الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی.
برنده کیست زرنگ کیست؟ این موضوع بحثمان است.
در دنیا در هر منطقهای افرادی هستند معتقد و متدین و افرادی هستند هرزه و لاابالی، بی قید، رها، حالا از خدا شروع کنیم افراد متدین معتقدند به خدای حیّ و قیوم و علیم و حکیم میگوید این هستی به دست خداوندی که حیّ است و علیم است و حکیم است و قدیر است یک همچین اعتقادی دارد.
با ایمان و اعتقاد، یا بی قید و رها باشیم؟
افراد رها میگوید این هستی تصادف است آخرش هم رها است ما هم رها، هیچ حکمتی، برنامهای، توی کار نیست. خوب اول اینکه همه اینها دین دارند «لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ» الکافرون/6 به کیها میگوید «لَکُمْ دِینُکُمْ»؟ به بی دینها میگوید به مشرکین میگوید دین شما مال خودتان دین من مال خودم پس پیداست ما بی دین نداریم میگویند بی دین و لائیک آن هم راهی که میرود دین او است دین یعنی راه، چه دینی دارد یعنی چه راهی دارد چه فکری دارد آن عقائد و فکر و راهی را که میرود دین هر کسی است فلذا قرآن به مشرکین میگوید «لَکُمْ دِینُکُمْ» پس پیداست بی دینها هم یک فکر و عقیده و راهی را دارند منتهی یک فکر اساسش این است که این هستی بند به یک قدرت حکیمانه است یکی میگوید نه بند به آن قدرت این تصادفی درست شده است.
(سن شما بودم، شاید زیر بیست سال، رفته بودم در یک روستایی از روستاهای کاشان بنام نیاسر، یک مدیری داشت خدا او را بیامرزد یک خاطرهای نقل کرد میگفت من مدیر مدرسه بودم کلاسهایی داشتم یکمرتبه آن زمانها که خیلی ماشین زیاد نبود رئیس آموزش و پرورش کاشان آمده بود نزدیک بعد هم با اسب آمده بود سر کشی کند به مدیر، به من گفتند رئیس آموزش و پرورش آمده بازدید فوری من خودم را جمع کردم و خودم را رساندم سر کلاس گفتم مش عباس، مش عباس خادم بود سر کلاس بچهها را آرام میکرد یک چپق هم میکشید که مثل پیپ امروز بود به مش عباس گفتم برو بیرون رئیس دارد میآید بازدید مش عباس را بیرون کردم گفتم آقا بنشینید توی اتاق یک چایی بخورید بعد بروید سر کلاس گفت نه من کار دارم همین الان برویم سر کلاس میگفت رفت سر کلاس خوب سر کلاس برق نبود و لامپ خیلی خراب بود گفت چرا لامپ اینطور است؟ گفتم خدا میداند که هر شب این لامپ خوب بوده امشب تصادف شده گفت خوب هیچی تصادف شده طوری نیست، دست مالید روی میزی که جلوی معلم است این مش عباس که چپق میکشید خاکستر توتون را روی این میریخت، گفت این خاکسترها چیه؟ گفتم خدا میداند که این میز هر روز تمیز بوده امشب تصادف شده گفت خیلی خوب، بوی کهنه بلند شد یک کهنه که آتش میگیرد بو میدهد گفت بوی کهنه چیه؟ بو کشیدم دیدم بوی کهنه میآید حالا مش عباس گیج شده چپق را درست خاموش نکرده گذاشته توی کیسهاش یک جرقهای از این آتش دارد پالتوی مش عباس را میسوزاند مش عباس هم سیخ ایستاده بوی کهنه بلند شد، گفتیم بچهها کسی کبریت روشن کرد؟ کسی نخ آتش زده؟ گفتند نه، مدیر میگفت که گفتم خدا میداند که هیچ شبی بوی کهنه نیامده امشب تصادف شد، گفت خیلی داریم بد میرویم همهاش دارد بد میآید خدا نکند که بد بیاید حالا قصه تصادف است یکوقت خدا مشت را باز میکند چه جور مشت را باز میکند، به یکی از بچهها گفت بلند شو، بچه که بلند شد گفتمای خاک بر سر توی کلاس بچه از این بدتر نیست از آن بچههایی که خیلی درسش عقب است میگفت دیدم خیلی بد شد تا رئیس خواست رویش را آنطرف کند به بچه ضعیف گفتم بنشین بغل او یک بچه خوب بود به او گفتم بلند شو به بچه ضعیف گفتم تو بنشین رئیس رویش را اینطرف کرد و گفت خوب بگو ببینم که. . . من به شما گفتم بلند شو؟ گفت نه، آقا اجازه، آقای مدیر به او گفت بنشین به من گفت بلند شو، میگفت رئیس گفت آقا این هم تصادف است؟ !)
