ایجاد مصونیت در برابر خطرات و انحرافات (2)

1- عزّت و نفوذ ناپذیری در سایه ایمان به خدا
2- عوامل فکری و عمل برای رسیدن به مصونیّت
3- ایمان به حکمت خداوند در امور دنیا
4- تفاوت‌های موجودات، لازمه‌ی آفرینش انسان و جهان
5- تفاوت در تکلیف و وظیفه، براساس تفاوت‌های آفرینش
6- تلخی‌ها و سختی‌ها، لازمه تکامل در آفرینش
7- یاد خدا، از راه نماز و دعا و نیایش

موضوع: ایجاد مصونیت در برابر خطرات و انحرافات (2)

تاریخ پخش: 15/06/88

بسم الله الرحمن الرحیم

«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»

بیننده‌ها بحث را تقریباً در نیمه‌ی دوم می‌بینند. نیمه‌ی دوم رمضان 88. در جلسه‌ی قبل موضوع این بود که ما همینطور که سعی می‌کنیم ساختمان ضد زلزله ساخته شود، سعی ‌کنیم مدارس ما مقاوم‌سازی شود، در جبهه‌ها سنگر می‌سازیم. قدیم در جنگ‌ها زره می‌پوشیدند که شمشیر به بدن نخورد، همینطور که حفاظت از طریق اختفا، سنگر، زره، مقاوم‌سازی، یک کارهای حفاظتی می‌کنیم، خود ما هم باید از درون حفاظت شویم. اگر ساختمان حفاظت شود اما خود انسان با یک تلفن، با یک گریه، با یک پول، با یک رشوه، فرو بریزد این پیداست که مقاوم‌سازی درونی پدافند غیر عاملش درست نیست. حفاظت درونی. درباره‌ی حفاظت بیرونی صحبت کردیم که حتی حیوان‌ها از طریق فرار، از طریق شاخ، از طریق پوست، پوست انداختن خود مورچه موادی را در لانه پنهان می‌کند. برای زمستانش حفظ می‌کند که برف می‌آید… حفاظت در ساختمان بدن هست. خدا چشم را در گودی گذاشته است. قلب را پشت نرده‌های، استخوان‌های سینه که… چه حفاظت‌هایی خدا در بدن کرده است. خود گلبول‌ها، مسئله‌ی حفاظت، حفاظت مادی، حفاظت معنوی، یک مقداری راجع به حفاظت معنوی می‌خواهیم صحبت کنیم.

1- عزّت و نفوذ ناپذیری در سایه ایمان به خدا

«بسم الله الرحمن الرحیم». موضوع بحثمان… حفاظت معنوی را تقوا می‌گویند. حفاظت معنوی، شامل این می‌شود. 1- تقوا، مصونیّت، و به عبارت دیگر عزت. اینکه قرآن می‌گوید: «وَ لِلَّهِ الْعِزَّهُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ» (منافقون/8) خدا و رسول و مؤمن عزیز است، عزیز یعنی چه؟ عزیز یعنی نفوذناپدیر، نشکن، ببین دست شما که چرب است، آب که رویش می‌ریزی چون دست چرب است این چربی، آب را پس می‌زند. این را می‌گویند: دست عزیز است. یعنی آب در آن نفوذ نمی‌کند. بیل و کلنگ را در زمین سفت می‌زنی، فرو نمی‌رود. می‌گویند: «ارض عزاز» این ارض عزیز است. یعنی نمی‌شود در آن نفوذ کرد. ما چه کنیم نسل ما نفوذ ناپذیر باشد؟ زود گریه نکند، زود خودش را نبازد. حوادث او را نشکند. فرو نریزد. حالا مثلاً خانم شوهرش در جبهه شهید شده است، یا تصادف کرده می‌گوید: نه من دیگر شانس ندارم. من اگر خدا می‌خواست همان شوهر اوّلم را داشتم. این زن خودش را باخته است. و بعضی‌ها همسر را هم قبول نمی‌کنند، کار غلطی هم هست. وقتی همسر آمد انسان باید قبول کند اگر همسر مناسبی بود. نه من می‌خواهم وفادار باشم. وفادار به چه کسی باشی؟ یا یک خانم، یا یک آقا، در کنکور قبول نشده است، خودش را باخته است. ازدواجش ناموفق است. کنکورش ناموفق است. در تجارت شکست می‌خورد. افرادی در جامعه هستند، یک حادثه‌‌ی تلخ که رخ می‌دهد، این فرو می‌ریزد. دیگر نمی‌تواند خودش را جمع کند. این پیداست که حفاظت نشده است. این از درون پوک است. این عزیز نیست. نشکن نیست، زود می‌شکند. چه کنیم جامعه نشکن شود؟ خودمان نشکن شویم؟

