تفسیر سوره قصص -20

«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم»
الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی

سوره قصص را تفسیر می‏کردیم رسیدیم به آیاتی؛ «و ما کنت بجانب الغربی» موضوع بحث: ادامه تفسیر سوره قصص آیات 44 و 45 و 46 «و ما کنت بجانب الغربی»«و ما کنت من الشاهدین»، «و لکنا انشأنا قروناً فتطاول علیهم العمر» باز می‏گوید: «و ما کنت شاویا فی اهل مدین» باز می‏گوید: «و ما کنت بجانب الطور» توی قرآن ده، سیزده مرتبه خداوند به پیامبر می‏فرماید: نبودی که همچنین شد. جهت اطلاع بگویم برایت چی شد. «و ما کنت» نبودی در قسمت غرب تورات بر موسی نازل شد آنوقت تو نبودی. «و ما کنت من الشاهدین» تو شاهد نبودی، «و ما کنت شاویا فی اهل مدین» تو مقیم شهر مدین نبودی که ببینی که بر شهر مدین چی گذشت «و ما کنت بجانب الطور» تو در کوه طور نبودی. این نبودی یعنی چی حالا جای دیگر هم هست نبودی هایی را که خدا به پیامبر فرموده می‏گویم. چه پیامی دارد. «و ما کنت لدیهم اذ یلقون اقلامهم» نبودی آنوقتی که سر سرپرستی حضرت مریم دعوا شد به قرعه کشید. «و ما کنت تعلمها» نبودی که بلد باشی‏ «ما کنت ترجوا ان یلقی علیک»: خبر نداشتی که یک روزی پیامبر می‏شوی. این چی می‏خواهد بگوید: یک سری از نعمت‌ها است. ما الان نگاهش می‏کنیم مثل اکسیژن، برگ درختان سبز، کوه و دریا، آفریده‏ها، خودمان. یک نعمت‌هایی که حضور داریم می‏بینیم. برگ درختان سبز در نظر هوشیار هر ورقش دفتری است… این‏ها را می‏بینیم. اما یک سری را خبر نداریم. الان بیننده‏ها وقتی بحث را می‏بینند توی ماه بهمن این بحث پخش می‏شود. در آستانه مثلاً دهه فجریم. می‏شود گفت: آقازاده نبودید که چی شد نبودید که چی بود؟ چون انسان علمش محدود است. مثلاً مگر ما چقدر سواد داریم. توان ما این است که چند کیلو بار بلند کنیم دیگه بیش از این باشد دیگه طاقت نداریم.
اخبار غیبی قرآن درباره گذشتگان
علم ما هم همین چند تا کتاب است که خوانده‏ایم. چون ما در یک محدودیتی هستیم که هم علم و هم قدرت ما محدود است. باید از دنیای غیب هم یک خبرهایی به ما بدهند. گذشته و آینده چی بوده. «و ما کنت» یعنی پیامبر من دستت را گرفته‏ام و به هستی وصل کرده‏ام. وگرنه اگر تو باشی و یک مشت عرب هست و مکه و شتر و شراب و تب و هست همین هاست. زمان ما انرژی اتمی و بلوار و اتوبان و صف تخم مرغ و صف گوشت و تورم و قسط و دلار و سکه و رقابت و جناح سیاسی و اینها. «و ما کنت»ها چی می‏خواهد بگوید. این یعنی به دنیای دیگر باید متصل شد. شکنجه‏ها و سختی‏ها. به دنیای دیگر هم باید متصل شد. حالا من نمی‏دونم از کجا بگویم. به مناسب اینکه در نماز یک رسالتی دارم. یک تکه از نماز بگویم. خدا رحمت کند عزیز ما، عزیز عزیزان. ابوترابی که ده سال اسیر بود، توی اجلاس نماز گفت: من یک خاطره بگویم. «بسم اللّه» من نمی‏دانم آنهایی هم که می‏گویند من خاطره بگویم چه بگویم، چه جوریه، اجلاس نماز بزرگان فرهنگی کشور، آیه اللّه