2- سخن گفتن حضرت عیسی در دامان مادر
3- شکافته شدن دریا برای حضرت موسی و پیروانش
4- ماجرای ذبح حضرت اسماعیل به دست حضرت ابراهیم
5- ایمان به حکمت الهی و پیروی از دستورات خداوند
6- جوشش آب زمزم در زیر پای حضرت اسماعیل
7- کارکردن همانند نماز خواندن عبادت است
8- ایمان ساحران فرعونی به حضرت موسی(علیهالسلام)
موضوع: امدادهای الهی در آخرین لحظهها
تاریخ پخش: 16/07/88
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
در محضر مبارک نسل نو، محصلّین عزیز هستیم. بحثی که به نظرم آمد، امدادهای غیبی در لحظههای آخر. این موضوع بحث خوبی است، قرآنی است و مفید انشاء الله. موضوع بحث امدادهای غیبی در لحظهی آخر در پرانتز (دقیقهی 90).
امدادهای غیبی در لحظهی آخر. به قول فوتبالیستها می گویند: دقیقهی 90. ده، سیزده تا من یادداشت کردم بگویم. که چطور لطف خدا در یک لحظه میرسد، 5 تا هم قهر خدا البته این 5 تا و اینها چیزهایی بوده که به ذهن من رسیده است. حالا اگر به ذهن شما هم چیزی رسید من اضافه میکنم.
1- تار عنکبوت، حافظ جان پیامبر در برابر دشمنان
پیغمبر اسلام که مبعوث شد خوب کارشکنیهای زیادی کردند تا بالاخره یک طرحی ریختند که از هر قبیلهای یک چاقوکش و تروریست بیاید در خانهی پیغمبر بریزند، پیغمبر را بکشند. فامیل پیغمبر هم نمیتواند با همهی قبیلهها درگیر شود. وقتی یک نفر بکشد، یک نفر را میشود گرفت. اما از سی تا قبیله سی نفر اگر ریختند کشتند که با سی تا قبیله نمیشود طرف شد. آن شب پیغمبر چه کسی را جای خودش خواباند؟ حضرت علی را در جای خود خواباند و در غار رفت. اینجا دشمنان دیدند علی خوابیده است. پیغمبر کجاست؟ نمیدانم بروید ببینید کجاست؟ گشتند و گشتند و گشتند تا کنار غار رفتند. آن لحظهی آخر چه کسی میتواند پیغمبر را در غار حفظ کند، تا بالای کوه هم آمدند، چند متری غار تار عنکبوت، تار عنکبوت لطف خدا بود که دقیقهی 90 آمد جان پیغمبر را نجات داد. پس 1- تار عنکبوت.
2- زمانی که مسئولین جمهوری اسلامی سرگرم مسائل دیگر بودند، از توطئهی آمریکا خبر نداشتند، و آمریکا طراحی خیلی عمیقی کرد برای اینکه یک هجومی بکند به ایران، لحظهای که هلی کوپترها بلند شد، دقیقهی نود لحظهی آخر، شنهای طبس یک مرتبه یک گردباد شن آمد هلی کوپتر را پایین انداخت. در یک لحظه چند تا هلی کوپتر را پایین انداخت. شنهای طبس امداد غیبی بود در دقیقهی نَوَد.
2- سخن گفتن حضرت عیسی در دامان مادر
3- حضرت مریم (س) ازدواج نکرده بود. خداوند بدون شوهر به او بچه داد. بچه که متولد شد مریم ترسید. گفت: حالا به من خواهند گفت: تو با چه کسی بودی؟ زنا کردی! اتفاقاً این حرفها را هم به او زدند. گفتند: عربیهایی که میخوانم آیهی قرآن است. «ما کانَ أَبُوکِ امْرَأَ سَوْءٍ» (مریم/28) «ابو» اَب یعنی پدر. «ما کانَ أَبُوکِ امْرَأَ سَوْءٍ» یعنی پدرت خوب بوده. «ابوک» پدر تو «امْرَأَ سَوْءٍ» مرد بدی نبوده. «اُم» هم یعنی مادر. «وَ ما کانَتْ أُمُّکِ بَغِیًّا» (مریم/28) مادرت هم خوب بوده. مریم ننهات خوب، پدرت خوب، تو چرا فاسد شدی؟ نعوذ بالله! این بچه از کجا پیدا شده است؟ مریم چه کند؟ خدا به او بچه داده است معصوم هم هست. پاک هم هست. مردم هم میگویند: مریم گناه کرده است. اینجا چه کند؟ در یک لحظه بچه در گهواره حرف زد. حضرت عیسی در کودکی حرف زد. گفت: «إِنِّی» اینها که میخوانم آیهی قرآن هست. «إِنِّی»، «إِنِّی» که بلد هستید یعنی چه؟ «إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ» (مریم/30) من بندهی خدا هستم. «آتانِیَ الْکِتاب» (مریم/30) کتاب آسمانی هم به من میدهند. «وَ جَعَلَنی نَبِیًّا» (مریم/30) خدا مرا پیغمبر قرار داده است. یعنی دقیقهی نود که مریم هیچ راهی نداشت برای اینکه خودش را بگوید: من معصوم هستم، دقیقهی نود بچه سخن گفت.