کسی آمد گفت: آقای قرائتی من از تو غیبت کردم. خوب برو خدا هم تو را ببخشد، هم من را. راضی هستم. برو! نه! چه حقی داشتی گفتی؟ به چه کسی گفتی؟ من که راضی نیستم. روز قیامت یقه‌ات را خواهم گرفت. بابا او را ول کن دیگر. ولش کن. مردم در قیامت اینقدر گیر هستند، دیگر گیر تو یکی نباشند. افرادی هستند زود… یک جسارت به او شده است. بی‌محلی به او شده است. مدت‌ها قهر می‌کند. مگر نمی‌دانی پیغمبر فرمود: اگر دو تا مسلمان با هم قهر کنند، روز چهارم آشتی نکنند، اینها مسلمان کامل نیستند. سه روز حق قهر داریم. روز چهارم نه! حالا سر چه؟ در عروسی زهره خانم به او گفتند: برو در سواری، به من گفتند: برو در مینی‌بوس! سه سال برای مینی‌بوس قهر است. خیلی… یعنی اینها خیلی زود می‌شکنند. یک فحش به او می‌دهی. دیگر تا آخر عمر تو را نگاه نمی‌کند. حالا بابا جوش آورد یک فحش داد. داد که داد دیگر. افرادی زود می‌شکنند. با یک برخورد چه کنیم اینقدر… آنوقت وقتی هم آدم می‌شکند دین فروشی می‌کند. انتقام می‌گیرد، کینه‌ای می‌شود، خودش را از خیلی خیرات محروم می‌کند. ما آدم داریم مسجد نمی‌رود. می‌گوییم: چرا؟ می‌گوید: مثلاً خانم آقا در یک عروسی گردنبند داشت. خوب حالا! گردنبند خانم آقا ربطی به عدالت آقا ندارد. اگر بفهمی که آقا دزدیده است، از راه حرام گردنبند دارد، شاید هم برای خود آقا نباشد، شاید برای پدرش باشد. پدر خانم آقا برای خانم، دختر خریده است. یا پسر آقا بد است. خوب پسر آقا بد است چه کار به آقا دارد؟ پسر نوح هم بد بود. آنوقت شما باید بگویی: من نوح را قبول ندارم؟ یعنی سر یک چیزی که حالا پسرش، دخترش، زبانش، ماشینش، ما خیلی در جامعه می‌بینیم همینطور تق و تق می‌شکنند. عاشق یک دختری است. یا عاشق یک پسری است، به عشقش نمی‌رسد می‌گوید: من تا آخر عمر دیگر ازدواج نمی‌کنم. چقدر پوک هستی. چقدر پوک هستی. یعنی چقدر اسیر هستی. چقدر اسیر هستیم. چقدر اسیر هستند. ما چه کنیم جامعه‌ی ما اینقدر زود شکسته نشود؟

2- عوامل فکری و عمل برای رسیدن به مصونیّت

عوامل تقوا، مصونیّت، عزّت، حفاظت معنوی، پدافند غیر عامل، چطور مردم را بیمه کنیم در مقابل حوادث نشکنند؟ عرض کنم که یک عوامل فکری دارد، یک عوامل عملی. عوامل فکری، یکی هم عوامل عملی. عوامل فکری بهترین چیز یاد خداست. «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» (رعد/28) خدا هم راه‌های مختلف دارد. دست خدا بسته نیست. قرآن می‌گوید: بعضی‌ها می‌گفتند: «یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَهٌ» (مائده/64) دست خدا در غل و زنجیر است. یعنی دست خدا بسته است. اگر این راه نشد، دیگر راهی برای من نیست. قرآن می‌گوید: نخیر! «بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ» (مائده/64) عربی‌هایی که می‌خوانم قرآن است. دست خدا باز است. ممکن است تو در این ازدواج شکست خوردی، در ازدواج دیگر موفق شوی. در این رشته شکست خوردی، در رشته‌ی دیگر موفق شوی. من مکرّر این را گفتم. داروینی که شما خیال می‌کنی دانشمند است. در دو دانشکده رد شد. چون پدرش پزشک بود او را دنبال پزشکی فرستاد شکست خورد. رفت آخوند مسیحی‌ها شد. کشیش شود. در کشیشی هم شکست خورد. خیلی افرادی که ما فکر می‌کنیم نابغه هستند، نخیر نابغه نیستند، در یک رشته‌ای شکست خوردند، در رشته‌ی دیگر موفق هستند. گاهی انسان در یک رشته شکست می‌خورد، چرا خودت را باختی؟ یک رشته‌ی دیگر برو. یاد خدا، دست خدا باز است. حالا باز مسئله‌ی یاد خدا هم ابزار و عوامل زیادی دارد. صلواتی بفرستید. (صلوات حضار)