موسوی زنجانی همین عالم بزرگوار که از دنیا رفت. ایشان توی همان اجلاس آخر گفت من سال دیگه نخواهم بود. یه چند دقیقه توی اجلاس می‏خواهم صحبت کنم گفتیم تشریف بیاورید. پدر دو شهید، عالم، مجتهد، فقیه. ابوترابی گفت: من می‏خواهم یک خاطره بگویم. اونجا هر کس یک خاطره جالبی دارد می‏گوید. گفت: ما در جنگ اسیر بعثی‏ها و صدامی‏ها شدیم. خوب دهها جوان اسیر حدود صد هزار، توی شکنجه چی چی، یک بار گفتند: رئیس اینها یه چند نفر بیشتر نیستند ما رئیس این‏ها را بزنیم تا بمیرند. آمده، ده، پانزده نفر از ماها را از توی اسیرها جدا کردند. به قصد زدن تا مردن زدند. ما را بردند توی یک جائی مثلاً خود ایشان میخ گذاشتند روی کله‏اش کوبیدند. قرائتی تو همشاگردی ابوترابی بودی «و ما کنت» چطور پلو می‏خوردی و او میخ توی کله‏اش می‏کوبیدند. ایشان می‏گفت دو نفر را آوردند یکی زدند به اینجایش و یکی هم زدند به اینجایش چنان زدند به دو سمت چشمش که چشم افتاد روی موزائیک‏ها چشم از جا درآمد و افتاد روی زمین، از کاسه بیرون آمده، افتاد روی زمین و بقیه را آنقدر زدند تا مطمئن شدند که ما جان سالم بدر نمی‏بریم. خونی و بیهوش شدیم و در بعضی بُنِ رمقی بود خوب مهتاب شد و ما فکر کردیم صبح شده با همان بدن خونی پا شدیم دستها را به دیوار گذاشته اللّه اکبر یک نمازی خواندیم. افتادیم بعد فهمیدیم این صبح نبوده مهتاب بوده هنوز صبح نشده و ما خیال کرده‏ایم. دو مرتبه که هوا روشن شد ما پا شده و نماز صبح خواندیم گفت: زمانی که چشم ما از کاسه در آمد ما دو تا نماز صبح خواندیم.
توجه به خدمات و زحمات گذشتگان‏
«و ما کنت» نبودی که چه صحنه هایی بود و نبودیم که دهها هزار جوان عمودی رفت جبهه و با آمبولانس افقی برگشت. نبودی که این کتاب‏هایی که در کتابخانه‏ها است چه جوری دانشمندان زجر کشیده‏اند. نبودی که این کلاس که شما نیز آن نشسته‏اید چقدر زحمت کشیده‏اند. آزمایشگاه و آبسردکن و استاد و کتابخانه و آب و برق و گاز و تلفن. و این نانی که شما نیمه خور می‏کنی «و ما کنت» نبودی که این را دهها فرقه روی آن کار کرده‏اند تو همینطور نیمه خور می‏کنی و بد می‏پزی. این مادری که بهش اهانت می‏کنی، نبودی. یادت نیست که تو توی قنداق بودی مگس روی دماغت می‏نشست، دستت جان نداشت، طاقت نداشتی مگس را بلند کردی هی همچی همچی می‏کردی توان اینکه مگس از روی صورتت بلند کنی نداشتی و مادر حافظ تو بود نبودی که شیرش را به تو داد و از خوابش برای تو گذشت نبودی، پس پرخاش نکن. پس قدر معلم را داشته باش. آدم وصل بشود به دنیایی دیگر. نبودیم آن وقتی که یک تک سلول بودیم توی تاریکی‏های رحم مادر. سه تا تاریکی، قرآن می‏گوید: سه تا تاریکی در تو «فی ظلمات ثلاث» سه تا تاریکی توی تاریکی. کجا «فی قرار مکین» جایگاهی که آرام بخش است امکان دارد برای رشد. روی این قطره آب تک سلول و اسپرم خدا طراحی کرد. «یصوّرکم فی الارحام» نبودی که خدا. چه چشم و ابرو برایت درست کرد. نبودیم آنوقتی که اجداد ما، این‏ها یه وقت