4- در فیلم زلیخا و یوسف دیدید. زلیخا عاشق یوسف شد، همه درها را بست. خیلی هم درها را بست. قرآن دربارهی در بستن درها تعبیرات عجیبی دارد. میگوید: «غَلَّقَتِ الْأَبْواب» (یوسف/23) «غَلَقَ» یعنی بست. «غَلََّقَ» یعنی سفت بست. نمیگوید: «غَلَّقَتِ الباب» میگوید: «غَلَّقَتِ الْأَبْواب» باب یعنی یک در، ابواب یعنی درها. یعنی سفت همهی درها را بست. به کنیزهایش هم نگفت: ببندید. با دست خودش بست که خاطرش جمع باشد. میخواست هیچ کس نفهمد، اما همهی دنیا فهمیدند. یعنی اینطور نیست که هرچه شما بخواهی بشود. هرچه خدا میخواهد میشود. «وَ غَلَّقَتِ الْأَبْواب» 1- همهی درها را بست. 2- با دست خودش بست. 3- محکم بست. و پیشنهاد عمل گناه کرد. «وَ قالَتْ هَیْتَ لَکَ» (یوسف/23) یعنی گناه کنیم. «قالَ مَعاذَ اللَّه» (یوسف/23) پناه میبرم بر خدا. یوسف فرار کرد. زلیخا هم عقب او دوید. از عقب پیراهن یوسف را گرفت و پاره شد. تا لب در رسیدند صاحب، یعنی مسئول پیدا شد. فوری زلیخا گفت: این نیّت بد دارد. «ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِکَ سُوءا» (یوسف/25) یعنی جزای کسی که به اهل تو ارادهی سوء کرده است، چیست؟ این قصد بد کرده است. حالا یوسف الآن اینجا چه کند؟ خائن خانم است. ولی به صاحبش گفت که: خائن یوسف است. یک مرتبه «شَهِدَ شاهِد» (یوسف/26) یک بچهی کوچک طبق بعضی از نقلها بچه ی کوچک زبان درآمد گفت: یوسف پاک است. گیر درخانم است. دقیقهی نود، آنجایی که آدم هیچ راهی ندارد برای اینکه بگوید: من…
3- شکافته شدن دریا برای حضرت موسی و پیروانش
5- فرعون شورای نظامی تشکیل داد برای نابود کردن حضرت موسی. موسی هم یارانش را برداشت از منطقه فرار کند، فرعون هم عقب موسی. موسی جلو، فرعون عقب. یک مرتبه موسی متوجه شد که جلویش دریا است. پشت سرش دشمن. دقیقهی نود! چه کند؟ وارد دریا شوند غرق میشوند. برگردند لشگر فرعون است. نمیدانم چه کنم. خدا گفت: «اِضرب»، «اِضرب» یعنی بزن. «اضْرِبْ بِعَصاکَ» (شعرا/63) بحر یعنی چه؟ دریا. «اضْرِبْ بِعَصاکَ الْبَحْر» عصایت را به آب دریا بزن. موسی عصایش را زد، این آبها کنار رفت و کنار رفت، از دو سمت آبها روی هم سوار شد. وسط دریا محل عبور شد. گفت: حالا عبور کن. لحظهی آخر موسی و لشگرش را از بن بست نجات داد.
