقمان به نوجوانش میگوید: حتماً در کارهای اجتماعی دخالت کن. امر به معروف کن. یعنی بگو: آفرین! نهی از منکر کن. بگو: آقا این کارت غلط است انجام نده. بکن، نکن بگو. در صحنه حاضر شو و عرض اندام کن.
احساساتشان را درک کنیم. امیرالمؤمنین دو تا پیراهن خرید، دو درهمی و سه درهمی، سه درهمی شیک بود، به قنبر داد. گفت: آقا من قنبر غلام شما هستم. فرمود: غلامی! ولی تو جوان هستی. جوان دلش میخواهد شیک پوش باشد. ولذا آن لباس شیک را تو بپوش. یعنی درک کنیم. احساسات!
8- دوری از طرد جوانان به هنگام خطر و خطا
هنگام ریسک و خطر رهایشان نکنیم. حالا اگر یک جوانی استقبال خطر رفت، بگوییم: برود! برود سرش به سنگ بخورد برمیگردد. حالا بالاخره این… امیرالمومنین حقش این بود که بعد از پیغمبر حکومت دست او باشد. حق علی را ندادند. دیگران حاکم شدند اما امیرالمؤمنین اینها را رها نمیکرد. در عین حال هروقت کار اینها گیر میکرد، حضرت علی مشکلات علمیشان را حل میکرد. نگفت: حالا که حکومت را به من ندادید من دیگر در را میبندم، پاسخ به هیچ سؤالی نمیدهم. حالا مثلاً باید بنده این مسئولیت را پیدا کنم. به ما ندادند، خوب به او دادند. خیلی خوب! بالاخره وقتی به او دادند در دل تو این است که حق با تو است. حالا به او دادند، خوب کمکش کن. کمکش کن.
یک وقت من در هواپیمای توپولف نشسته بودم. برای خلبان آیه الکرسی میخواندم. گفتند: بابا! این هواپیما برای شوروی است. خلبانش هم کمونیست است. تو برای کافر آیه الکرسی میخوانی؟ گفتم: ببین!این اگر پایین بیفتد من هم پایین میافتم. فعلاً که این خلبان است، من باید برای او آیه الکرسی بخوانم. او بیفتد من هم میافتم. فعلاً حالا این جوان جلو رفته است، کارش هم غلط است. اما رهایش نکنید. جوان عاشق یک دختری شده است، رفته ازدواج کرده در ازدواج شکست خورده است. هرچه به پدر میگوییم: پدر جان! ببین… این بچهی من نیست! برود گم شود! به او گفتم این دختر را نگیر. رفت گرفت. چشمش هم کور! بابا جان، حالا یک غلطی کرده است، رهایش نکنید. دختر ناسازگاری کرده است. من به او گفتم: این شوهر به درد تو نمیخورد. من دیگر به او حرف نمیزنم! اگر یک جوانی به استقبال خطر رفت، شکست خورد او را رها نکنید. خود پیغمبر در احد به خاطر جوانها شکست خورد، اما جوانها را رها نکرد.
امام صادق کسی را برای تبلیغ فرستاد. برگشت گفت: احوال چطور است؟ گفت: والله کسی نمیآید. گفت: برای چه کسانی کار میکنی؟ گفت: یک مشت پیرمرد! فرمود: چرا بزرگترها! «عَلَیْکَ بِالْأَحْدَاث» (وسائلالشیعه/ج16/ص187) برو سراغ بچهها!
احترامشان بگذارید. «أَکْرِمُوا أَوْلَادَکُم» حسن! حسین! چرا اینطوری؟ حسن آقا! حسین آقا! فاطمه خانم! اکرام کنید، بچهها را با ادب صدا بزنید. «أَحْسِنُوا آدَابَهُم» بعد میگوید: «یُغْفَرْ لَکُم» (بحارالانوار/ج101/ص95) اگر تو بچهات را با ادب صدا بزنی خدا به خاطر همین ادب… نگو: این باید به من سلام کند. تو سلام کن! پیغمبر به بچهها سلام میکرد و فرمود: من مخصوصاً به بچهها سلام میکنم که امت من هم یاد بگیرند به بچهها سلام کنند.