یادمان می‏رود. وصل باید بشویم به یک دنیای دیگر. با پدرم خدا همه اموات را رحمت کند مشهد بودیم زد به گریه یک گریه‏ای کرد توی حرم حالی پیدا کرد. گفتم گفت آخه نمی‏دونی یک نگاه کردم به تاریخ سوختم. گفت: من با تو با هواپیما آمدم مشهد. ولی پدر من، بابای من می‏گفت: پدرم. یعنی پدر بزرگ و جد من می‏گفت: پدر من می‏خواست از کاشان بیاید مشهد پول نداشت فقیر بود و شغلهای جزئی داشت از کم درآمدهای کاشان بود به تجار کاشان گفت شما می‏روید مشهد من را هم ببرید من آنجا برای شما نوکری می‏کنم، غذا می‏پزم، ظرف می‏شویم، اطاق می‏گیرم جارو می‏کنم همه خدمات شماها را من انجام می‏دهم مرا به مشهد ببرید. می‏گفت: تجار کاشان آمدند مشهد و برگشتند و پدر مرا نیاوردند. و پدر من در 80 سالگی مرد و توفیق زیارت امام رضا (علیه السلام) نداشت این پدر من بعد به تو نگاه می‏کنم که تو پسر من هستی و یک ساعته از تهران آمدی مشهد یه نگاه به این طرف و یک نگاه به آنطرف تاریخ دلم می‏سوزد که چطور این همه امکانات برای تو هست ولی برای آنها نبود. نمی‏دونم چون ممکن است روابط سیاسی بهم بخورد اسم کشور را نبریم یک جائی رفته بودم یه کشوری با رئیس آموزش و پرورشش صحبت کردم یک جزوه‏ای به من دادند که آن جزوه را خواندیم که نوشته بود 70 هزار مدرسه داریم که نه نیمکت است نه موکت روی خاک می‏نشینند و حدود یک میلیون پزشک بی کار داریم یعنی روی خاک می‏نشینند و دکتر می‏شوند و ما روی میز نشسته و تجدید می‏شویم. یعنی اون روی خاک می‏نشیند و دکتر می‏شود و ما روی میز روفوزه می‏شویم.
توجّه به گذشته خویش، پیش و پس از تولّد
«و ما کنت» نبودی نبودی که چه چیزها گذشت. چه سختی‏ها گذشت اینکه انسان یادش نرود. حساب کنیم این سیبی که می‏خوریم و نان و درب چقدر روی آن کار شده چقدر آدم‏ها سختی کشیدند. اگر ما اتصال پیدا کنیم با دنیای دیگر. هم دنیای گذشته، قرآن می‏گوید: «من تراب» از خاک بودید. مواد غذایی خاک شد گندم، نان، نان را بابا خورد شد اسپرم. شدیم ما. پس ریشه مان برمی گردد به گندم گندم برمی گردد به خاک. «من تراب» بعد می‏گوید «لم یک شیئاً مذکور» اول که هیچ، هیچ بودی. وقتی هم که چیزی شدی چیزی که قابل ذکر باشی نبودی. بعد می‏گوید: «من ماءٍ مهین» مهین عربی یعنی پست، مهین فارسی که دخترها اسمشان مهین است یعنی ماهپاره، «ماء مهین» که در قرآن است یعنی پست. بعد می‏گوید کجا بودی جایت را هم بگویم «فی ضلمات ثلاث» توی سه تا تاریکی بودی. اونجا جایم کجا بود؟ جایگاه خوبی برایت درست کردم «فی قرار» هر کدام یک آیه است منتهی من از هر آیه یک کلمه‏اش را می‏نویسم و اگر همه آیه را بنویسم گیج می‏شوند «فی قرار مکین» در یک جایگاه خوب؛ اونجا خدا در رحم مادر شما را بهتان شکل داد. خوب وقتی شکلمان داد چی شدیم. «مضغه» شدیم یعنی گوشت نرم، بعد از «مضغه»، «علقه» شدیم بعد از آن استخوان بندی شد «عظاماً» روی آن پوست رویاندیم «فکسونا العظام لحما» گوشت، بعد روح دمید، «و نفخت فیه من روحی» روح خدا