6- مریم وقتی زایید چه غذایی باید بخورد؟ به چه کسی بگوید؟ پرستاری که ندارد. همه نگاه بد به او میکنند.گفت: خدایا زن زائو غذا میخواهد. چه کسی برای من غذا درست کند؟ همهی منطقه با من بد هستند. به من نگاه بد میکنند. میگویند: این بدون شوهر است. بچه از کجا پیدا شده است؟! خدا به او گفت: «هُزِّی» (مریم/25) «هُزِّی» یعنی تکان بده. این درخت خشک را تکان بده، «تُساقِط» ساقط میشود، یعنی پایین میافتد «عَلَیْکِ» بر تو «رُطَباً» رطب یعنی رطب «رُطَباً جَنِیًّا» درخت خشک را یک تکان بده، از درخت خشک خرمای تازه میرسد. اینها حدیث نیست که بگویید: درست است یا نه؟ معتبر است یا معتبر نیست. اینها متن قرآن است. یعنی لحظهی آخر از درخت خشک رطب میریزد. (دقیقهی 90) برای هرکسی این صحنهها پیش آمده است. و این لطف خدا است.
حضرت آدم دو تا پسر داشت، هابیل و قابیل. یکی دیگری را کشت. وقتی کشت گفت: با این چه کنم؟ او را یک مدتی کول کرد، کشته را کول کرد، خسته شد. او را زمین گذاشت، روی زمین کشید. فکری بود چه کند. میدانید عربی کلاغ چه میشود؟ «غُراب». «فَبَعَثَ اللَّهُ غُرابا» (مائده/31) خداوند یک غرابی را مبعوث کرد، یک کلاغ آمد. «یَبْحَثُ فِی الْأَرْض» یعنی زمین را زیر و رو کرد. یک چیزی را زیر زمین خاک کرد. به این الهام کرد که همینطور که من این را خاک کردم، تو هم مردهات را خاک کن. چند میلیارد بشر تا به حال که دفن شدند، معلمشان چه کسی بوده است؟ کلاغ!خداوند یک کلاغ را معلم میکند. هابیل و قابیل حالا… چند تا شد؟ هفت تا شد. هشتمی. هشتمی، دقیقهی نود.
4- ماجرای ذبح حضرت اسماعیل به دست حضرت ابراهیم
8- حضرت ابراهیم تا حدود صد سالگی بچهدار نشد. گفت: خدایا پیر شدم. بچه ندارم. خدا در صد سالگی به او بچه داد. بچهاش ده، سیزده ساله شد، جلویش راه میرفت. خوب… از امام پرسیدند: بهترین لذتها چیست؟فرمود: بهترین لذتها این است که پدر به قیافهی بچهاش نگاه کند، بچهاش جلویش راه میرود. لذت دارد. حالا ابراهیم تازه بعد از صد سال منتظر بوده حالا یک بچهی 13سالهای دارد. خدا میگوید: ابراهیم بچهات را بکش. ابراهیم با بچهاش مشورت میکند. میگوید: «فَانْظُرْ ما ذا تَرى» (صافات/102) رأی تو چیست؟ «فَانْظُرْ» یعنی نظر کن. «ما ذا تَرى» رأی تو چیست؟ من مأمور شدم، تو را ذبح کنم. سرت را ببرم. «قال» قال یعنی گفت. «یا أَبَتِ» ای پدر! «افْعَل» انجام بده. « ما تُؤْمَر» هرچه که به تو، هرچه به تو امر شده انجام بده. چانه نزن. خدا گفته: ذبح کن، ذبح کن. «یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَر» (صافات/102) پدر جان هرچه خدا گفته: انجام بده. چه پسرهایی! چه نسلی! خدا گفته خدا حکیم است.
ما الآن گاهی وقتها یک چیزی میگوییم: آقا این کار را بکن. آقا دلیلش چیست؟ مگر ما دلیلها را میدانیم. برگ انار باریک است. دلیلش چیست؟ برگ انگور پهن است. دلیلش چیست؟ اصلاً ما چه چیزی بلد هستیم. با چهار تا کتاب خواندن دیپلم شدند و شش تا کتاب خواندن لیسانس شدن، و فوق لیسانس شدن و آیت الله شدن و قرآن میگوید: همهی با سوادهای کرهی زمین اندکی بیش سواد ندارند. آیهاش این است. «وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلیلا» (اسرا/85) قلیل را که میدانید یعنی چه؟ «إِلاَّ قَلیلا» یعنی فقط کم. فقط کمی اطلاعات دارید. ما چیزی بلد نیستیم.