آخر تصادف یکبار، دو بار، آخر هستی را میشود بگویم تصادف؟ یکوقت یک تختی میخورد به تختهای یک جایی یک نقطه پیدا میشود میگوئیم تصادف اما میشود که یک شعر قشنگ را بگوئیم تصادف؟ اصلاً یک خط را میشود گفت تصادف؟ واقعاً نمیدانم چه تحلیلی دارند برای اینکه بگویند این هستی بند به جایی نیست.
علوم تجربی بیانگر نظام دقیق حاکم بر هستی
آنوقت تمام عقلای دنیا مینشینند یک تحقیقی میکنند که یکی از رازهای هستی را کشف کنند اگر تصادف است بارانی آمد قطرات آن در دامنه کوهها به هم وصل شد وصل شدهها جوی شد جوی شدهها نهر شد نهرها سنگها را حرکت داد در وسط رودخانه بعد هم این آبها به کف رودخانه فرو رفت و سنگها همچنان به کف رودخانه. . . به این میگویند تصادف اما اگر دیدند که یک محقق آمده وسط رودخانه چهل و پنج سال دارد فکر میکند که چرا این سنگ اینجاست اگر یک کسی این هستی. . . روی هر راز و رمزش قرنها دارند فکر میکنند نمیشود تصادف چیزی را بوجود بیاورد که همه اندیشمندان عمرشان را صرف آن چیز بکنند این یک چیز چرند و پرندی است متدین معتقد است که «لا حول و لا قو الا بالله العلی العظیم».
یکبار آدم بد میآورد، ما یکوقت از قم داشتیم میآمدیم، خوشمزه است گوش بدهید اینکه میخواهم بگویم شیرین است، از قم میآمدیم رسیدیم به اول تهران بهشت زهرا اول وقت بود گفتیم نماز اول وقت بخوانیم به پلیس گفتیم آقا میشود ما اینجا نماز بخوانیم؟ گفتند بله میشود خوب سربازها و مسئولین ما را شناختند و گفتند حالا که امشب آقا مفت گیرمان آمده یک نماز جماعت بخوانیم ما مشغول نماز شدیم خبر از جایی نداشتیم چون از قم میآمدیم یک دختر و پسری از تهران توی ترمینال سوار میشوند ترمینال به فارسی چی میشود؟ پایانه، توی پایانه سوار میشوند آنها هم بروند سمت قم یا اصفهان یا شیراز یا جایی دیگر، این دختر و پسر توی ماشین خیلی با هم شوخی میکنند مردم میگویند آقا حتی اگر عروس و داماد هم هستید روبروی مردم حیا کنید میگویند به شما ربطی ندارد میبینند خیلی دختر و پسرِ پررویی هستند به راننده میگویند اینها خیلی هرزه هستند راننده هم از توی آینه نگاه میکند میگوید خیلی خوب پلیس راه آنها را تحویل میدهیم دم پلیس راه دختر و پسر را تحویل میدهند میگویند ببینید اینها کی هستند، اینها را پیاده میکنند دختره میگوید به شما ربطی ندارد من از بستگان آقای قرائتی هستم که توی تلویزیون است حالا این نمیداند که آقای قرائتی از قم آمده دارد توی این اتاق نماز میخواند آن از تهران میآید ما از قم، میگویند کدام قرائتی؟ میگوید همین که توی تلویزیون است میگویند اگر قرائتی آمد و گفت تو فامیل ما نیستی چی میگویی؟ به ما گفتند حاج آقا بدو ما فکر کردیم که ماشین را دوبله پارک کردهایم دویدیم گفتیم چیه؟ گفتند این خانم کیه؟ من نگاه کردم گفتم نمیدانم کیه، گفتند از بستگان شما نیست؟ گفتم نه، به دختره گفتم مریضی که میگویی من فامیل قرائتی هستم! همینطور میگویند اجمالاً گاهی خدا مشت باز میکند مسئله اینکه هستی تصادفی است. . . حالا. . .
