جنگ خندق، احزاب، خاطرات

موضوع بحث: جنگ احزاب، خاطرات 
تاریخ پخش: 21/08/66 
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
در فکر این بودم که در ماه ربیع که تولد پیغمبر اسلام هست و ما در جنوب و غرب و خلیج مسئله داریم و در جلسه‌ای که همه فرماندهان ارتش در آن حضور دارند چه بگویم؟ جنگ است و فرماندهی ارتش مهمان ما هستند و تولد پیغمبر هم است. با خودم فکر کردم خاطراتی از جنگ‌ها برایتان بگویم، گرچه احتمالاً تکه‌هایی از آنها را شنیده باشید. اما چند خاطره بگویم. البته تعدادش را نمی‌گویم چون شبی که ما درباره‌ی اطلاعات صحبت کردیم، گفتیم: 30، 40 خاطره بعد قسمتی از بحث حذف شد. آن وقت یک هفته به ما تلفن می‌کردند که بقیه بحث چه شد؟ حالا هم نمی‌گوییم که چند خاطره می‌گوییم ولی از اول شروع به تعریف کردن می‌کنیم.
1- ماجرای جنگ احزاب و کندن خندق
فکر کردم جنگ احزاب را بگویم. در قرآن هم در این زمینه آیه زیاد داریم. جنگ احد آیه زیاد دارد. جنگ بدر هم آیه دارد. آیه‌های جنگ احزاب در قرآن هست. پس موضوع این هفته‌ی ما خاطراتی از جنگ احزاب است. اما داخل پرانتز بنویسیم(خندق) چون این جنگ دو اسم دارد. هم می‌گویند جنگ احزاب و هم می‌گویند جنگ خندق. یک حزب، یک حزب آمدند نشد. احزاب شریک شدند تا بشود با مسلمانان جنگ کرد. در جنگ احد و در جنگ بدر یک گروه بودند. احزاب جمع حزب است. سه حزب یهود، منافق و بت پرست شرکت کرده بودند. سه حزب شریک شدند. مثلاً فرض کنید که الآن همه‌ی دنیا بسیج می‌شوند برای این که جمهوری اسلامی را از بین ببرند. در این جنگ پیغمبر مأمور اطلاعاتی داشت. مأمورین اطلاعاتی پیامبر چه کسانی بودند؟ افراد زیادی بودند. من دو سه نفر از آنها را نام می‌برم. عباس عموی پیامبر بود، ایشان در مکه بود، با خانمش مسلمان شد، گفت: یا رسول الله، من مسلمان شدم، می‌خواهم جزو باقی مسلمان‌ها به مدینه بیایم، فرمود: نه، حالا که مسلمان شدی نگذار که کفار مدینه بفهمند که تو مسلمان هستی. اسلامت را پنهان کن که آن‌ها خیال کنند که تو کافر هستی، ولی تو که مسلمان شدی، مأمور اطلاعاتی من باش. تمام کارها و برنامه‌های دشمنان مکه را زود به ما خبر بده. این یکی از مأمورین اطلاعاتی پیغمبر بود.
در جنگ خندق جنگ افروز یهود بود. چه طور؟ یهودی‌ها به مشرکین گفتند: مسلمانان کم هستند، شما بیایید کلک را بکنید، ما هم کمک می‌کنیم. یعنی درجنگ خندق تحریک از طرف یهود بود. بعد هم به قبیله‌ها گفتند: بیایید. می‌گفتند: ما مزرعه داریم، باغ داریم، کشاورزی داریم. حالش را نداریم. فرمود: آقا درآمد خیبر مال شما باشد. یهود، پول داشت، مزرعه و باغ و امکانات کشاورزی زیادی داشت، به قبیله‌ها می‌گفت: بیایید کمک کنید که بساط اسلام را برچینیم. من کمبودتان را جبران می‌کنم. پس جنگ افروز یهود بود.