5- ایمان به حکمت الهی و پیروی از دستورات خداوند
ما چیزی بلد نیستیم. ولی خدا حکیم است. خدا میداند که چشم ما از پی است. خودش ساخته است. و پی اگر با آب نمک قاطی نباشد از بین میرود و لذا اشک ما را شور قرار داده است. این هم نه آب نمکی که ما درست میکنیم. ما هم ممکن است آب نمک درست کنیم، یک خرده نمک در آب بریزیم میشود آب نمک. نه این اشک با این آب نمک فرق میکند. این اشک ما از ده ماده ترکیب شده است. از ده ماده ترکیب شده است. آب دهان ما شیرین است ولی نه مثل آبهای لیوانی که میخوریم وقتی تشنه هستیم. آب دهان ما شیرینی است که از چند ماده ترکیب شده است. آن خدایی که میداند چین و چروک کند. گوش را چین و چروک کند. چون اگرگوش ما این چینها را نداشت مثل پیشانی صاف بود، صدا را میفهمیدیم اما نمیدانستیم کدام طرف است. تا میگفتند: آقای قرائتی! من باید به شش طرف نگاه کنم. اما امواج با این چین و چروکها چنان تنظیم شده که میفهمید جهت صدا از کجاست؟ خدا حکیم است. خدا اینجا پوست زیادی گذاشته است. چرا؟ برای اینکه در کارها وقتی میخواهیم دستمان خم شود اینجا کم نیاوریم. یک خرده پوست اضافه هست. اما اینجا پوست زیادی نگذاشته است. چرا؟ برای اینکه در عمرمان هیچ نیاز نداریم دستمان از اینطرف خم شود. از اول تولد تا بعد از مرگ هیچکس هیچ جای کرهی زمین کاری پیدا نشده که نیاز باشد دستش از این طرف خم شود. چون دست از این طرف خم نمیشود، نه خم میشود و نه اینجا زاپاس دارد. چون از این طرف کار داریم هم خم میشود و هم اینجا زاپاس گذاشته است. خدا حکیم است. خدای حکیم گفته: دو رکعت نماز بخوان. بگو: چشم! آن خدایی که کف پای شما را گودی قرار داد. چنین، اگر کف پای ما صاف بود خیلی مشکل داشتیم. خیلی مشکل داشتیم. آن خدایی که برای هوای ریهی شما سه تا برنامهریزی کرد. هوای غبار باید تصفیه شود. در بینی شما مو قرار داد. هوای سرد باید گرم شود. لولههای بینی را طوری قرار داد که هوای سرد تا وارد ریه میشود گرم شود. هوای خشک باید مرطوب شود چون ریه مرطوب است. هوای خشک به ریهی مرطوب برسد اذیّت میکند. باید این راه هوا که وارد میشود یک کم هم مرطوب شود. یعنی هوای خشک را مرطوب میکند. هوای سرد را گرم میکند. هوای غبار را تصفیه میکند. این برکت بینی شما است. گرچه ما در عمرمان نگفتیم: الحمدلله ما بینی داریم. نعمتهایی که درعمرمان شکرش را نکردیم، خدا به ما داده است. حالا وقتی میگوید: نماز بخوان، می گوید: آقا چرا نماز بخوانم؟ گردن کلفتی برای خدا! تو از ترس پشه در پشهبند میروی! آنوقت برای خدا شاخ و شانه میکشی.
حالا… خدا میگوید: ابراهیم بچهات را بکش. میگوید: چشم! اسماعیل میخوابد، چاقو را میگذارد. تا چاقو را میگذارد، دقیقهی نود. لحظهی آخر میگوید: چاقو را بردار. قصه چه بود؟ نمیخواستم خون او ریخته شود. میخواستم ببینم تو دل میکنی، یا نمیکَنی. میخواستم تو دل بکنی. من نمیخواستم خون ریخته شود. دل کندن مهم است. دل کندن مهم است.