3- ایمان به حکمت خداوند در امور دنیا

یاد چه… یاد خدا یعنی چه؟ یاد هر یک از صفات خدا یک اثری دارد. اگر یاد حکمت خدا کنیم، که خدا حکیم است. این دل آدم را آرام می‌کند که لابد این هم حکمتی داشته من نمی‌دانم. من نمی‌دانم. چند تا پزشک جراح بالای سر بیمار می‌آیند، پدر این بیمار، شوهر این بیمار، همسر این بیمار، بچه‌های این بیمار، ایستادند نگاه می‌کنند، و می‌بینند که این جراح چطور دارد دل اندرون این بیمار را پاره می‌کند. بخیه می‌کند، ولی هیچ چیز نمی‌گویند. چون می‌بینند دکتر است. ماشین خراب می‌شود به مکانیک می‌دهیم. مکانیک دل اندرون ماشین را بیرون می‌ریزد. شما هیچ ناراحت نمی‌شوی. آقا! آقا هیچ چیز نگو… مکانیک است دیگر. همین که مکانیک است هر کاری کرد، کرد. همین که پزشک است عزیز است. بنابراین چطور شما به یک پزشک و مکانیک اجازه می‌دهید دل اندرون آدم را، دل اندرون ماشین را بیرون بریزد و شما آرامش داری. چرا؟ برای اینکه می‌گویی: حکیم است. خوب اگر خدا حکیم است حالا این تلخی هم لابد یک حکمتی داشته است. بچه به فلفل زبان می‌زند دور می‌اندازد. اگر از او بپرسند خوب است؟ می‌گوید: نه بد است. خدا بی‌خود این فلفل را خلق کرد. اصلاً روی پیاز دندان بگذارد دور می‌اندازد. می‌گوید: اصلاً خدا بی‌خود پیاز را خلق کرد. سیر را برای چه؟ تند است. لیمو ترش برای چه؟ ولی بزرگ که می‌شود، می‌گوید: نه! همین سیر، همین پیاز، همین ترشی، همین آثاری دارد، برکاتی دارد. علم به حکمت خدا، جلوی نِق‌ها را می‌گیرد. خدا حکیم است.اینکه من در این استعداد هستم، این حکمت خداست. لطف خداست. بد نیست اینجا این بحث را مطرح کنم. خیلی‌ها می‌پرسند چرا من مثلاً بوعلی سینا نشدم؟ چرا من مثل فلانی نشدم؟ ببینید به همین خاطر بد بین است.گاهی هم مثلاً می‌گوییم: خدا گفته، می‌گوید: برو بابا! خدا مثلاً اگر به من یک مغزی می‌داد که مخترع می‌شدم، اگر خدا به من یک زوری می‌داد. اگر خدا یک شکلی به من می‌داد که خواستگار گیرم می‌آمد، اگر خدا به من، اگر خدا به من… به خاطر همین خودش را باخته است. ما اینجا چند سؤال می‌کنیم.

4- تفاوت‌های موجودات، لازمه‌ی آفرینش انسان و جهان

1- آیا همه مثل هم باشند؟ اصلاً اگر همه چیزی مثل هم باشد در کل هستی، در کل هستی همه چیز مثل هم باشد. آنوقت هستی این، این هستی… ببینید اینطور بگوییم. هستی باشد یا نباشد؟ سؤال می‌کنیم. بود بهتر است یا نبود؟ بود. خوب اگر می‌خواهی این هستی باشد باید تفاوت باشد. یکی انار باشد، یکی هلو باشد، یکی انجیر باشد، یکی آب باشد، یکی ستاره باشد، یکی خورشید باشد. اگر می‌خواهید هستی باشد باید تفاوت باشد. اگر همه مثل هم باشند، دیگر هستی نیست. مثل اینکه آدم همینطور بنویسد اَ اَ اَ اَ اَ اَ… خوب این دیگر کلمه نیست. اَ اَ شد. اگر می‌خواهی بنویسی رمضان یکی باید خوابیده باشد، میم آن باید گرد باشد. ضاد آن باید چنین باشد. این باید بایستد. این باید… اگر تفاوت بود رمضان درست می‌شود. اگر همه مثل هم باشند که…