2- مشورت در چگونگی رویارویی با دشمن
در جنگ خندق وقتی به پیامبر اطلاع دادند که قرار است جنگ شود، پیغمبر یک شورای نظامی تشکیل داد. گفت: که قرار است سه حزب شرکت کنند و حمله کنند. ما در مقابل حمله نظر دهیم. در این جمع سلمان فارسی نظر داد که دور مدینه را خندق‌هایی حفر کنیم. طرح تصویب شد، عملی شد. دور مدینه را خندق کندند. حالا یک فوت و فن‌هایی است که می‌گویم: یکی این که جمعیت چقدر بود؟ کفار ده هزار نفر و مسلمان‌ها سه هزار نفر بودند. یعنی آن‌ها بیش از سه برابر ما بودند. این از نظر عدد بود. دوم اینکه مشورت شد. البته یکبار اسلام به خاطر مشورت کلاه سرش رفته بود، در جنگ احد مشورت شد و به خاطر مشورت ما شکست خوردیم. قصه‌ی مشورت هم این بود. پیغمبر مردم را دعوت کرد. فرمود: نظر چیست؟ دارند از مکه به مدینه هجوم می‌آورند. مشرکین به مسلمان‌ها هجوم آورده‌اند. چه کنیم؟ رأی بدهید. یک عده گفتند: (خود پیامبر هم نظرش این بود) که در شهر سنگر بکنیم، بگذاریم کفار که در مدینه آمدند، ما در کوچه‌های مدینه می‌گیریم و آنها را خفه می‌کنیم. یک عده گفتند: نه نامرد هستیم که در مدینه جنگ کنیم. مرد نباید در خانه‌اش بایستد که دشمن در خانه بیاید، در صحرا می‌رویم. بالاخره پیامبر با این که خودش نظرش این بود که این‌ها در کوچه‌ها بیایند بهتر می‌شود گیرشان انداخت و اینها را به بن بست نشاند، ولی چون رأی دادند که بیرون برویم، پیامبر موافقت کرد. پشت مدینه در بیابان رفتند. جنگ شد و مسلمان‌ها آنجا شکست خوردند. با این که مسلمان‌ها شکست خوردند، با این حال پیامبر نفرمود: نه، ما یک دفعه مشورت کردیم، کلاه سرمان رفت، دیگر با شما مشورت نمی‌کنم. این خودش یک درس برای ما است. گاهی وقت‌ها پدر یک چیزی به پسرش می‌دهد و می‌گوید: برو بخر، می‌رود می‌خرد و کلاه سرش می‌رود. می‌گوید: دیگر به تو چیزی نمی‌دهم که بخری. اگر ما خواستیم کسی را رشد دهیم، اگر یکی دو بار هم کلاه سر او رفت، باز هم برای این که طرف رشد پیدا کند، به او میدان می دهیم. در احد مشورت شد، کلاه سر ما رفت، اما بعد از احد، خندق باز هم پیامبر شورای نظامی تشکیل داد. مسئله‌ی دیگر این که افتخار ما ایرانی هاست که ما سلمان فارسی داشتیم، طرح خندق را داد و طرح مورد تصویب قرار گرفت. و این پایگاه ماست.
دیروز یک نامه‌ای از یکی از مفتی‌های اهل سنت به دستم رسید. ما آیاتی در قرآن داریم که خدا می‌فرماید: ‌ای پیغمبر به این مردم بگو اگر ایمان نیاورید به درک بروید، یک گروهی می‌آیند که از اسلام طرفداری می‌کنند. در همه‌ی این آیه‌ها «یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ»(توبه/39) چند آیه داریم که اگر شما ایمان نیاورید، نیاورید. گروهی می‌آیند و ایمان می‌آورند. در تمام این آیه‌ها شیعه و سنی حدیث نقل کرده‌اند که مراد ایرانی‌ها هستند. ولی خدا به پیامبر فرموده است که اگر عرب‌ها گوش به حرفت ندادند، فارس‌ها گوش خواهند داد. ما این را قبول داشتیم، اما یکی از مفتی‌های اهل سنت هم نامه نوشته است و گفته است: این آیه‌ها از نظر ما هم قطعی است. حالا یک موردش یادم است، دستش را به دوش سلمان زد و گفت: سلمان فارسی، همشهری‌های تو حامی اسلامند. هرکس می‌خواهد بداند که ایرانی‌ها چقدر به اسلام خدمت کرده‌اند و اسلام چقدر به ایرانی‌ها خدمت کرده است، کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران استاد مطهری را مطالعه کنید.
3- چگونگی کندن خندق
طراح خندق سلمان فارسی بود و چون سلمان فارسی طراح بود می‌گفتند: این هم جزو گروه ما باشد. هر ده نفر 40 زراع است. زراع از آرنج تا نوک دست را می‌گویند. زراع، نیم متر است. حالا چرا زراع می‌گویند؟ اسلام تمام برنامه هایش این است که معیارهایش را طبیعی می‌گوید. شما خود قرآن را نگاه کنید، سوره‌های قرآن به نام طبیعت است. بقره، نمل، زیتون، تین، کهف، نور، عنکبوت، دخان، تور، قمر، حدید، بسیاری از سوره‌های قرآن به اسم طبیعت است و معیارهای اسلامی هم طبیعت است. آب کر، 5/3 وجب. حالا اگر می‌گفت: چند سانت، سانتی متر از کجا بیاورد؟ نیم متر و لیتر و این‌ها ندارد. در نماز، غروب و طلوع را هر کسی نگاه کند می‌فهمد. برای نماز جماعت انسان باید چند گام تا مهرش فاصله داشته باشد؟ چند گام، چند زراع باید فاصله داشته باشیم؟ صورت را چطور در وضو بشوییم؟ انگشت شصت و انگشت وسط را چه طور؟ نمی‌گوید: 5/3 سانت، 11 سانت هر کسی وجبش همراهش است.