وضع قانون برای بشر، حق خالق است
برنده کیست؟ متدین میگوید خدا گفته، خدایی که من را ساخته میداند که چی ساخته همیشه سازنده بهتر میداند که چی ساخته مثلاً این بخاری فتیلهاش چه جوری است نفت آن چه جوری است دکتری که دارو را ساخته همیشه سازنده هر چیزی بهترین کسی است که باید قانون را برای. . . چون آن کسی که ساخته، میداند که چی ساخته که این معده برای آن گوشت خوک خوب نیست این معده برایش شراب خوب نیست این هواپیما برایش قیر خوب نیست باید بنزین ریخت نمیشود قیر توی آن ریخت آنکه ساخته میداند که چی ساخته، متدین میگوید قانون خدا غیر متدین میگوید روی سلیقه مردم و حال آنکه سلیقه مردم هر روزی عوض میشود شما که هنوز جوانید زیر بیست سال هستید ولی حتماً تا حالا صد بار پشیمان شدهاید افرادی مثل من که ریششان سفید شده چقدر کار میکنند و پشیمان میشوند پشیمانیهای مردم دلیل بر این است که سلیقههای مردم درست نیست امروز یک تصمیم میگیرد فردا میگوید اشتباه کردهام حالا کدامها برندهاند؟ آن کسی که دستش را گذاشته توی دست خدا، یا آن کسی که دستش را گذاشته توی دست قوانین متغیر.
تبدیل معصوم به گناهکار، متدین میگوید رهبر من باید معصوم باشد یا حداقل عادل، او میگوید نه، رهبر خلافکار هم بود طوری نیست برنده کیست؟ (متدین میگوید امام گفته رهبر گفته من رهبرم معصوم است آدمهای غیر متدین چیه؟ قوانین بین الملل یک مشت خلافکار، برنده کدامها است؟ آدم دستش را بگذارد توی دست معصوم یا دستش را بگذارد توی دست خلافکار، شما خواسته باشی سوار یک ماشین بشوی سوار یک ماشین میشوی که رانندهاش هیچ تصادفی نکرده است یا رانندهای که هر روز تصادف کرده است.)
طیبات یا خبائث، غذای متدین طیبات است میگوید من اگر خواسته باشم شیرینی بخورم خرما، انجیر، خواستم ترشی بخورم لیمو ترش، خواستم ترش و شیرین بخورم پرتقال و انار، غیر متدین میگوید من شراب میخورم من دود میکشم آن سراغ طیبات میرود آن سراغ خبائث میرود کدامها برندهاند؟
آن کاری که میکند برای خدای پایدار و باقی میکند آن کار برای افراد فانی میکند، متدین میگوید من برای رضای خدا این کار را میکنم غیر متدین میگوید من برای اینکه مردم سوت بکشند کف بزنند صلوات بفرستند برای نام و نان و شهرت و این حرفها، کدامها؟ «وَمَا لَهُ فِی الْآخِرَهِ مِنْ نَصِیبٍ» الشورى/20 حالا امتیار کار برای خدا چند نکته را اینجا بگویم یک صلوات بفرستید.