آیا شما توقع داری همه مثل هم باشند؟ اینکه نه! جواب نه است. پس باید تفاوت را بپذیریم. چون اگر همه مثل هم باشند، این جامعه‌ی موجود نیست می‌شود. یا بی‌خاصیّت می‌شود. برای بهره‌گیری از این هستی باید تفاوت باشد. حالا شما می‌گویی که: خیلی خوب حالا بوعلی سینا من شود، من بوعلی سینا شوم! فوقش این است دیگر. می‌گویی: چرا من بوعلی سینا نشوم؟ جوابش این است که بوعلی سینا، بوعلی سینا شد، این اشکال طرح می‌شود یا آنکه آن وقت بوعلی سینا اشکال می‌کند؟ آقا سلول پا، پایین رفته، سلول چشم بالا آمده است. می‌گوید: نه باید جا به جا شود. خوب اگر جابه جا شود، سلول چشم پایین برود، سلول ساق پا بالا بیاید،این اشکال حل می‌شود یا سر جایش هست؟ سر جایش هست. یعنی اگر الآن من اشکال می‌کنم، چپ هم شویم باز او اشکال می‌کند. اگر الآن لاستیک زیر ماشین است، می‌گوید: آخ آخ آخ! چرا بار روی من، ماشین را چپ هم کنی، باز سقف ماشین می‌گوید: آخ آخ آخ! چرا من… پس این اشکال حل نمی‌شود. پس باید یکی پایین باشد، یکی بالا. منتهی خدا جبّار است. جبّار یعنی جبران می‌کند. این یک.

5- تفاوت در تکلیف و وظیفه، براساس تفاوت‌های آفرینش

تکالیف فرق می‌کند. تفاوت در تکلیف؛ به ساق پا می‌گویند: سلول ساق پا، تو را طوری ساختند بار را هم روی تو گذاشتند. سلول چشم تو را ظریف ساختند، کار تو را هم ظریف قرار دادند. یعنی اگر آهن شماره 12 است، دو طبقه. اگر آهن شماره 24 است چهار طبقه. آهنش را کلفت‌تر بگیرند،آپارتمانش هم بلندتر می‌گیرد. پس تفاوت در تکلیف و وظیفه. این قصه را حل می‌کند. مسئولیت‌ها فرق می‌کند. تکالیف و مسئولیت‌ها فرق می‌کند. یکی هم جبران در قیامت. جبران در قیامت، بسیاری از افرادی که در اینجا یک کمبودهایی دارند قیامت می‌گویند: چه خوب شد. اصلاً حدیث داریم دعاهایی مستجاب نمی‌شود. خدا به او روز قیامت به این می‌گویند که در دنیا دعایی کردی، صلاح نبود آنچه که می‌خواستی به تو بدهیم. اما چون تو با ما رابطه پیدا کردی، دعا کردی در قیامت این به جای آن دعایی که مستجاب نشد. انسان می‌گوید: ای کاش هیچ کدام از دعاهایم مستجاب نشده بود.