در شما دمیده شد. تازه آمدی به دنیا «لا تعلمون شیئاً» هیچ چیز بلد نبودید. و چه نعمتی است که آدم هیچ چیز بلد نیست. شما می‏دانید آدم وقتی به دنیا بیاید عقل داشته باشد چقدر زشت است. مثلاً به دنیا آمده مادر قنداق او را باز می‏کند نجس کرده، از مادرش خجالت می‏کشد. اگر عقل می‏داشت هر روز صبح به صبح خجالت می‏کشید مادرش بغلش کرده خجالت می‏کشد دیدی بچه توی قنداق است دست میکند ماه را بگیرد فاصله سرش نمی‏شود، چقدر تا حالا بچه از پشت بام پرت شده، فاصله نمی‏فهمد. تا حالا یک کرّه خر پرت نشده. یعنی بچه حیوان فاصله را می‏فهمد ولی بچه انسان روزهای اول فاصله را «لا تعلمون شیئا» هیچ چیز بلد نبودید. بعد «علمکم» بعد برای شما فطرت قرار داد. «فطره اللّه التی» فطرت یعنی وجدان که خودتان حق و باطل را تشخیص می‏دهید «فألهمها فجورها و تقویها» خیر و بد را می‏شناسد، یعنی یه جوری قرار دارد که حق و باطل را از روز اول می‏فهمد ببینید بچه دوساله یک سیب دارد می‏گوید این سیب را بگیر من بروم دستهایم را بشویم می‏گویی باشه برمی گردد می‏بیند سیبش خورده شد. این نمی‏تواند بگوید این سیب امانت بود و به امانت خیانت. امانت و خیانت بلد نیست اما شروع می‏کند به گریه کردن. این گریه یعنی ای خائن یعنی می‏فهمد که کار تو کار بدی بود یعنی بچه از دو سالگی می‏فهمد یه بچه را توی قنداق یک قاشق چایخوری بهش بدهی وقتی می‏خواهی از او بگیری تنگ می‏گیرد. یعنی چیزی که توی دست من است مال من است. «من حاز ملک» کسی که حیازت کند مالک می‏شود. یعنی چیزی که من توی دست گرفتم، نه حیوان‏ها می‏فهمند. اگر یک الاغی سر کرد توی آغل و مقداری علف به دهن گرفت، یک الاغ دیگر بخواهد بگیرد لگد می‏زند. اول من، نوبتی است یعنی فطرت داد و بعد از فطرت عقل داد، بعد از عقل وحی داد. بعد مسئله تربیت، بعد به جامعه گفت امر به معروف کنید می‏بینید چیزی خوب است تشویق کنید. فسادی را دیدید از منکر، فساد. بعد هم می‏گوید اگر لغزش پیدا کردی من می‏بخشم. بخشش، این اجمالا خط سیر ا ست هیچی بودیم، مواد غذایی خاک بودیم خوشه گندم شدیم، چیزی هم که شدیم چیز قابل ذکری نشدیم وقتی هم قابل ذکر بودیم پست شدیم، توی تاریکی‏های سه گانه بودیم. جایگاه محکمی بودیم، خدا طراحی کرد و گام رشد کردیم، وقتی به دنیا آمدیم هیچی سرمان نمی‏شود علم و حافظه به ما داد. «و ما کنت بجانب الغربی» پیامبر نبودی آن زمانی که به موسی تورات دادیم. نبودی از افراد شاهد و ناظر، تو مقیم مدین نبودی که چه شرایطی بر اهل مدین گذشت چه کردیم، تو در جانب طور نبودی که ما چطور یعنی وقتی خدا به پیامبرش می‏گوید نبودی، چند تا نبودی «و ما کنت» دیگر هم هست من فکر کردم این آیه‏های «و ما کنت» را پهلوی هم بگذاریم می‏خواهد بگوید پیامبر اگر می‏خواهی خداشناسیت رشد کند باید به دنیاهای دیگر هم متصل شوی. که قبل از تو و بعد از تو چی می‏شود. خوب انقلاب که ساده به دست نیامده، می‏دانی شهید رجایی چقدر کتک خورد. برای نمازی که می‏خواست توی