امتیازات کار برای خدا
امتیاز کار برای خدا، اگر کار برای خدا شد من دیشب پانزده مورد را نوشتهام شاید بیشتر هم بشود آن مقداری که من به ذهنم رسید بنویسم 1_ پاداش کار برای خدا براساس نسبت است نه براساس مقدار، یعنی چه؟ یک کسی ده میلیون دارد یک میلیون به فقرا کمک میکند یک کسی هم ده تومان دارد یک تومان کمک میکند ثواب کدامها بیشتر است؟ مساوی است یعنی هر دو نسبت کمکشان یک دهم است بنابراین فقیری که یک تومان میدهد با پولداری که یک میلیون میدهد آن فقیر هیچوقت احساس حقارت نمیکند میگوید من یک دهم مالم را دادم آن هم که بیشتر دارد بیشتر بدهد کار که برای خدا کردی خدا نگاه نمیکند کی یک تومان داده کی یک میلیون نگاه میکند یک تومان نسبت به سرمایهاش یک دهم است آن هم یک میلیون نسبت به سرمایهاش یک دهم است این یک ارزش است.
2_ مسئله زمان کار را بالا میبرد، (ضربــ? علی یوم الخندق) در جوانی پاک بودن شیوه پیغمبریست یعنی همین که شما نوجوان هستید نگاه میکنی که بچههای دیگر دارند حرف دری وری میزنند توی فامیل و همسایه و کوچه اما شما خودت را نگه میداری این خیلی مهم است.
همرنگی با اکثریت همه جا ارزش نیست
ما سه رقم جوان داریم ببینید شماها از کدامها هستید آماده هستید که بشنوید؟ یک جوان هست که توی جامعه فاسد آب میشود یک شعر است که نصفش را من میخوانم نصف دیگر را همه با هم بخوانید ایرانیها همه حفظ هستند معمولاً. . . خواهی نشوی رسوا این یک شعر چرت و پرتی است از شعرهای غلط این است متاسفانه توی فرهنگ ما هم آمده بارهای بارها من اینرا توی تلویزیون گفتهام که اگر یک کشتی صد تا مسافر دارد کشتی نقص فنی پیدا کرد کشتی غرق شد نود و هشت تا از مسافرها چون شنا بلد نبودند غرق شدند دو تا شنا بلد هستند بگویند نود و هشت تا غرق شدند ما دو تا هم که شنا بلد هستیم خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو، بیا ما دو تا هم غرق شویم اسلام همه جا تابع اکثریت نیست اگر توی یک اتاقی پنج نفر سیگاری هستند یک نفر سیگار نمیکشد یک نفر برود بیرون یا پنج تا بروند بیرون؟ باید پنج نفر بروند بیرون اینطور نیست که ما اکثراً سیگاری هستیم خوب بیخود کردید که اکثراً سیگاری هستید، حق با هوای سالم است شما که میخواهید هوا را دودی کنید بروید بیرون. شب مثلاً یک نفر میخواهد بخوابد پنج نفر میخواهند صحبت کنند آن یک نفر برود بیرون یا آن پنج نفر؟ آن پنج نفر باید بروند بیرون چون شب مال خوابیدن است. توی خوابگاه دانشجو نباید بگوید بابا تو دلت میخواهد بخواب به ما چه؟ آقا شب مال خوابیدن است شما مزاحم ما هستید اینجا اکثریت نیست.