ما قیامت هم قبول داریم. یکوقت همین دنیا است، می‌گویی: بله، همین دنیا که نیست. ما قیامت را هم قبول داریم. سرد و گرمش با هم است. پس ببینید اول اینکه ما از خدا طلبی نداریم. اگر یک کسی وارد اتاق شد، وارد سالن شد، به یک نفر یک گل داد، به یک نفر دو تا گل داد، به یک نفر سه تا گل داد. آن آقایی که یک گل گرفته: می‌گوید: آقا بیا! چرا به من یک گل دادی؟ می‌گوید: ببخشید! شما از من طلبی داشته‌اید؟ مگر طلبی داشتی؟ ما از خدا طلبی نداریم. این اوّل. دوم اینکه اگر می‌خواهید این هستی باشد باید تفاوت هم باشد. سوم اینکه جا به جا شویم، اشکال برطرف نمی‌شود. لاستیک را بالا کنیم، سقف ماشین را پایین کنیم. این دو مرتبه اشکال سر جایش است. پس باید یکی بالا باشد، یکی پایین، منتهی می‌گوییم: خدا عدلش چه می‌شود. می‌گوییم: عدل خدا این است که یکی مسئولیت‌ها را تفاوت داده است. به او پول یک نان داده است. گفته: تو پول یک نان داری، بگیر و بخور، هیچ مسئولیت گرسنه‌های تاریخ به تو نیست. به تو پول دو تا نان داده است، گفته: یک نان برای خودت، یک نان برای زنت. به او سه تا نان داده است، یک نان برای خودت، یک نان برای خانمت، یکی برای بچه‌ات. به او صد تا نان داده است، باید صد تا شکم گرسنه را سیر کند. بنابراین اگر به یکی می‌دهد، هرکس بامش بیش، برفش بیشتر. این تفاوت در مسئولیت‌ها حل می‌شود، یکی هم در قیامت حل می‌شود. خوب پس خدا حکیم است. وقتی خدا حکیم است، علم به خدا دیگر آدم را آرام می‌کند. یک مصلحتی بوده است. ما هم نمی‌دانیم مصلحت چیست؟ گفتم گاهی تلخی‌ها جلوی یک خطر بالاتری را می‌گیرد. مثل اینکه ماشین شما می‌رود، به نرده‌ی کنار جاده می‌خورد. شما نباید فحش بدهی، آی وزارت راه! عقل نداشتی این نرده را گذاشتی؟ ماشین من به این خورد، لطمه دید. می‌گوید: بابا جون، اگر این نرده نبود در درّه می‌افتادی. یعنی گاهی یک بلای کوچک جلوی یک بلای بزرگ را می‌گیرد. بنده مطالعه می‌کنم، یادداشت نمی‌کنم. بعد پشت دوربین می‌آیم حرف‌هایم یادم می‌رود. همه به من می‌خندند. خراب می‌شوم. آبرویم می‌ریزد. اما این یک تجربه برای من می‌شود. که دیگر از این به بعد هرچه را خواستم یادداشت کنم.

ما زمان شاه دیدن یکی از علما در زندان رفتیم. این آیت الله پشت میله‌های زندان بود و گفتم: یک نصیحتی به ما کن. نگاه کرد و چیزی یادش نیامد. گفتیم: آقا یک نصیحتی به ما کن. باز فکر کرد. گفت: همین که الآن چیزی یاد من نمی‌آید بهترین موعظه برای تو است. من خیلی مطالعه کردم، راست می‌گوید. ده‌ها برابر من با کم و زیادش سواد داشت. گفت: الآن که از زندان بیرون می‌روی، برو دفتر بگیر، پشت دفترها را بنویس: دفتر حقوق. دفتر حقوق زن، دفتر حقوق خانواده، دفتر اخلاق، دفتر توحید، دفتر معاد، دفتر طنز، دفتر شعر، دفترهای محتلفی بگیر، بگذار. بعد به مرور زمان هر وقت مطالعه می‌کنی به هرچه رسیدی، یادداشت کن در آن دفتر وارد کن.بعد می‌بینیم آخرش یک دایره المعارف می‌شود. راجع به هر مسئله‌ای حرف زده است. ما از زندان بیرون آمدیم بعد از ملاقات ایشان و رفتیم دفترها را خریدیم و پشتش روی طاقچه گذاشتیم، یک روز مثلاً دیدیم در روزنامه نوشته: در اقیانوس اطلس ماهی پیدا شده سه میلیون سال عمرش است. خوب من که دیگر دفتر ماهی نداشتم. دفتر اقیانوس هم نداشتم. ولی این هم حرف جالبی است. گفتم: این را کجا بنویسم؟ گفتند: در دفتر امامت! کسی اگر پرسید چطور امام زمان 1200 سالش است، بگوییم: آن خدایی که سه میلیون سال به یک ماهی عمر می‌دهد، حالا به امام زمان هم هزار سال عمر می‌دهد. چه می‌شود؟ از آن به بعد یادداشت‌های ما جمع شد، دفترهای زیادی شد بعد به صورت کلاسه شد، بعد به صورت الآن تمام مطالعات چهل سال من هم در یک سی‌دی تایپ شده، مجانی تکثیر می‌کنند، به هم می‌دهند. شما هرچه می‌خواهی دکمه‌اش را می‌زنی، هرچه من… من سوادی ندارم، ولی این که دارم، بالاخره نگذاشتم چهل سال حرام شود. آن فراموشی آیت الله در زندان برای او تلخ بود، اما نتیجه‌ی شیرینی برای من داشت. شاید پارسال بود، به نظرم چهل، پنجاه هزار تا از این سی‌دی‌ها را در یک سی‌دی با دویست، سیصد تومان، چهل سال مطالعه‌ی من را دارند. بدون قفل و مجانّی! شما الآن راجع به لباس می‌خواهی صحبت کنی، بسم الله بحث لباس. در کامپیوتر لباس را می‌آوری، رنگ لباس را اسلام چه می‌گوید؟ جنس لباس را اسلام چه می‌گوید؟ دوخت لباس چه؟ لباس شهرت، لباس جنگ، لباس عروس، لباس نوزاد، لباس برهنه‌ها، وصله کردن لباس، اسراف در لباس، یک 160 عنوان با کم و زیادش لباس است. همه‌اش آیه و حدیث دارد. گاهی وقت‌ها یک تلخی‌هایی برای افراد یک شیرینی‌هایی برای جامعه دارد. ما باید وقتی می‌خواهیم قضاوت کنیم، کلش را در نظر بگیریم. اگر مورچه عقل داشته باشد، به هستی فحش می‌دهد. چون آبیاری باران می‌آید و از دامنه‌ی کوه…