زندان بخواند شما الان دکمه کامپیوتر را می‏زنی. یکی از مراجع موجود، آیهاللّه صافی می‏گفت: من یک حدیث می‏خواستم یک دور تاریخ بغداد را دیدم. تاریخ بغداد 16 جلد است هرجلدی حدود 700 صفحه است. 16 تا 700 صفحه را مطالعه کردم برای کار. الان کامپیوتر آمده یک کلمه‏اش را پیدا کنید، «و ما کنت شاویاً» یا مثلاً فرض کنید «مضغه» دگمه‏اش را بزن هر چه «مضغه» توی آیات و روایات است ستون می‏آید. یک کتاب است بنام «اوائل» یعنی اول چیزها، مثلاً اول کسی که عطسه کرد. خونه خشتی ساخت، فلان شعر را گفت، کسی که این رقم خط را نوشت، لباس دوخت، اول، اول، اول. مال آیهاللّه شوشتری که از علمای مهم شوشتر بود. که خدا رحمت کند ربّانی املشی که زمان طاغوت آنجا تبعید بود مرحوم شهید آیه اللّه مطهری آمده بود اهواز من هم بودم گفت می‏خواهم بروم شوشتر دیدن ربانی املشی و دیدن آیهاللّه شوشتری گفتم ایشان گفت: از نوابغ دهر است. این آیهاللّه شوشتری 50، 60 جلد کتابهای مهمی نوشته است یکی از آن‏ها اوائل است. من این کتاب را دیدم، که چند هزار مورد اوائل است. مثلاً شما چند تا اول می‏شناسی اول کسی که… مثلاً ده تا اول کسی که سد ساخت، پل ساخت و برق اختراع کرد، آمپول چیز کرد. اول و اول، خیلی به مغزت فشار بیاوری ده تا 20 تا 30 تا، دو سه هزار اوائل فکر کردم از کجا آورده؟ دیدم گفتم از کجا این‏ها را آورده؟ مگر می‏شود. از آیهاللّه استادی پرسیدم که این کتاب را چه جوری نوشته. گفت: ایشان از اول جوانی‏اش یک قوطی داشت. همین طور که مطالعه می‏کرده تا می‏رسیده به اول کسی که. می‏نوشته و می‏انداخته توی قوطی. پیر که شده این قوطی هم پر شده. شده کتاب اوائل. یعنی برای نوشت کتاب اوائل 70، 80 سال باید خیز گرفت تا در پیری آدم کتاب اوائل بنویسد حالا می‏روی پای کامپیوتر می‏گویی اوائل، اول من هرچی هست توی هر کتابی هست یعنی 80 سال شده یک دقیقه. «ما کنت» نبودی زمانی که زجر کشیده‏اند تا کتاب اوائل نوشته‏اند اینکه انسان وصل و متصل بشود که چی بوده و چی شده. نبودی که خانه را بابایت یک آجر، یک آجر با حمالی و قسط. یکی کسی می‏گفت: من از همه بانک‏ها قرض کرده‏ام جز بانک خون، این فایده وصل به تاریخ است. امیرالمؤمنین به امام حسن (علیه السلام) می‏فرماید: حسن جون تو نگاه نکن من جوان هستم ولی چون وصل به تاریخ هستم انگار در همه آن‏ها حضور داشته‏ام. اگر کسی تاریخ صد سال را مطالعه کند عمر صد ساله دارد. و اگر تاریخ 500 سال را مطالعه کند عمر 500 ساله دارد. امیرالمؤمنین (علیه السلام) به پسرش می‏فرماید: گرچه من در زمان‏های قبل نبوده‏ام اما چون تاریخ را خوب می‏دانم انگار وصل به هستی هستم. حالا «و ما کنت» هنگامی که فرمان نبوت را به موسی دادیم در جانب غربی کوه طور حضور نداشتی، از شاهدان نبودی. باز می‏گوید: «و لکنّا انشأنا قروناً» ما اقوامی را در اعصار مختلف خلق کردیم و زمان‏های طولانی بر آنها گذشت. آثار انبیاء محو شد دو مرتبه به تو کتاب آسمانی دادیم. تو در سمت کوه طور نبودی