یکی دیگر بعد از صد سال که خداوند به حضرت ابراهیم بچه داد، خدا به ابراهیم گفت: این بچهات را ببر در بیابانها بگذار و برگرد. کدام بیابان؟ بیابان مکه. مکه چند تا کوه است. نه آب است و نه گیاه. برو آنجا کنار کعبه بگذار. من قرآن میخوانم شما معنا کنید. «رَبَّنا» پروردگارا، «إِنی» به درستی که من «أَسْکَنْتُ» مسکن دادم، خدایا من مسکن دادم به چه کسی «مِنْ ذُرِّیَّتی» ذریهام را مسکن دادم. کجا؟ «بِوادٍ غَیْرِ ذی زَرْع» وادی یعنی بیابانی که «غَیْرِ ذی زَرْع» (ابراهیم/37) یعنی قابل زرع، قابل زراعت نیست. خدایا بچهام را در یک بیابانی که کشت نیست. آب نیست. گیاه نیست. «عِنْدَ بَیْتِکَ الْمُحَرَّم» کنار کعبه، «رَبَّنا» برای چه؟ همهی اینهایی که مکه میروند یا برای حج میروند یا برای عمره. قرآن میگوید: ابراهیم مکه رفت نه برای حج رفت، نه برای عمره. میگوید: خدایا من زن و بچهام را مکه آوردم. اما برای حج نیامدم. برای عمره نیامدم! پس برای چه آمدی؟ «رَبَّنَا لِیُقِیمُواْ الصَّلَوهَ» (ابراهیم/37) آمدم برای اقامهی نماز. نماز خیلی مهمتر از حج است. حج با همهی بند و بیلش قبلهی نماز است. حج با همهی بند و بیلش قبلهی نماز است.
6- جوشش آب زمزم در زیر پای حضرت اسماعیل
حضرت ابراهیم بچه را گذاشت. بچهی نوزاد، اسماعیل کوچک بود. نمیتوانست راه برود. رفت! یک مادر جوان در یک بیابان با یک بچهی نوزاد، تشنه شد. کنار مسجد الحرام یک خیابان سر پوشیده است 400 متر. اسمش صفا و مروه. مادر در کوه صفا دوید. ببیند یک کلاغی، پرندهای، چشمهی آبی، گیاهی، درختی، دوید روی کوه مروه رفت. دلش آرام نگرفت. این سعی صفا و مروه را هفت بار دوید. بعد از آنجا که بچه نزدیک بود از دنیا برود، از زیر انگشتهای اسماعیل آب زمزم جوشید. آب زمزم. یعنی لحظهی آخر، دقیقهی نود بچهی نوزاد در بیابان بی آب و گیاه… دارم چه میگویم؟ میخواهم بگویم نسل نو هیچ وقت مأیوس نشوید. «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً» (شرح/6)«فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا» (شرح/5) اول میگوید: «فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا» بعد میگوید: «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا» «فَإِنَّ» این فا یعنی نتیجه، نتیجهی حرفهای قبل این است که پس با هر مشکلی آسانی است. بعد میگوید: نه نتیجه هم نمیخواهد. «فا» را برمیدارد. میگوید: اصلاً با هر مشکلی آسانی است. یکوقت میگویم: غذا خوردی؟ پس این چای را هم بخور. یک وقت میگویم: اصلاً چای بخور، من کاری به غذای تو ندارم. چه غذا خوردی چه نه! چای بخور. اول میگوید: «فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ» یعنی حالا که این حرفهای قبل را شنیدی پس، بعد در جملهی دوم حرف فا را برمیدارد. «فا» یعنی پس. میگوید: پس نمیخواهد. اصلاً قانون کلی است. اول «فَإِنَّ» یعنی قانون کلی نیست. میگویم: شاگرد اول هستی، بیست شدی. میگوییم: بله، میگویم: پس بیا اینجا. این پس بیا یعنی چون نمرهی بیست هستی بیا اینجا. یکبار میگویم: آقا اصلاً کار به نمره ندارم. همه اینجا بیایید. اول میگوید: «فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا» یعنی به خاطر مشکلاتی که برایت پیش آمد گفتم، با مشکلات آسانی است. بعد میگوید: نه! اصلاً کار به گفتههای قبل من هم نداشته باش. قانون کلی بعد از هر مشکلی آسانی است. اگر امروز شما در بازویت یک هنری داشته باشی، دختر خانمها! آقا زادهها! شما دبیرستانی و پیش دانشگاهی هستید. میخواهم یک چیزی بگویم، چنان رُک رُک رُک رُک، رُک رُک رُک رُک، بسم الله الرحمن الرحیم، میز نیست. استخدام نیست. اگر فکر میکنید از دانشگاه بیرون بیایید حتماً یک پست اداری هست از این خبرها نیست. این خبرها نیست. شوخی هم نداریم. بله، بله ممکن است یک وقتی یک جایی یک کار غیر رسمی بکنیم. قدیمی ترین معاون وزیر در کشور من هستم. از روز اول انقلاب تقریباًما تا الآن معاون وزیر بودیم. سه تا هم اولاد لیسانس دارم، یکی را هم نمیتوانم استخدام کنم. دارم چه میگویم؟ چشمهایتان را باز کنید. اگر درس میخوانید برای خدا درس بخوانید. و برای علم درس بخوانید و برای خدمت. برای استخدام رسمی پشت میز، البته اگر پشت میز شد و دولت هم کار داشت که استخدام میشوید. اگر نشد خود شما باید در بازویتان یک شغلی باشد. چه اشکال دارد یک دختر هم دانشجو باشد و هم بافندگی یاد گرفته باشد، هم خیاطی یاد گرفته باشد. من لیسانسم خیاطی… حالا چه خبر است لیسانس است؟ 50 تا کتاب خوانده لیسانس شده باد او را گرفته است. هر دختر لیسانسی خیاط هم باشد. اشکال دارد. امامان ما بیل دست میگرفتند. مشکل بود؟ ما یک میلیاردم امامها سواد نداریم. کار که عیب نیست. کار افتخار است.
7- کارکردن همانند نماز خواندن عبادت است
امام باقر (ع) بیل دستش بود. یک کسی گفت: بروم موعظهاش کنم. امام باقر هم در امامهای ما کمی چاق بود. آدم چاق هم که بیل دست میگیرد عرق میکند و آن هم هوای مدینه. گفت: بروم نصیحتش کنم. رفت گفت: آقا اگر الآن عزرائیل بیاید در چه حالی هستی؟ گفت: در بهترین حال! گفت: آخر برای دنیا کار میکنی. گفت: کار کردن برای خرجی زن و بچه عبادت است. اصلاً زن که در خانه کاسه را جا به جا میکند، عبادت است. حدیث است از خودم نیست. حدیث داریم تمام کارهایی که زن در خانه میکند، خدمات خانه همه عبادت است. تمام کارهایی که مرد بیرون از خانه میکند، برای اینکه خرجی زن و بچهاش را بدهد« الْکَادُّ عَلَى عِیَالِهِ کَالْمُجَاهِدِ فِی سَبِیلِ اللَّه» (بحارالانوار/ج93/ص324) یعنی کسی که برای خرجی زن و بچه زحمت بکشد، مرد انگار در جبهه است. زن در حال عبادت است. اسلام همهی کارها را عبادت میداند. تحصیل عبادت است. خدمت عبادت است. خوب آب زمزم جوشید. من سفارش میکنم همهی شما از اول راهنمایی و دبیرستانی یک رقم کار انجام بدهید. هرکدام پدرانتان هنرمند است. هنر پدرتان را لا اقل یاد بگیرید. منتظر استخدام نباشید. چون اگر منتظر استخدام باشید، استخدامتان نکنند، یک آدم عقدهای میشوید. از اول بیایید قهوهخانه ممکن است اینجا چای بدهند یا ندهند. اینجا چلوکبابی نیست. چون اگر به نیت چلوکباب در قهوهخانه بیایید، بعد ببینید چلوکباب نیست شیشهها را میشکنید. اما از اول میگویید: آقا اینجا قهوهخانه است. چلوکباب نیست، نیست نیست. ولی خودم هستم. خودم هستم. ما دائم امکاناتمان زیاد میشود. جوهرمان کم میشود. یعنی استعداد درونمان حال کار در بعضی از ما کم میشود. افتخار کنیم یک هنری هم داشته باشیم. اتفاقاً کار برای سلامتی هم خوب است. زن و مرد باید کار بکنند. منتهی کار مناسب! زن اسلام برای کار زن یک چیزی گفته است برای شما بنویسم. زن یک مشکلاتی دارد، به خاطر مشکلاتش گفته: کار سبک. کار سبک مثل بافندگی! چون آدم وقتی دارد مثلاً خیاطی میکند، بافندگی میکند. تا بچهاش گریه کرد بلند میشود. تا بچهاش خوابش میآید میرود بچهاش را می خواباند. یعنی یک کار اختیاری باشد. زن باید کارش اختیاری باشد. کار اجباری برای زن سخت است. کار زن باید اختیاری باشد. این یک مورد. ظریف باشد. با آرایش و مدیریت و بچهداری و شوهر داری و خانهداری بسازد. داریم دقیقهی نود را میگوییم پرت نشویم.