6- تلخی‌ها و سختی‌ها، لازمه تکامل در آفرینش

باران در دامنه‌ی کوه می‌آید، آب‌ها جاری می‌شود، جوی می‌شود. برای مزرعه‌ی کشاورزی می‌رود، رودخانه‌ی چه…ضمناً وقتی می‌رود این آب در سوراخ یک مورچه می‌رود. خوب اگر مورچه عقل داشته باشد چه می‌کند؟ بیرون می‌آید مرگ بر خورشید با تابشش! می‌گوییم: چرا؟ می‌گوید: اگر خورشید نمی‌تابید، اقیانوس‌ها بخار نمی‌شدند. بعد می‌گوید: مرگ بر اقیانوس، مرگ بر بخار، مرگ بر ابر، مرگ بر باران، مرگ بر آدم، مرگ بر کشاورزی، می‌گوییم: چه شده؟ می‌گوید: در لانه‌ی من آب رفت. ما وقتی یک مشکلی برای ما پیش آمد، به کل هستی بدبین می‌شویم، ما مثل مورچه می‌مانیم. به مورچه می‌گوییم: مورچه! فقط تو که در هستی نیستی. زنده باد خورشید. زنده باد اقیانوس، زنده باد بخار، زنده باد بارندگی، زنده باد ابر، ابر و باد و مه و خورشید، اگر گندم عقل داشته باشد، چقدر شکایت می‌کند؟ می‌رود دادگاه می‌گوید: من از این انسان هشت تا شکایت دارم. می‌گوید: بنویس. شکایت 1- من آرام بودم این انسان آمد با بیل در سر من زد. من را زیر و رو کرد. بعد من وصل به مادرم بودم، یک گندمی وصل به مادرم بودم، این آمد درو کرد، من را از مادرم جدا کرد. 3- من پر و بال داشتم. آمد پر و بال مرا شکست کاه را از من جدا کرد. 4- من یک دانه‌ای بودم، درون خودم مواد غذایی داشتم، آمد من را زیر فشار آرد کرد. 5- این آرد را به خمیرگیر دادند، تا توانست مرا با مشت و مال، مشت و مالم داد. 7- به نانوا دادند، نانوا هی بر سر من زد. 8- نانوا کمر من را به تنور زد. 9- صورت مرا با آتش تنور سوزاند. 10- این انسان مرا زیر دندان‌هایش له کرد. یعنی اگر ایمان به حکمت خدا نداشته باشیم، یک گندم از ما ده تا شکایت دارد. به گندم، می‌گوییم: گندم هستی! «از جمادی مردم و نامی شدم» خدا حکیم است. بنا است با بیل زیر و رو شوی، اولش جماد بودی، بعد گندم شدی. «از جمادی مردم و نامی شدم» یعنی تو اول جمادات بودی، خاک، مواد غذایی خاک، گندم شدی. این گندم باید تک سلول و نطفه شود. این تک سلول باید طفل شود. این طفل باید یک انسان شود. اگر جماد خواسته باشد، انسان شود باید این مسیر را طی کند. علم به حکمت خدا آدم را… خدا حکیم است چه آنجا که می‌فهمیم، چه آنجا که نمی‌فهمیم. ما که نباید بگوییم: با سواد هستیم. قرآن می‌گوید: همه‌ی باسوادها اندکی بیش سواد ندارند، «وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلیلاً» (اسرا/85) ببینید چه کنیم از داخل نپوکیم؟ یک حادثه رخ داد، نبازیم. حرف بیهوده نگوییم.