که چنین، بعد می‏فرماید: «ولکن رحمه من ربّک» این‏ها که به تو می‏گوئیم «رحمه من ربک» راجع به این، یعنی این اطلاعاتی که ما به شما می‏دهیم، یک صلواتی بفرستید (صلوات حضار). «ولکن رحمه من ربک» خدا به پیامبرش می‏گوید: خبر نداری تو نبودی خاطرات گذشته را برایت می‏گویم برای اینکه «رحمه من ربک» چون پروردگار تو می‏خواهد به تو لطف کند تو را در جریان حوادث گذشته قرار می‏دهد. اطلاع از تاریخ رحمت است. به مناسبت «رحمه» امروز صبح یه چیزهایی گیرم آمده که می‏گویم: 563 بار کلمه رحمت توی قرآن آمده. رحمان، رحیم. آنوقت رحمت خدا هم از رحمت‏های ممتاز است. یکجا داریم بحث رحمت و هم یکجا «خیر الراحمین»، بهترین رحمت را انجام می‏دهد و هم یکجا داریم «ارحم الراحمین» و هم داریم «کتب علی نفسه الرحمه» خداوند رحمت است منتهی «خیرالراحمین»«ارحم الراحمین» «کتب علی نفسه الرحمه» یعنی خدا واجب کرده که به مردم رحمت کند. خدا بهترین رحمت و بیشترین رحمت کنندگان، و هرچه هست خدا رحمت است. باران، وحی، و هرچه ما داریم رحمت است منتهی تا خدا نگیرد قدرش معلوم نمی‏شود. همینکه شما درس می‏خوانی رحمت است. اگر شما هر چه می‏خواندی نمی‏فهمیدی چی می‏شد. همین که چشم باز است و می‏فهمی اگر نمی‏فهمیدی، فکر نکنیم نعمتها باید باشد. قرآن می‏گوید: فکر نکن شب و روز باید بچرخد. «ان جعل اللیل علیکم سرمداً» کره زمین را حرکتش را کند می‏کردیم مثل خانه هایی که کپسول گاز را می‏آورند روی شمعک. اگر حرکت را می‏آوردیم روی شمعک و حرکت کند بود طول می‏کشید شب به چه کسی تلگراف می‏کردی روز، اگر روز طول می‏کشید به کسی تلگراف می‏گفتی شب، اگر بچه وقتی بدنیا می‏آمد به جای مکیدن سینه مادر فوت می‏کرد زن زائیده می‏گوید: بچه بخور، فوت می‏کند، حالا همه کارشناس‏ها و اساتید دانشگاه را بیاورید. علمای قم، همه علما را جمع کنید بگوئید زنمان زائیده عوض مکیده فوت می‏کند، با چه وسیله کمک آموزشی و فیلمی، و سرودی و چه وسیله‏ای، هرچه هست رحمت است، کتاب آسمانی و پیامبر رحمت است.
رحمت گسترده الهی در هستی
حالا اینجا یه چیزی هم برای عروس و دامادها بگویم؛ یک رابطه پیامبر با ما و یک رابطه هم ما با پیامبر داریم، یک رابطه هم عروس و دامادها با هم دارند. رابطه، سه نوع رابطه:
– رابطه پیامبر (صلی اللّه علیه و اله و سلم) با ما مردم. رابطه رحمت است چون قرآن می‏فرماید: «و ما ارسلناک الّا رحمه للعالمین» پیامبر تو رحمت هستی برای مردم. پیامبر، پیامبر رحمت است. کما اینکه قرآن و کتابهای آسمانی هم رحمت است. کما اینکه قرآن و کتابهای آسمانی هم رحمت است.
– رابطه مردم با پیامبر: رابطه مودّت است. آیه قرآن داریم که؛ پیامبر به مردم گفت من هیچ مزد از شماها نمی‏خواهم شما فقط مودّت داشته باشید به اهل‏بیت من. رابطه پیامبر با مردم، رحمت، مردم با پیامبر مودت، او نسبت به ما رحمت چون علومی را در اختیار ما می‏گذارد که ما بلد نبودیم، ما هم باید نسبت به پیامبر و اهل بیتش (علیهم السلام) عشق بورزیم.