اصلاً این شیرینی اسلام است، که معیارهایش در اختیار همه است. اسم سوره‌های قرآن طبیعی است معیارها هم طبیعی است. فرمود: که هر 10 نفری40 زراع است، یعنی تا نیم متر. جمعیت مسلمان‌ها چقدر است؟ سه هزار نفر. این سه هزار نفر را تقسیم به 10 بکنیم، می‌شود 300 نفر. هر300 نفر 20 متر است پس معلوم می‌شود فاصله‌ی خندق6 کیلومتر بوده است. چطور؟ چون فرمود هر 10 نفر 20 متر است. جمعیت سه هزار نفر، چند متر است؟ بعد می‌شود فهمید که خندق مدینه چند متر بوده است و فاصله‌ی خندق‌ها از هم چند متر بود؟
این از طولش بود که عرض کردم، عرض و عمقش چه قدر بود؟ عرضش باید عرضی باشد که عالی ترین اسب‌های دوره دیده نتوانند از روی آن بپرد. یعنی بین 5 متر بود. این هم مال عرضش. عمقش چه قدر است؟ عمقش هم باید یک طوری باشد که نتواند آن را سریع پرکنند. حال خاک‌های خندق را کجا بریزیم؟ خندق که می‌کنیم خاک هایش را سمت مسلمان‌ها یا سمت کفار بریزیم این کارشناسی است، خیلی آسان است. باید خاک هایش را سمت مسلمان‌ها بریزیم. چون اگر سمت کفار باشد، می‌آیند می‌ریزند و پر می‌کنند. اصلاً لو می‌رود و فایده‌ای ندارد. خاک باید سمت آن‌ها باشد که بتوانند پر کنند و خود وجود خاک و تپه می‌تواند مانع باشد که برای یک سری از کارها سنگر نباشد. بنابراین ما در خندق یک زراع داریم. از زراع و جمعیت هم طول را فهمیدیم، از اسب هم عرض را فهمیدیم. خاک ریز را هم می‌فهمیم که باید خاک آنجا باشد. حالا در مدیریت یک اصلی است که می‌گویند: اگر یک مدیر خواست خوب کارها را اداره کند، باید ایجاد رقابت کند و پیامبر فرمود: هر منطقه برای یک محله است. مثلاً این چند متر برای قبیله‌ی فلان یا محله‌ی فلان است و این ایجاد رقابت گرچه ناسیونالیستی خوب نیست، اما یک جاهایی می‌شود قلاب انداخت و از آن خصلت‌ها به نفع استفاده کرد و پیغمبر فرمود: هر گروهی مثلاً یک چراغانی می‌خواهند بکنند. اگر گفتند: یک تکه برای یک صنفی باشد، مثلا برای شیشه فروش‌ها، چاپ خانه ای‌ها، عطارها، بقال‌ها، بزازها، طلا فروش‌ها، اگر هر تکه از خیابان را به یک صنفی دادند، یک چشم و هم چشمی می‌شود و کار را سریع‌تر انجام می‌دهند. بنابراین برای سرعت کار و برای ایجاد رقابت این خودش یک مدیریت است. رقابت صحیح، سرعت، دقت و این‌ها را پیامبر در این جنگ به وجود آورد.
یک سؤال: در جنگ‌ها ما از بچه‌های نابالغ می‌توانیم کمک بگیریم یا نه؟ پیامبر درجنگ خندق افرادی را که زیر 15 سال بودند راه نداد. اما می‌فرمود: هرکه می‌خواهد کمک کند در خاک برداری کمک کند. یعنی افرادی هم که نمی‌توانند کمک کنند یا اهل رزم نیستند، پشت جبهه در کندن خندق کمک کنند، بنابراین افراد نابالغ را هم پذیرفت. این هم یک نکته بود. منتهی نابالغی که داوطلبانه بیاید، نه اجباری بیاید. یعنی ظرف خاک برداری کم بود و بسیاری از اصحاب پیراهن‌های عربی داشتند که بسیار بزرگ بود و خاک را به دور پیراهنشان می‌کشیدند و خاک برداری می‌کردند.