همه جا اکثریت ارزش نیست همرنگ جماعت شدن ارزش نیست وگرنه ما خواسته باشیم همرنگ جماعت شویم پیغمبر اسلام نبود چون پیغمبر در مکه بود مکه همه بت پرست بودند پیغمبر میگفت خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو حضرت ابراهیم به جای اینکه بتها را بشکند خودش هم بت پرست بشود. (مردم ایران میگفتند جاوید شاه جاوید شاه امام خمینی بگوید خواهی نشوی رسوا ما هم بگویم جاوید شاه اصلا این حرف بسیار حرف غلطی است یک آیه توی قرآن داریم که میگوید خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو آیهاش این است) روز قیامت اهل بهشت از اهل جهنم میپرسند «مَا سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ» المدثر/42 چرا جهنمی هستید؟ گفتند والله به چهار دلیل یکی گفتیم خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو آیهاش این است «وَکُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخَائِضِینَ» المدثر/45 یعنی هر جوری میزدند ما هم همان جوری میرقصیدیم من غصه میخورم توی بعضی از عروسیها به یک خانم میگویند خانم تلفن با شما کار دارد فوری از جلسه بلند میشود میگوید بفرمائید به یک خانم میگویند بچهات رفت ممکن است بیفتد توی حوض فوری میدود ممکن است توی یک عروسی مردانه یا زنانه ده دفعه افرادی به دلایلی از جلسه بلند بشوند اما تا نماز میشود میگویند ببین تا برویم نماز بخوانیم جلسه به هم میخورد پس چطور اگر تلفن با شما کار داشت جلسه به هم نمیخورد ما یک مقدار مشکل ایمانیمان کم رنگ است خواهی نشوی رسوا. . . پس یک دسته از جوانها توی جامعه فاسد حل میشوند.
هجرت برای حفظ خود از گناه
یک دسته داریم که توی جامعه فاسد خودشان را حفظ میکنند آنها کی هستند؟ اصحاب کهف، دیشب یک خاطرهای یکی از دوستان میگفت عجیب بود میگفت رضا شاه پدر محمد رضا که آمد گفت بی حجابی اجباری است همه بازاریهای کاشان حالا همه شهرها را نمیدانم کاشان خودمان را میگویم باید خانم هایشان را بی حجاب بیاورند میگفت یکی از بازاریها که متدین بود سرّاج بود، سرّاج که میدانید چه شغلی است؟ پارچه فروش نه، زین اسب و کیف و کارهای چرمی میکند، این آقا اینقدر آدم خوبی بود که خدا رحمتش کند همه بازاریهای کاشان پشت سرش نماز میخواندند مثلاً شلاق درست نمیکرد میگفت میترسم آنکه میخرد یکبار به یک حیوان به ناحق بزند وقتی گفتند بلند شو بلند شد سرقفلی نگرفت گفت من مغازه اجاره کردهام رفت توی خانه نشست آنوقت دوستانش کمک کردند یک مغازه برایش گرفتند خیلی آدم خوبی بود میگفت به ما گفتند که خانمت را بی حجاب بیاور عجب ما یک عمری دین داشتیم چرا این رقمی انجام بدهیم میگفت هفت هشت نفر شدیم گفتیم برویم پیش یک آقایی استخاره کنیم که ما چه کنیم میگفت هفت نفر پیش هفت تا آقا استخاره کردند یک آیه آمد و آن این بود که اصحاب کهف گفتند حالا که دنیا دارد فاسد میشود همه بت پرست هستند «فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ» الکهف/16 بروید توی غار خدا یک فرجی را میرساند ما فهمیدیم که باید از کاشان برویم بیرون توی یک روستا یا بیابانی. . . رفتیم تا بالاخره آن فشارهای پهلوی کم شد و ما برگشتیم.
گاهی وقتها انسان لازم است که از مدرسه بیرون برود از این شهر برود بیرون شغلش را عوض کند لباسش را عوض کند من اینجا باشم گناه میکنم بروم جایی دیگر من بغل این باشم گناه میکنم جایم را عوض کنم پس یک عده جوان داریم توی جامعه آب میشوند مثل آب هستند شل هستند آبی که شل است توی هر ظرفی ریختی همان شکلی میشود هوایی که شل است توی هر ظرفی بود همان شکل میشود بعضی جوانها مثل اصحاب کهف هستند مثل طلا، طلا توی هر حوضی بیندازی طلاست.