الگوی خوب معرفی کن. بچه، ببین نوزاد میخواهد بمکد. اگر مادر سینهاش را در دهان بچه نگذارد، آن سر شیشهای را میمکد. این میخواهد بمکد، اگر سینهی مادر نباشد سر شیشهای را میمکد.این الگو میخواهد. اگر الگوی خوب نباشد سراغ الگوی بد میرود. الگوی خوب برایش معرفی کنیم. بچه میخواهد بگردد. اگر با بچهام نروم بستنی بخورم، این بچهام میرود با دیگران بستنی میخورد، بعد ممکن است دیگران او را منحرفش هم بکنند. الگوی خوب معرفی کنیم. بسیج شوید برای اینکه عروسش کنید. یا دامادش کنید. برای ازدواجشان «وَ أَنْکِحُوا» (نور/32) «أَنْکِحُوا» به کل امت میگوید. نمیگوید، به پدر و مادر دستور نمیدهد. میگوید: تمام امت بسیج شوید برای ازدواج! و داریم اگر وقت ازدواج رسید، خواستگار هم دارد. پسر هم اتاق خالی دارد، اتاق خانهی پدرش، هم طبقهی بالا خالی است، هم یک تک اتاق دارد. یا دختر میتواند، خواستگار دارد. میگوید: حالا باشد لیسانست را بگیری. من این را چند بار گفتهام، چند بار دیگر هم خواهم گفت. مثل کسی که تشنهاش است. حالا تشنهتان است، انشاءالله بعد از لیسانس آبتان میدهم. حرف، حرف مزخرفی است. حدیث داریم اگر پسر و دختر به سن ازدواج رسید، و پدر و مادر مانع شد، عقد اینها را عقب انداخت، هر گناهی این دختر و پسر بکنند به گردن پدر است. کار و حرفه، «طلب الحلال» یک هنری یاد بچهها بدهید. من به شما بگویم. من به عنوان… حالا دیگر نگذار رسمی حرف بزنم، من قدیمیترین معاون وزیر در کشور هستم. از اول انقلاب تا حالا معاون وزیر از من قدیمیتر نیست. جای استخدام بسته شده است. اگر فکر میکنید لیسانس بگیرید، درب 4 اداره باز است، نه! درب استخدام بسته شده است. هر لیسانسی یک هنری هم داشته باشد. چه اشکال دارد؟ «طلب الحلال» پدر و مادر یک هنری یاد بچهشان بدهند. توجه به ورزش! در کودکی هم بچهها را آزاد بگذارید. من نمیدانم دلیل اینکه بچههای 4 ساله و 5 ساله را وادار به حفظ قرآن میکنند چیست؟ من نه در آیهی قرآن پیدا کردم، نه در حدیث! حفظ قرآن قبل از 7 سالگی! من برای این کار مدرک اسلامی ندیدم. از آنطرفش را دیدم. ضدش را دیدم. که حضرت فرمود: «دَعِ» رها کن «دَعِ ابْنَکَ یَلْعَبُ سَبْعَ سِنِین» (الکافی/ج6/ص46) بچه را 7 سال آزاد بگذار. بعضیها که میخواهند خیلی مذهبی باشند از 3 سالگی میگویند: بچه قرآن حفظ کند. یک کسی همهی لباسهایش را سبز کرد. ریشهایش را هم سبز کرد! گفتند: دیگر چرا ریشت را سبز کردی؟ گفت: من میخواهم یک ضرب 14 معصوم شوم! حالا بعضیها میخواهند یک ضرب… ما یک مشت آدم این رقمی هم داریم. متأسفانه!
یک زن و شوهری با هم قهر کرده بودند. بعد از یک سال ما فهمیدیم قصه چیست. خانهی عروس رفتیم، که شما تازه داماد هستید. تازه عروس هستید. چرا قهر کردید؟ گفت: این داماد یک مشکلی دارد. گفتیم: چه؟ گفت: دختر من عروس است. خودش را آرایش کرده، پهلوی داماد آمده، صورتش را نزدیک صورت داماد آورده است. داماد گفته: کنار برو! من فعلاً دارم ذکر خدا میگویم. این داماد خل است. ببین ما آدمی داریم که میخواهد مذهبی باشد خل است. مگر مذهبی خل هم داریم؟ بله! قرآن میگوید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا…» چنین کنید، چنین کنید، چنین کنید. بعد میگوید: «إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُون» اگر عاقل هستید. پیداست «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا» هست ولی «تَعْقِلُون» نیست. به «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا» ها میگوید: «إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُون» (آلعمران/118) آدم باید هم دین داشته باشد، هم عقل داشته باشد. هم سواد داشته باشد. عروس ماه عسلش است، پیش تو آمده تو داری ذکر میگویی؟خوب غلط کردی ذکر میگویی. فعلاً عروس را ببوس! بعد برو شب دو لیتر گریه کن.
1- در ماجرای حضرت یوسف، چه کسی به محض اعتراف برادران، آنان را بخشید؟
1) حضرت یوسف
2 ) حضرت یعقوب
3) پادشاه مصر
2- کدام یک، از ویژگیهای جوانان است؟
1) تغییر پذیری
2) الگوپذیری
3) هر دو مورد
3- چه کسی جوان 18 سالهای به نام اسامه را فرمانده لشگر خود کرد؟
1) پیامبر گرامی اسلام
2) حضرت علی(علیهالسلام)
3) امام حسن(علیهالسلام)
4- در ماجرای جنگ اُحد، پیامبر نظر چه کسانی را ترجیح داد؟
1) جوانان مکه
2) بزرگان مدینه
3) جوانان مدینه
5- بر اساس روایات، فرزند را تا چند سالگی باید آزاد گذارد؟
1) پنج سالگی
2) هفت سالگی
3) ده سالگی