بعد این جا یک چیزی برای کشور سعودی و کویت و این کشورها می‌گوییم که خیلی جالب است. ما یک سؤال می‌کنیم. یهودی‌ها و مسیحی‌ها به مسلمان‌ها نزدیک ترند یا بت پرست‌ها؟ چون بالاخره آن‌ها اهل کتابند. آنها تورات دارند، انجیل دارند، پیامبر دارند. پیامبر آسمانی، کتاب آسمانی و. . . ما به یهود و مسیحیت خیلی نزدیک‌تر هستیم تا به بت پرست. اما از بغض، یهودی‌ها آمدند به بت پرست‌ها گفتند: بت شما از خدای مسلمان‌ها بهتر است. ما در حال حاضر با سعودی در صد مشترکات داریم. اما او حاضر است بگوید مسیحیت آمریکایی‌ها بر اسلام ایران ترجیح دارد. قرآن یک آیه دارد می‌فرماید: اهل کتاب به مشرکین گفتند: «هؤُلاءِ» یعنی این بت پرستان «هؤُلاءِ أَهْدى‏ مِنَ الَّذینَ آمَنُوا سَبیلاً»(نساء/52)، یعنی هدایتشان بیش‌تر است «أَهْدى‏ مِنَ الَّذینَ آمَنُوا» خیلی حرف بار و معنی دارد. اهل کتاب و یهود می‌آید می‌گوید: این بت پرستان هدایت‌شان بیش از مسلمانان است. ما به کویت نزدیک ترهستیم یا به آمریکا؟ ما به سعودی نزدیک‌تر هستیم یا آمریکا؟ اگرحمایت بشود ما بهتر می‌توانیم حمایت کنیم یا آمریکا؟ از لحاظ فکری، منطقی، قبله، خدا، پیامبر، ما خیلی مشترکات داریم. البته یک مقدار هم اختلاف داریم. در بین خود اهل سنت هم اختلاف است. در بین خود شیعه هم اختلاف است. اختلاف نظر مسئله‌ای نیست. اما آنها از روی بغض گفتند: ما به بت پرست‌ها پناه می‌بریم، اما به مسلمان‌ها پناه نمی‌بریم. این آیه سوره‌ی نساء است: «أَ لَمْ‌تر إِلَى الَّذینَ أُوتُوا نَصیباً مِنَ الْکِتابِ یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ یَقُولُونَ لِلَّذینَ کَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدى‏ مِنَ الَّذینَ آمَنُوا سَبیلاً»(نساء/51)، یعنی اهل کتاب بودند. تورات و انجیل داشتند. اما چه گفتند؟ اهل کتاب به بت پرستان گفتند: «هؤُلاءِ أَهْدى‏ مِنَ الَّذینَ آمَنُوا سَبیلاً» خیلی آیه‌ی عجیبی است، که گاهی انسان از بغض به چه کسی پناه می‌برد.
4- تاکتیک جنگی
وقتی کار، سرود و دعا می‌خوانند، آهنگ و سرود، اثر دارد. رزمنده‌های صدر اسلام وقتی در جبهه می‌رفتند رجز می‌خواندند، خود رجز آدم را داغ می‌کند. داشتن سرود آهنگ رجز، دعا بسیار تاثیر دارد. فرمانده به خصوص باید یک شعارهای قوی‌تری بدهد.
یک لطیفه بگویم، چون شما همه فرمانده هستید. یک روز امیرالمؤمنین در جنگ فرمود: «وَ اللَّهِ لَأَقْتُلَنَّ مُعَاوِیَهَ وَ أَصْحَابَهُ ثُمَّ یَقُولُ فِی آخِرِ قَوْلِهِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ یَخْفِضُ بِهَا صَوْتَه»(کافى، ج‏7، ص‏460) به خدا معاویه را در جنگ صفین می‌کشم، بعد مخفیانه گفت: «إِنْ شَاءَ اللَّهُ». «إِنْ شَاءَ اللَّهُ» را آرام گفت. یک نفر بغل حضرت گفت: آقا چرا «إِنْ شَاءَ اللَّهُ» را آرام گفتی؟ گفت: اگر «إِنْ شَاءَ اللَّهُ» را بلند بگویم، می‌گویند: این خودش هم شک دارد. من معاویه را می‌کشم. حالا ببینیم شاید هم نکشتم. چون من فرمانده هستم باید محکم حرف بزنم. حالا «إِنْ شَاءَ اللَّهُ» را آرام می‌گویم. ببینید از فرمانده‌ی خودتان یاد بگیرید. فرمانده‌ی کل قوا رهبر کبیر انقلاب، ایشان وقتی از فرانسه تشریف آوردند در بهشت زهرا فرمود: من تو دهن این دولت می‌زنم. دولت بختیار بود. ما در بهشت زهرا به هم نگاه کردیم، گفتیم: حالا بلکه نشد، بعد معلوم شد امام آرام یک «إِنْ شَاءَ اللَّهُ» گفت. یعنی اگر نشد، چون ما نمی‌دانیم می‌شود یا نمی‌شود. ولی از آن جا که امام امت باید طوری حرف بزند که به آدم‌هایی هم که شک دارند جگر بدهد. اگر خود امام هم دو پهلو حرف بزنند، می‌گوییم: خیلی خوب، خود امام هم شک دارد. این قاطع برخورد کردن سرود است.