تاثیر گذاری نه تاثیر پذیری
بعضی جوانها جامعه را عوض میکنند «فَتًى یَذْکُرُهُمْ یُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِیمُ» الأنبیاء/60 شما که جوان هستید یا نوجوان، رفیقهای شما در شما اثر میگذارند که گفت بیا برویم این فیلم را ببینیم سیگاری بکشیم اگر رفیق هایت در تو اثر گذاشتند پیداست که شل هستی اگر گفتی آقا تو میخواهی سیگار بکشی بکش من نمیکشم تو حرف زشت زدی من حرف نمیزنم.
حضرت آدم دو تا پسر داشت هابیل و قابیل، قابیل گفت میکشمت گفت تو بکش من دست به روی تو دراز نمیکنم «لَئِنْ بَسَطتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِی مَا أَنَا بِبَاسِطٍ یَدِی إِلَیْکَ لِأَقْتُلَکَ» المائده/28 اگر تو دست را بسوی من دراز کنی و بخواهی که من را بکشی. . . تو فحش بده من نمیدهم تو این فیلم را ببین من نمیبینم این معلوم میشود که اصحاب کهف هستی، بعضیها نه، از نوجوانی کودتا چی هستند یعنی از توی خانه هم اثر میگذارد، توی مسجد، توی بسیج، توی کلاس، اصلاً یک جوری رفتار میکند که باقیها را تحث تاثیر قرار میدهد این امام است.
سه رقم جوان داریم، شل، میزان، امام، گاهی یک دختر توی خانه امام است دختر کوچولو، دختری آمد به مادرش گفت مامانی میشود من با تو چند جمله صحبت کنم گفت بگو عزیزم، گفت من را دوست داری؟ گفت بله همــﺔ جان من تو هستی گفت مامانی بابا و داداش را دوست داری، هی گفت و گفت آخرش گفت مامانی خدا را دوست داری؟ گفت بله خدا را دوست دارم گفت تو ما را دوست داری با ما حرف میزنی بابا را دوست داری با بابا حرف میزنی تو چطور خدا را دوست داری و با خدا حرف نمیزنی تو چطور خدا را دوست داری؟ مادر فکر کرد و گفت چشم میخوانم یعنی این بچه میشود امام مادرش، امام لازم نیست حضرت امام خمینی(رحمه الله علیه) باشد هر یک از شما توی خانه میتوانید امام باشید اگر میخواهید در آینده ببینید که امام هستید یا نه ببینید آثار امامت در شما هست یا نه، یکوقت مثلاً فیلم خوشمزه است پای فیلم مینشینی هی نگاه به فیلم میکنی یک خورده هم کتاب میخوانی شب امتحان هم هست بلژیک دارد به اتریش گل میزند بالاخره فیلم به علم تو ضربه زد به جوانی تو ضربه زد اگر فیلم به تو ضربه زد شل هستی اگر گفتی امشب که شب امتحان است هر فیلمی هر چقدر هم زیبا باشد من نمیبینم علم مهمتر است(گاهی وقتها ممکن است. . . شما اگر یک گردو گرفتی حاضری با کتابت بشکنی؟ بابا با کتاب بشکنی ممکن است بخوری اما این رشد آیندهات است این گردو لحظهای است چقدر آدم باید غافل باشد که ابدیت خودش را فدای یک لحظه کند آدم گردو را که با کتاب نمیشکند. اگر راهپیمایی راه انداختی، جوانهای ایران یک راهپیمایی راه بیندازند ایامی که بچهها امتحان میدهند تلویزیون فیلمهای پرنشاط گذاشت، یک شب تلویزیون فیلمهای پرنشاط بگذارد یکوقت میبینی یکی دو میلیون بچه در امتحانات شکست خوردند زحمات آموزش و پرورش، معلم، آزمایشگاه، بودجه، بخش عظیمی از پول مملکت دست آموزش و پرورش است چون حدود بیست میلیون بچه هست حدود یک میلیون معلم هست آنوقت این فیلم همه را هوا میکند آقا راهپیمایی میکنیم علیه صدا و سیما ما تقاضا میکنیم شبهایی که بچهها امتحان دارند این فیلمها را پخش نکنند اگر راهپیمایی کردید صدا و سیما را تغییر دادید معلوم میشود امام هستید پس اگر صدا و سیما شما را ضربه فنی کرد معلوم میشود که شل هستی اگر رفتی اتاق دیگر موقعی که او فیلم داد میزان هستی اگر تو صدا و سیما را عوض کردی امام هستی حالا امتحان کنیم شما خواهرت را نماز خوان کردی، شما روی حجاب خواهرت اثر گذاشتی، شما به درس خواهرت کمک کردی، یکوقت به بنده گفتند شهردار باید چه شرایطی داشته باشد دکترای شهرداری داشته باشد، مدیریت شهری خوانده باشد، مهندسی داشته باشد، گفتم ببین آقا همه اینهایی که میگویی درست است اما اگر شما خواسته باشی شهردار تعیین کنی یک پوست خیار بینداز دم در دانشگاه برو آنطرف خیابان توی پیکان دید بزن هر دانشجویی که پوست خیار را دید با نوک پایش کنار زد آن شهردار است چون کسی که میخواهد شهر را تمیز کند آثار توی شصت پایش باید باشد این دانشجویی که پوست خیار میبیند رد میشود این اگر دکترای شهری هم بخواند این شهردار خوبی نیست چون نژادش نژاد نظافتی و نژاد خدماتی نیست.)
دلسوزی و خدمت رسانی، از آغاز جوانی
پیغمبرِ ما سه سال داشت مربیاش یک چیزی به سینهاش آویزان کرد گفت این چیه؟ گفت اینرا آویزان کردهام که تو را حفظ کند فوری کند و دور انداخت گفت حافظ من خداست آن کسی که میخواهد بتها را بشکند آثار بت شکنی در سه سالگی در او هست من الان شما را نمیشناسم آثار بزرگی توی خودتان دیدهاید یعنی شده بغل دستی شما خودنویس نداشته باشد خودنویست را به او بدهی؟ شده وقتی میروی نان بگیری میبینی یک پیرزنی همسایهتان هست پایش درد میکند میگویی حالا که ما میرویم نان بگیریم یکی هم برای این میگیریم یا میگویی به من چه؟ ما همینطور که از طبقه سوم زباله را داریم میآوریم طبقه دومی نمیتواند کیسه زباله او را هم بیاوریم مگر من نوکرشم؟ چشمش کور خودش بیاورد اگر واقعاً آثار خدمت رسانی. . . ماشین افتاد توی جوی غصهات شد خیلی راحت میتوانید خودتان را متر کنید که آیا به درد رهبری میخورید، سوزی دارید، شوری دارید. . . .