یک زنی داغ دیده بود، به خدا می‌گفت: خدایا نمی‌توانی خدایی کنی؟پایین بیا. یعنی داشت خدا را عزل می‌کرد. افرادی که در مقابل حوادث می‌پوکند، «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» به قدرت خدا، خدا را چه دیدی؟ خدا را چه دیدی. دل‌ها دست خداست. آیت الله العظمی بهجت از دنیا می‌رود.  صدها هزار نفر یک چایی از ایشان نخوردند. اما برای ایشان اشک می‌ریزند. در تشییع جنازه… در تشییع جنازه‌ی آیت‌الله العظمی اراکی یازده نفر خفه شدند و مردند. دلها دست خداست. دلها یک کسی را دوست دارد. چه کار می‌خواهی بکنی؟ اگر می‌خواهیم ریا کنیم برای خود خدا ریا کنیم. مگر من ریا نمی‌کنم که مردم دوستم داشته باشند. خوب این دوستم داشته باشد چه خاصیتی داشته باشد، دوستم نداشته باشد چه خاصیتی دارد؟ اگر هم قرار است ریا کنیم برای خود خدا ریا کنیم. که همه‌ی دلها دست او است. ریاکارها سرشان کلاه می‌رود. ریاکارها نمی‌فهمند چه می‌کنند. برای خوشایند این، برای خوشایند او، این و آن را رها کن، خدا! «ثُمَّ ذَرْهُمْ» (انعام/91) بگو: خدا و باقی را دور بریز. یک قدم مثلاً حالا آدم‌هایی هستند که حزب درست می‌کنند، دفتر درست می‌کنند. بودجه درست می‌کنند، یار می‌گیرند، پول خرج می‌کنند، خودشان را به آب و آتش می‌زنند، خودشان را به شرق و غرب می‌زنند، برای چه؟ عزت می‌خواهند. اگر بنا است وصل به این و آن، عزت بیاورد خوب شاه به نود و چند کشور وصل بود، گریه‌کنان فرار کرد و امام خمینی به هیچ کشوری وصل نبود، خنده‌کنان وارد شد.

7- یاد خدا، از راه نماز و دعا و نیایش

«أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» اگر می‌خواهیم نپوکیم بهترین اهرم یاد خداست. حالا یاد خدا از چه طریقی، از طریق نماز، بهترین یاد خداست. «أَقِمِ الصَّلاهَ لِذِکْری‏» (طه/14) از طریق دعا، دعا هم لازم نیست عربی باشد. فارسی دعا کن. ما آنکه واجب است عربی بگوییم، فقط نماز است آن هم 20 کلمه است اسلام خواسته همه یک زبان متحد باشند. باقی چیزها را فارسی بگویید. اگر بتوانید عربی بگویید، چه بهتر. قرآن، نماز، دعا، توکّل، اگر خدا را بشناسیم، به او توکّل می‌کنیم. «وَ تَوَکَّلْ عَلَى الْحَیِّ الَّذی لا یَمُوت‏» (فرقان/58) همه می‌میرند. آن کسی که «لا یموت» است خداست. در مناجات شعبانیه داریم «بِیَدِکَ لَا بِیَدِ غَیْرِکَ زِیَادَتِی وَ نَقْصِی‏» (بحارالانوار/ج91/ص96) زیادی و نقص من دست تو است. دست کس دیگر نیست. اگر بخواهی به من عزت بدهی چه کسی می‌تواند مرا ذلیل کند؟ اگر اراده کنی مرا ذلیل کنی، چه کسی می‌تواند مرا عزیز کند؟ یاد خدا آدم را نگه می‌دارد. زمان جنگ حدود 200 موشک دزفول افتاد. مردم دزفول چون با خدا بودند، نپوکیدند. یکی از این موشک‌های دزفول در دانشکده‌ی روانشناسی غرب بیافتد، اساتید دانشکده‌ی روانشناسی روانی می‌شوند. این چیزی که آدم را نگه می‌دارد در مقابل حوادث.