سلمان به اندازه ی10 نفر در خندق کار می‌کرد. این خودش یک درس برای آقایانی است که در ایران هستند. در مملکت ما یک سری آدم‌ها هستند که همیشه طرح می‌دهند، هیچ کار اجرایی قبول نمی‌کنند اما می‌گوید: گوشت را چنین کنید، نان را چنین کنید، سواد آموزی را چنین کنید. دائم می‌نشیند و طرح می‌دهد. سلمان طرح داد اما خودش هم به اندازه ی10 نفر کار می‌کرد. جناب عالی طرح می‌دهید و تکان نمی‌خورید. گاهی هم نسبت به خود من این کار شده است. می‌گوید: آقای قرائتی یک طرحی برای سواد آموزی دارم، ریشه‌ی بی سوادی را حل می‌کنیم. البته حالا بعضی از طرح‌ها هم شوخی است. چند وقت پیش یکی می‌گفت: یک طرحی دارم که ریشه‌ی بی سوادی کنده شود. گفتیم: چیست؟ گفت: یکی این که بی سوادها را اعدام کنیم. یکی دیگر این که دیگر کسی نزاید. گفتیم: خیلی طرح بدی است، حالا این طرح که شوخی بود اما گاهی افرادی هم یک طرح‌های جدی دارند، می‌گوییم: آقا خودت حاضری بیایی آستین بالا کنی؟ می‌گوید: نه من فقط طرح می‌دهم. سلمان فارسی در خندق طرح داد و خودش به اندازه ی10 نفر کار کرد. در مملکت ما آدم‌هایی هستند که همیشه طرح می‌دهند ولی عمل نمی‌کنند. نشستن و اشغال کردن آسان است. البته باز من نمی‌خواهم توجیه کنم. بدی، ضعف، پارتی بازی، تبعیض، و هرچه بگویید. من می‌گویم: بله یک جاهایی هست اما آن قدر که تو می‌گویی نیست.
یک لطیفه‌ی قرآنی بگویم. قرآن یک لطیفه‌ای نقل می‌کند که زلیخا عاشق یوسف شد. زن‌های مصر همه گفتند: بدبخت زن شاه، زن شاه عاشق یک پسر شد؟ خاک بر سرت کنند. زلیخا دید عجب در محاصره‌ی اجتماعی قرار گرفته است، در همه تیترهای روزنامه به قول امروز عشق زلیخا به یوسف است. برای این که قصه را حل کند یک جلسه درست کرد. خانم‌های سرشناس مصر را دعوت کرد یک نارنگی و کارد به دستشان داد و به یوسف داد و گفت: از این در بیا و از آن در برو. یوسف تا از این در آمد و از آن در رفت این‌ها «وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ»(یوسف/31) حالا «قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ» یعنی این که دستشان را بریدند یا اینکه به این معنی است که پرتقال را زمین گذاشتند، یعنی دستشان را باز داشتند از این که چیزی بخورند. یا از خوردن دستشان باز شد، یا نه دستشان را بریدند. حالا وقتی یوسف از این در آمد و از آن دررفت، زن‌ها دیدند واقعاً عجب تحفه‌ای است. وقتی رفت آن وقت زلیخا یک چیزی گفت. گفت: «قالَتْ فَذلِکُنَّ الَّذی لُمْتُنَّنی‏ فیه»(یوسف/32) یوسف را دیدید «لُمْتُنَّنی‏ فیه» یعنی آنچه ملامت می‌کردید این بود. دیدید که خودتان هم عاشق شدید، پس باز رحمت به گور پدر من که فقط عاشق شدم و دست نبریدم. من عمری دیدم و دست نبریدم و شما با یک بار دیدن دستتان را بریدید. زلیخا با این طرحش، یک مسئله‌ای را اثبات کرد. ما می‌خواهیم این را بگوییم، کسانی که نشستند می‌گویند: اینطور کنید و آنطور کنید، این‌ها اگر خودشان هم بیایند، معلوم نیست که بتوانند عمل کنند. مثل یک آدمی که لالی که می‌گوید: این‌ها همه جهنمی هستند، برای این که نشسته‌اند غیبت می‌کنند، آقا تو هم که غیبت نمی‌کنی چون لال هستی.
5- ضرورت عملیاتی کردن طرح‌ها و پشتکار
گاهی وقت‌ها کسی که طرح می‌دهد و به میدان نمی‌آید. یک کسی می‌گفت: من به یزید لعنت می‌کنم، اما معلوم نیست که اگر خودم هم کربلا بودم جزء طرفداران چه کسی بودم؟ فعلاً لیست ما لعنت بر یزید است، اما اگر من خودم هم بودم، جز یزیدیان بودم. حالا ما معلوم نیست چه کاره هستیم؟ سلمان طرح خندق داد، اما به اندازه ی10 نفر کار کرد. این خودش برای ما درس است. هرکسی طرحی دارد، خودش جلو بیاید. یک بار هم نگویید: آقا ما یک بار آمدیم جلو، کسی به حرف کسی گوش نداد. یکی از مسئولین مهم قهر کرده بود، با یک وزارت خانه‌ای به خانه‌اش رفتم. گفتم: بیا کمک کن. گفت: آقا ما آمدیم، زحمت کشیدیم، کسی از ما قدردانی نکرد. مگر مجبور هستم؟ من دیگر نمی‌آیم. یک مثلی بلد بودم، گفتم: اگر بچه‌ات مریض باشد او را نزد یک آمپول زن ببرید، آمپول زن خودش را لوس کند، بد اخلاقی کند، شما می‌گویید: ما رفتیم، چون آمپول زن بد اخلاقی کرد. من می‌روم تا بچه‌ام بمیرد. نه بابا چون بچه‌ات دارد بال بال می‌زند، هزار بار ناز این آمپول زن را می‌کشی، چون بچه‌ات هست. اگر مملکت اسلامی بچه‌تان است، اگر جمهوری اسلامی خون بچه‌های مملکت است، حالا وقتی هم رفتی گوش به حرفت ندادند یک بار دیگر برو. اگر آمپول زن بد اخلاقی کرد، صد بار می‌گویی. نمی‌گذاری بچه‌ات روی دستت بمیرد. این غلط است که بگویی رفتم گفتم، ولی گوش ندادند. پس دیگر مسئولیت ندارم. نه آقا، صد بار مسئولیت داری. یک فتوا از امام می‌گویم. امام می‌گوید: اگر فساد را دیدی، 30 بار گفتی فایده نکرد، 31 بار بگو. اگر 33 بار گفتی فایده نکرد، 34 بار بگو. اینطور نیست که انسان بگوید: من رفتم طرح دادم، ولی به طرح من عمل نکردند. حالا که عمل نکردند، پس من مسئولیت ندارم. پس آقا استعفا بده، برای چه استعفا می‌دهی؟ اگر آمپول زن بچه‌ات را لوس کند، استعفا می‌دهی که پدر بچه هستی؟ چون رفتم، بچه‌ام را بردم، آمپول زن خودش را لوس کرد، من استعفا می‌دهم و پدر بچه نیستم! ما پدر این بچه هستیم. برادر این بچه هستیم. دایی این بچه هستیم. مادر بچه هستیم. و بچه را باید تا آخر ببریم، گرچه اگر باز هم طرح بدهیم در ذوقمان بخورد ولی نگوییم که دیگر طرح نمی‌دهیم و لذا مخلص کسی است که در جمهوری اسلامی قهر نکند. بگذارید یک جمله هم بگویم: تمام کسانی که قهر می‌کنند، چند در صد اینها هوا و هوس است. آدم مخلص هیچ وقت قهر نمی‌کند. رفتی و گفتی که برای خدا است و ثواب دارد. اگر گوش دادند، دادند. ندادند، ندادند. تو گفتی و اجرت را بردی. شما ضامن وظیفه هستی، ضامن نتیجه که نیستی. ما وظیفه‌مان این است که بگوییم نتیجه‌اش چه می‌شود؟ چه می‌دانم؟
خدا در قرآن به پیامبرش می‌فرماید: «لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْ‏ءٌ»(آل عمران/128) تو کاره‌ای نیستی و «ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ»(مائده/99) تو برو بگو و خسته نشو، حضرت نوح تا لب غرق شدن گفت: «یا بُنَیَّ ارْکَبْ مَعَنا»(هود/42) پسر جان، باز هم بیا مسلمان شو و. . .
6- جنگ قهرمان قهرمانان
حالا از خندق برایتان بگویم. خدا آل سعود را لعنت کند، از جنایاتی که کرد این بود که این خندق را از بین برد تا آثارش را محو کند. در مدینه که خدا روزیتان کند بروید، یک جایی است که به آنجا مساجد سبعه می‌گویند. چند مسجد است. این مسجدها را مرحوم میرزا خلیل کمره‌ای که یکی از علما بود و چند سال پیش مرحوم شد، ساخته است. ایشان یک تحقیقی در تاریخ دارد، من نمی‌دانم الآن در ایران کسی را داریم به اندازه‌ی ایشان مخ تاریخی داشته باشد یا نه؟ مخ تاریخی ایشان در حد عالی است و بسیار اعلی است. مرحوم کمره‌ای در کتاب هایش یک تحقیقی دارد که می‌گوید: این مساجدی که است، این‌ها سنگر بوده‌اند. سنگر پیامبر، سنگر امیرالمؤمنین، سنگر خلفا، ابوبکر این‌ها سنگر بوده است. بعد از جنگ خندق همه‌ی سنگرها را مسجد کرده‌اند و الان هم مردم که به اسم مسجد می‌روند همه می‌روند نماز می‌خوانند. اما آل سعود یک طوری پوشانده‌اند که حالا خندقی نیست و‌ای کاش آن مسائل خندق هم می‌بود که آدم وقتی می‌رود، خاطرات یادش بماند.
در خندق عمربن عبدود از یک گوشه خندق، یک جا باریک بود از همان قسمتی که باریک بود، اسب پرید آن طرف و این خودش یک درس است، که دشمن همیشه سعی می‌کند از جاهای ضعیف استفاده کند. ببینید که ما روی چه حساس هستیم؟ آن طرف پرید و گفت: چه کسی می‌آید با من مبارزه کند؟ سه مرتبه گفت: آخرش یک شعار داد. گفت: آن قدر گفتم چه کسی به میدان می‌آید که نفسم بند آمد. امیرالمؤمنین سه مرتبه گفت: من می‌روم. حضرت علی به میدان می‌رود. پیغمبر عمامه‌اش را روی سرش می‌گذارد. این خودش یک فرمانده است. شما سرهنگی یک سرگرد جلو می‌رود، سرگردید که یک سروان جلو می‌رود، یک کسی که یک شب عملیات، می‌خواهد عملیاتی انجام دهد، اگر شما انگشترت را دستش کنید، اگر شما پیشانیش را ببوسید، این‌ها همه اثر می‌گذارد. وقتی امیرالمؤمنین می‌خواست برود پیامبر عمامه‌اش را برداشت و سر علی گذاشت، شن کش هم به او داد. این‌ها یک کارهای روانی است، تشویقی این کارها را باید کرد. بعضی وقت‌ها پیامبر دست یک کارگر را می‌گرفت، می‌بوسید. بعضی وقت‌ها می‌گوییم: تشویق کن. می‌گوید: ردیف حقوقی نداریم. بودجه نداریم. خرج ندارد. پیامبر دست کارگر را بوسید و با این کارها اثر گذاشت.