یکی دیگر، منجنیق درست کردند، ابراهیم را در آتش بیاندازند. تا ابراهیم در آتش افتاد قرآن گفت: «یا نارُ» نار یعنی آتش «یا نارُ کُونی بَرْداً وَ سَلاماً» (انبیا/69) بَرد یعنی خنک. آتش خنک شد. نه خنک که یخ کنیم. «وَ سَلاماً» خنکی که همراه با سلامتی باشد. چون گاهی آدم اینقدر یخ میکند که یخ بکند. «یا نارُ کُونی بَرْداً وَ سَلاماً» یعنی دقیقهی نود، لحظهی آخر آتش…
8- ایمان ساحران فرعونی به حضرت موسی(علیهالسلام)
موسی نزد فرعون آمد. عصایش را انداخت اژدها شد. نبوت خودش را اعلام کرد. فرعون مشورت کرد. گفتند: این سحر و جادو است. تمام ساحرها و جادوگرها را از مناطق مختلف دعوت کنید، ساحرها آمدند، گفت: میخواهم با سحر و جادو آبروی موسی را جمع کنیم. موسی عصا میاندازد اژدها میشود. شما هم یک کاری بکنید سحر و جادو روی موسی را کم کنید. گفتند: باشد. جایش کجا؟ گفتند: یک روز تعطیلی باشد که مردم فراغت داشته باشد بیایند صحنه را ببینند. «مَوْعِدُکُمْ یَوْمُ الزِّینَهِ» (طه/59) یعنی روزی که مردم زینت میکنند. روز عید! چه وقت باشد؟ ضحی. «أَنْ یُحْشَرَ النَّاسُ ضُحًى» (طه/59) چاشت باشد که مردم خواب آلود نباشند. کجا باشد؟ وسط شهر باشد. «مَکاَنًا سُوًى» (طه/58) این خودش یک درس است. یعنی نمایشگاهها، هنرها، روضهها، نماز جمعهها، باید جاهایی که می خواهید جمعیت جمع شوند «مَکاَنًا سُوًى» یکجایی باشد در دسترس همه باشد. «أَنْ یُحْشَرَ النَّاسُ ضُحًى» چاشتی باشد. مکان وسط شهر باشد. روز تعطیلی باشد که فراغت برای بازدید داشته باشند. خیلی خوب، ساحرها جمع شدند و به فرعون گفتند: ما اگر روی موسی را کم کنیم با سحر و جادو آبروی موسی را بریزیم، کلمهی «أَ» یعنی چه؟ آفرین. «أَ» یعنی آیا. «أَ إِنَّ لَنا لَأَجْرا» (شعرا/41)آیا اجری به ما میدهی؟ «إِنْ کُنَّا نَحْنُ الْغالِبین» (شعرا/41) اگر ما غالب شدیم به ما پول میدهی. «قَالَ نَعَم» (شعرا/42) بله پول چیست؟ سحر و جادوهایشان را نشان دادند، حضرت موسی هم عصا را انداخت و اژدها شد. تا اژدها شد، دقیقهی نود «فَأُلْقِىَ السَّحَرَهُ سَاجِدِینَ» (شعرا/46) یک مرتبه همهی ساحرهایی که آمده بودند آبروی موسی را بریزند همه سجده کردند و به موسی ایمان آوردند. یعنی آنجایی که خدا میخواهد آن کسی که دشمن درجه یک است، مؤمن درجه یک میشود. این هم یک مورد.
فُضیل دزد بود. دزد حرفهای! داشت از سر دیوار بالا میرفت، دزدی کند. دید یک کسی در خانه دارد این آیه را میخواند. «أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُم» (حدید/16) وقتش نشده که آدمهای نا اهل یک خرده به فکر خدا بیافتند؟ یک مرتبه فضیل گفت: چرا. وقتش شده است. من یک عمری دزدی کردم. دیگر بس است. از دیوار پایین آمد و توبه کرد. یعنی در یک لحظه 180 درجه فضیل دزد حرفهای سر دیوار یک آیه شنید، یک مرتبه برگشت.