 یک روز پیغمبر خوابیده بود، یکی می‌گفت: الآن خوابیده می‌روم شمشیر می‌زنم خلاص! تا رفت شمشیر بکشد پیغمبر چشمش را باز کرد. گفت: چه کسی الآن تو را نجات می‌دهد؟ گفت: خدا! تا گفت: خدا، این بنده‌ی خدا پایش چپ شد. پیغمبر بلند شد و شمشیر را گرفت و گفت: حالا چه کسی تو را نجات می‌دهد؟ گفت: هیچ کس! علامت اینکه ما ایمانمان ضعیف است یا قوی، اگر به آنچه در دست داری، دل خوش کردی من اینقدر پس‌انداز دارم. جهازیه‌اش را درست کردم. پسرم هم چنین است. شرطم هم اینطور است. قرارداد بستیم. خانه رهن کردیم. نمی‌دانم چه کردیم… اگر به کارهایی که کرده‌ای تکیه کنی، ایمانت ضعیف است. اگر کارهایی که باید بکنی، بکن کم نگذار، اما دلت به کار خودت خوش نباشد، دلت به… بنده یک یادداشتی اینجا می‌گذارم، اگر به این تکیه کنم ایمان من ضعیف است. اما گاهی نوشته در دست من است، نگاهش هم می‌کنم اما چیز دیگر می‌گویم. یعنی گاهی وقت‌ها انسان می‌بینی که چند تا پسر دارد، یک روز هم نان داغ نمی‌خورد. او می‌گوید: تو برو. او می‌گوید: تو برو. نانوایی شلوغ است. دیروز من رفتم. امتحان دارم، حوصله‌ام نمی‌رسد، خوابم می‌آید. این پدر چند تا بچه دارد، یک نان داغ نخورد. و آدم هم داریم هیچ بچه ندارد، هر روز صبح نان داغ می‌خورد. تکیه‌ی شما به آنچه… اگر ایمان شما به آنچه… در حدیث داریم. اگر ایمان شما به آنچه در دست خداست بیشتر بود، ایمانتان کامل است. اما اگر تکیه‌ بنده الآن فوق لیسانس که دارم. رانندگی هم بلد هستم. کامپیوتر هم بلد هستم. خطاطی هم بلد هستم. طبع شعر هم دارم. دارم، دارم، دارم. در ذهنم سراغ دارم. می‌دانم الآن چه کسی را می‌گویم. سی و چهار رقم تخصّص داشت. همه را هم به حروف داده بود. مثلاً می‌گفت: چهار تا شغل دارم که اولش «ش» است. گفتم: مثلاً… گفت: شاعری. گفتم: دیوانش را داری. گفت: این شعرهای من است. گفت: شَعر بافی، یعنی دستمال می‌بافد. شاطری، شوفری، چند تا شد؟ صاد است، قاف است. در خانه مرد، بدنش بو برداشت، که همسایه‌ها از بوی تعفّن آمدند دیدند این مرده است. یعنی با سی‌و چهار تخصّص گرسنگی خورد. و بی‌کس مرد. و آدم هست که با نیم تخصّص نه یک تخصّص یک زندگی خیلی مرفهّی دارد. ما اگر خواسته باشیم نپوکیم باید توجه‌مان را به خدا از طریق نماز، دعا، قرآن، فکر، تقویت کنیم.ایمان ما را بیمه می‌کند. وگرنه تا یک حادثه هست، می‌پوکیم.

خدایا به آبروی آنهایی که بیمه شدند، مثل زینب کبری این همه بلا سرش آمد، هیچ مشکلی نیست، هرچه هست زیبا است. «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلا» (بحارالانوار/ج45/ص115) همه‌ی کارهای خدا زیباست. همه‌ی کارهای خدا حکیمانه است. زینب نشکن بود. خدایا تک تک افراد ما را نشکن، عزیز، مؤمن، در مقابل حوادث قوی، محفوظ، متقّی، مصون، تحت حفاظت معنوی، یک پدافند غیر عامل درونی در همه ایجاد بفرما. هرچه به عمر ما اضافه می‌کنی، به ایمان و علم و عقل و عمل و اخلاص و عمق و برکت کار ما بیفزا. در برابر حوادث تلخ خودت ما را بیمه کن.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»
Comments (0)
Add Comment