گاهی در جبهه پیش می‌آید که یکی را می‌گیرند یا زبانش یا قدش یا شکلش یک طوری است. باقی سربازها و باقی پاسدارها و بسیجی‌ها و ژاندارمری‌ها گاهی یک کسی را برای خوش مزگی دستش می‌اندازد. مثلاً می‌گویند: امروز به مناسبت این که روز شادی است. یک متلکی می‌گویند و همینطور یک کسی را دست می‌اندازد. در جنگ خندق یک کارگری داشت خندق می‌کند، دستش انداخته بودند. پیامبر فرمود: چرا او را دست انداختید؟ گفتند: آقا او کوتاه است، زبانش، شکلش ساده است. فرمود: حق ندارید. این هم یک مسئله‌ای است که گاهی تا آدم قوی است، یک نیرو را به خاطر تحقیر تضعیف می‌کنند.
7- آینده نگری هنگام حفر خندق و تضعیف از درون دشمن
پیامبر اسلام اولین کلنگ را زد. من سابق خیال می‌کردم آیت الله را برای کلنگ مسجد می‌برند، این یک کار تشریفاتی است. بعد دیدم نه، در جنگ خندق اولین کلنگ را خود پیامبر زد. این سنت پیامبر است. کلنگ‌ها را که زد. سه کلنگ زد به هر کلنگی یک برقی زد، برق اول پیامبر فرمود: این معنایش این است که کاخ‌های فارس تحت اختیار ماست. دو: برق زد. سر کلنگ به سنگ می‌خورد و برق می‌زد. کاخ‌های شام در اختیار ماست. سه کاخ‌های فارس کسری در اختیار اسلام است. منافقین می‌خندیدند. منافقین به ما هم می‌خندیدند. می‌گفتیم: ما می‌خواهیم قدس را بگیریم. می‌گفتند: اگر مردید خودتان خرمشهر را حفظ کنید. نمی‌خواهد قدس را بگیرید. می‌گفتند: بابا شما خودتان در مدینه گیر کرده‌اید، حالا دارید از ترس جانتان خندق می‌کنید. حالا می‌خواهید فارس و شام را بگیرید؟ ولی این هم خودش یک درس برای مدیریت است. یک مدیر باید چنان پیش بین باشد و چنان وعده‌های دلگرم کننده بدهد و چنان به هدفش قاطع ومصمم باشد، که اگر احیاناً اطرافیان تزلزلی دارند، برطرف کند.
مسئله‌ی دیگر در جنگ خندق این است که زن‌ها چه نقشی داشتند؟ زن‌ها و بچه‌ها شب‌ها دور خندق می‌آمدند تا صبح الله اکبر می‌گفتند و یک جمعیت با عظمت شب تا صبح الله اکبر بگوید، صدای الله اکبر در جنگ خندق برای تضعیف دشمن خیلی موثر بود. این هم یکی از لطیفه‌های جنگ خندق بود. دیگر چه بگویم؟
پیامبر در جنگ خندق آخرین مرحله که یک طرح اطلاعاتی بود، را اجرا کرد. این نکته را زیادی گوش دهید. شخصی به نام نعیم بن مسعود بود. نعیم در جنگ خندق آمد، گفت: یا رسول الله! من می‌توانم جنگ را به نفع اسلام حل کنم. فرمود چه؟ گفت: باید یک کار اطلاعاتی بکنیم. گفت: خیلی خوب، چه می‌کنی؟ گفت: من تازگی مسلمان شدم، اما یهودی‌ها و بت پرست‌ها و مشرکین نمی‌دانند من مسلمان شدم. شما بدان من مسلمان شدم. من می‌توانم بین این سه حزبی که با هم شریک هستند، تفرقه بیندازم. گفت: چه طور؟ گفت: پهلوی یهودی‌ها رفت، یهودی‌ها در مدینه بودند، بت پرست‌ها از مکه آمدند و به یهودی‌ها گفت: ‌ای یهودی‌ها(مثل این که ما به کویتی‌ها و حجازی‌ها بگوییم: ‌ای حجازی‌ها، ‌ای کویتی‌ها، آمریکا ناوگان هایش را بر خواهد داشت. یعنی شما کتک خور ما خواهید بود این کارها را نکنید. این‌ها باناوگان آمده‌اند، با ناوگان یا بی ناوگان خواهند رفت. اما شما زیر دندان ما هستید. یک خورده خجالت بکشید.) نعیم آمد به یهودی‌ها گفت: یهودی‌ها مشرکین که از مکه آمدند، 80 فرسخی خواهند رفت، حالا چه پیروز شوند و چه نشوند ولی شما گوشتتان زیر دندان مسلمانان است، پس شما بیایید یک مشت از بت پرستان را گروگان بگیرید که آن‌ها ببینند گروگان دارند و ول نکنند بروند. یهودی‌ها پسندیدند. آن‌ها نمی‌دانستند که نعیم مسلمان شده است، خیال کردند جز خودشان است، بعد پهلوی بت پرستان رفت و گفت: فردا یهودیان می‌خواهند از شما گروگان بگیرند، به شما ایمان ندارند، بنابراین حزبی که می‌گویید با یهود و بت پرست رفیق هستید، خیلی هم رفیق نیستید. فردا گروگان خواهند گرفت. فردا که گروگان گرفتند معلوم شد که بله. خلاصه آقای نعیم بین این دو را به هم زد. احزاب را شکست. سه حزبی که با هم متحد شده بودند، از هم پاشیدند. پیروزی جنگ خندق به خاطر این نقش بود که نعیم بازی کرد.