– رابطه عروس و داماد: قرآن می‏فرماید: «و جعل بینهما مودّه و رحمه» یعنی زن و شوهر را خدا قرار داده، هم مودت و هم رحمت. این خیلی قشنگ است. رابطه پیامبر با ما رحمت است و رابطه ما با پیامبر مودّت است، رابطه زن و شوهر با هم، هم رحمت و هم مودّت است. قرآن می‏فرماید: «و جعل بینهما موده و رحمه»
توجّه به قرآن، عامل دوری از خرافات
می‏گوید: نبودی «ولکن رحمه من ربّک» این کتاب‏های آسمانی رحمت بود. اگر کتابهای آسمانی نبود انسان به چه خرافاتی مبتلا می‏شد، فکر هم نکنید که خرافات مال گذشته است. الان دنیای غرب و شرق آنقدر خرافات توش هست. توی زندگی‏های سوپر دولوکس غربی خرافات است. مغزشان پر از موهومات است این رحمت است که من گفتم علم و حق و باطل این است. فاصله بین حق و باطل را یادتان دادیم. اگر انبیاء و کتب آسمانی نبود انسان به کجا کشیده می‏شد. الان به شما بگویند نماز نیست. که شما از شما تشکر کن، هرکس یک چرندی می‏شود که قصه آن شبان می‏شود که: ای خدا کجا هستی سرت را شانه کنم، چارقت سرت کنم یعنی الان هم. به ما گفته همدیگر را دیدید بگو سلام علیکم. 46 آیه در قرآن دارد سلام است، سلام اسم خداست «سلام مؤمنٌ مهیمن»، سلام یعنی خدا تو را به سلامت بدارد، سلام یعنی از من دلهره نداشته باش، سلام دعا و تحیّت است ولی در سلام هر کسی یک جوری می‏خواهد تکیه کند. توی مجله نوشته بود که در یک منطقه می‏خواهند بهم احترام کنند زبانشان را درمی‏آورند. هرکس طرف را خیلی دوست دارد بیشتر زبانش را درمی‏آورد. یعنی سلام را از مردم بگیری هر کسی، یکی دستش را همچین می‏کند، یکی نمی‏دونم هرکسی یکی همچی همچی می‏کند. یکی همچی، یکی همچی اگر همین سلام را برداشته و به مردم بگوئیم خودتان احترام بگذارید هرکسی یه جوری سلام و باز هم معنا ندارد. اگر به ما بگویند سرود می‏گوئیم بیا اذان «اللّه اکبر» آخر هم «لا اله الّا اللّه» اول و آخر «اللّه» بین دو تا «اللّه» یک دوره افکار اسلامی «اشهد ان لا اله الّا اللّه»، «حی علی الصلوه»، «حی علی الفلاح»، «حی علی خیرالعمل» همه رسالت و نبوت و شهادت و همه‏اش توش هست اما به خلق واگذار کنیم ناقوس می‏زند. ناقوس مثل زنگهای ساعت دلنگ، دلنگ معنی و مفهوم و پیام دارد، نه ناقوس صوت است هیچ بار ندارد اما صدها میلیون شعارشان ناقوس است که معنی ندارد اما شعار ما اذانی است که هر کلمه‏اش معنا دارد. اگر نبود می‏گوید ما وحی فرستادیم نبودی که وحی فرستادیم، شاهد نبودی، نبودی، نبودی اما؛ «ولکن رحمه» یعنی این دستورات وحی رحمت است اگر این‏ها نبود بشر گیج می‏شد و هر کس یه چیزی پهلوی خودش سلیقه‏ای می‏بافت اینکه ما همه بند به وحی کرده این رحمت است.
خدایا! ما را قدردان این نعمت‏ها و رحمت‏ها، قدردان این خدماتی که ما نبودیم، کتکهایش را خوردند ما به پلوهایش رسیدیم، ما نبودیم که جوانهایی، ما نبودیم، ما نبودیم، تمام کسانی که قبل از تولد ما در اسلام و تشیع و علم و تربیت و کتابها و در انقلاب و آبروی و هستی. و تمام کسانی که ما نبودیم «و ما کنت» ولی به گردن ما حق دارند. روح همه را از ما راضی و ما را پاسدار خون‏ها و خدمات آن‏ها قرار بده.
خدایا! رهبر و دولت و انقلاب و مرز و آبرو و عزت ما را حفظ بفرما.
خدایا! شر همه اشرار را به خودشان برگردان.
خدایا! هرکس بدخواه است و حاضر است ما شکسته بشویم در هم خودش را بشکن.
خدایا! هر کسی دوست دارد که ما عزیز بشویم عزت مرحمت بفرما.
خدایا! قلب آقا امام زمان (عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف) را از ما راضی بفرما.
«والسلام علیکم و رحمه اللَّه و برکاته»

Comments (0)
Add Comment