خدا به موسی(علیه السلام) میگوید موسی میدانی چرا تو را پیغمبر کردم؟ گفت نه، فرمود تو وقتی توی جامعه راه میرفتی یک سوزی داشتی که آن سوز در دیگران نبود. آقا سوار موتور شده خانمش هم پشت سرش است این چادره هی باد به آن میخورد ممکن است چادر برود روی پرهای موتور این خانم سرنگون شود میگویی بابا به او بگوییم ول کن بابا! میافتد چشمش بیدار میشود! اصلاً برایش فرقی نمیکند که زن مردم بیفتد ممکن است زن جوان است حامله است آخر یک خانواده نابود بشوند ول کن بابا اصلاً هیچ غصه نمیخورد که این زن از موتور پرت شود اصلاً غصه نمیخورد که هیچ، میخندد، گاهی وقتها کسی میافتد میخندد اصلاً همچین میخندیم که یک نفر افتاد یعنی از افتادن مردم لذت میبریم خوب این هرگز رهبر نمیشود خدا به موسی گفت موسی میدانی که چرا توی مردم تو را رهبر کردم میگوید در تو یک سوزی بودکه در دیگران نبود آن کسی که درسش ضعیف است کمکش کن از طبقه چهارم پائین میآیی کیسه زباله طبقه دوم را هم بیاور به او سلام کن ماشین او را هول بده جلوی پایت پوست خیار دیدی با پایت کنار بزن اگر از مخ تا شصت پا خدمت بود و سوز این هم نه برای اینکه توی انتخابات رأی بیاوری آخر گاهی وقتها انتخابات میشود میگویند مردم قهرمان این میخواهد رأی جمع کند در عمرش نه توی این روستا آمده نه کار خیرش به مردم رسیده حالا خودش را کاندیدا کرده و دلسوز شده آن دلسوزهای فصلی خیلی دل نمیسوزانند اینها دلسوز فصلی هستند خدا به ایمان فصلی هم میگوید ارزش ندارد.
خدا توی قرآن میگوید بعضیها ایمانشان فصلی است «فَإِذَا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ» وقتی سوار کشتی میشوند میبینند دارند غرق میشوند و موج آمده «دَعَوْا اللَّهَ» میگویند یا الله(مثل صلواتهایی است که خانمهای فکلی پشت دانشگاه میفرستند دخترش رفته کنکور اللهم صل علی محمد و آل محمد یک زیارت عاشورایی میخواند پشت سر دانشگاه این برای اینکه دخترش توی دانشگاه قبول شود قرآن میگوید اینهایی که در یک لحظه وقتی اتاق زاو میرود زیر عمل جراحی میرود ماشینش توی دره میافتد دارد ورشکست میشود) آنهایی که توی گیر میگویند یا الله آنها یا اللهشان خیلی ارزش ندارد قرآن میفرماید «فَلَمَّا نَجَّاهُمْ» العنکبوت/65 غافل میشود.
کمک فصلی، ملت قهرمان و شهید پرور. . . چون ایام انتخاباتی است چون انتخابات تمام شد خلاص، شما نوجوان هستید باید جزء ذاتتان باشد یعنی مثل خربزههای مشهد شیرینی جزء ذاتش است بعضی مثل گرمکهای جای دیگر میماند که ذاتش شیرین نیست با زور شکر آنرا شیرین میکنند خدمات زورکی هم فایدهای ندارد خدمات باید از عمق باشد یعنی از درون بجوشد ولذا داریم که اگر میخواهی دعا کنی اگر از درون جوشیدی به چهل نفر دعا کردی دعای خودت هم مستجاب میشود اگر به چهل نفر دعا کنی دعای خودت هم مستجاب میشود شاید معنایش این باشد که اگر دلت برای چهل تا سوخت خدا بخاطر آن سوز دلت دعای خودت را هم مستجاب میکند اما اگر گفتی من کاری به آن چهل تا ندارم فعلا دنبال چهل و یکمی هستم بگذار این چهل تا را دعا کنم تا چهل و یکی یعنی آن چهل تایی که آدم باج میدهد برای چهل و یکمی آن فرق میکند با آن چهل تایی که از سوز دل باشد.
خوب درس بخوانید، خدمت به مردم تحصیل خوب، خدمت از کار علمی تا خودنویس و کیسه زباله و یک دانه نان تا پوست خیار، نژاد شما نژاد خدمت رسانی باشد.
خدایا تو را به حق محمد و آل محمد به ما توفیق بده هم دین را بفهمیم هم عمل کنیم هم مزه خدمت و تحصیل و عبادت را به عمق روح ما بچشان.
والسلام علیکم و رحمه اللَّه و برکاته