8- روش‌ها، تاکتیک‌ها و برکات جنگ خندق
حالا، در جنگ خندق رمز شب بود. مسلمان‌ها گاهی در تاریکی همدیگر را می‌زدند، پیامبر رمز شب درست کرد و فرمود: این رمز شب نشان دهنده‌ی این باشد که چه کسی خودی است و چه کسی غیر خودی است. گفتند: یا رسول الله! بعضی ازخودی‌ها اشتباهی همدیگر را کشته‌اند. آیا این‌ها هم شهید هستند یا نه؟ فرمود: بله تمام کسانی هم که اشتباهاً به دست خودی کشته شده‌اند، این‌ها هم آمارشان جز شهداست. این هم یک نکته است.
نکته‌ی دیگر: این که دعای وحدت «أَنْجَزَ وَعْدَهُ وَ نَصَرَ عَبْدَهُ وَ هَزَمَ الْأَحْزَابَ وَحْدَهُ»(مصباح ‏المتهجد، ص‏291) «هَزَمَ الْأَحْزَابَ» ما که دعای وحدت می‌خوانیم «أَنْجَزَ وَعْدَهُ» خدا به وعده‌اش وفا کرد، «وَ نَصَرَ عَبْدَهُ» خدا عبد خودش را نصرت کرد «هَزَمَ الْأَحْزَابَ وَحْدَهُ» یعنی تمام احزاب را تار و مار کرد. و خلاصه دعای وحدت هم که در جلد 20 بحار است، در جنگ خندق نازل شد. گاهی پیامبر خودش هم لباس مبدل می‌پوشید و می‌رفت اطلاعات کسب می‌کرد.
شخصی به نام به زیدبن ثابت بود که اطلاعات کسب می‌کرد. پیامبر فرمود: برو زبان عبری یاد بگیر. برو بین یهودی‌ها استراق سمع کن. ببین آن‌ها چه می‌گویند و بیا به من خبر بده. پس ببینید هم در جنگ فرمانده بود. شما همه فرمانده هستید، عنایت کنید، پیامبر یک فرمانده بود، شما هم امت پیامبر هستید. در جنگ شرکت کرد. مأموران اطلاعاتی داشت. در جبهه یک نفر تحقیر می‌شد، سر به سرش می‌گذاشتند، جلوی سر به سر را گرفت. خودش کلنگ اول را زد. تقسیم کار کرد. برای این که کارها پیش برود. هر قسمتی را به یک قبیله داد برای این که سرعت و رقابت به وجود بیاورد. طراح جنگ سلمان بود. سلمان که طراح بود، طراح در خانه و مقاله و روزنامه‌ای نبود. خودش می‌آمد آستین بالا می‌زد. در جنگ خندق مشورت شد، با این که قبلاً در احد مشورت شد و شکست خوردیم ولی باز هم مشورت کردیم. ما اگر مشورت کنیم و شکست بخوریم، بهتر است از این که تحت استبداد باشیم و شکست بخوریم.
برادران و خواهران واجب است که کلمات نماز را درست کنیم. من دوباره یک سوره‌ی حمد را می‌خوانم. گفتم(ح) را محکم بگوییم. مثل اینکه زمستان دستمان یخ می‌کند، (حا) می‌کنیم. (ص) را مثل سوت بگوییم. «اللَّهُمَّ سَلِّ» یعنی خداوندا بکش. یعنی «عالم» سواد دارد. «آلم» یعنی آدمی که مرض دارد. یعنی بین(ع) و(الف) فرق است. بین(س) و(ص) فرق است. نماز مثل کد(021) می‌ماند ولی اگر(031) را بگیریم، از یک استان به یک استان دیگری می‌رود. حالا که اینطور است بنابراین باید ما نمازمان را درست کنیم. خیلی به من گفتند هم خواص و هم عوام گفتند.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»
Comments (0)
Add Comment