حضرت موسی تحت تعقیب بود. از منطقه فرار کرد مدین رفت. جمعیتی را دید سر چاه دارند بزغالهها را آب میدهند و دو دختر هم یک گوشه ایستادند. نزد دخترها رفت گفت: خانمها چرا اینجا ایستادهاید؟ گفت: ما پدر پیری داریم چوپان است. نمیتواند چوپانی کند. ما دو تا دختر چوپانی میکنیم. میخواهیم بزغالهها را آب بدهیم سر چشمه مرد است. ما جلو برویم تن ما به تن مردها میخورد. برای حفظ عفت کنار ایستادیم. مردها بروند بعد ما برویم. موسی گفت: به من بده. بزغالهها را گرفت و رفت آب داد. دخترها زود خانه آمدند. پدرشان حضرت شعیب پیغمبر گفت: زود آمدید. گفتند: والله یک جوانی آمد بزغالهها را آب داد. آنوقت بزغالهها را که آب داد نه اینکه دویده بود و فرار کرده بود و به منطقهی دیگر و حالا چوپانی کرده بود، آیهی قرآن است میگوید: «رَبِّ» موسی گفت: خدا «إِنِّی» به درستی که من «لِما أَنْزَلْتَ إِلَی» (قصص/24) برای چیزی که بر من نازل کنی «مِنْ خَیْرٍ فَقیر» (قصص/24) من نسبت به خیر تو فقیر هستم. حدیث داریم حضرت موسی گرسنهاش شده بود، رویش نمیشد بگوید: نان میخواهم. حالا چه کسی به من نان میدهد. گفت: خدایا! آن خیری که میرسانی فقیر هستم. یک مرتبه وسط این قصه یکی از دخترها آمد گفت: پدرم دعوتت کرده است. «إِنَّ أَبىِ یَدْعُوک» (قصص/25) پدرم «یَدْعُوک» دعوتت کرده «لِیَجْزِیَکَ أَجْرَ مَا سَقَیْت» (قصص/25) اجر سقایی تو را بدهد. تو امروز سقایی کردی،به بزغالهها آب دادی، خوب پدرم گفته: در خانه بیا مزد تو را میدهم. او را برد و هم دخترش را به او داد، هم مسکن به او داد. هم شغل به او داد. داماد سر خانه! این هم معلوم میشود که گاهی وقتها یک جوان خوبی که پیدا کردیم باید این جوان را زَفت کنیم. یک اتاق به او بدهیم. یک شغلی به او بدهیم. حضرت شعیب پیغمبر بود. داماد داری را یاد بگیرند. اینطور که تاجر دخترش را به تاجر میدهد. پولدار دخترش را به پولدار میدهد. این هنر نیست. هنر این است که یک تاجر منتهی جوان باید جوان خوبی باشد. جوان سالمی باشد. اگر یک جوان سالمی مثل موسی پیدا کردید میارزد که هم شغل به او بدهیم و هم خانه به او بدهیم. هم خرجی از او نخواهیم. مهریه هم از او نخواهیم. گفت: مهریه ندارم. گفت: نداشته باشی. در خانهی من کار کن. همین که کار میکنی این کار تو به جای مهریه. این جوان را باید زَفت کرد.
جوانها هیچ وقت مأیوس نشوید. از گناهان کبیره… من دانشگاه رد شدم، پس خاک بر سر من! نخیر اینطور نیست. اینطور نیست. در ده زندگی میکنی. بد بختی! نخیر اینطور نیست. خیلیها در شهر زندگی میکنند بدبخت هستند. و خیلیها هم در روستا زندگی میکنند، خوشبخت هستند. برای خدا خط و نشان نکشید. که اگر رفتم اینجا خوشبخت هستم. اگر تهران باشم خوشبخت هستم. شهر بزرگ باشم خوشبخت هستم. با این ماشین باشم خوشبخت هستم. با این ازدواج کنم خوشبخت هستم. اینها را نگویید. شما از خدا بخواه خدایا برای من خیر مقدّر کن. گاهی میگویند: چه دعایی بکنیم؟ بگو: خدایا خیر دنیا و آخرت. تکلیف ما… اگر با این همسر ازدواج کنم. اگر خانهی ما اینجا باشد. اگر اگر اگر… این اگرها… شما بندهی خدا باش خدا دقیقهی نود کار خودش را میکند.
خدایا تو را به حق محمد و آل محمد هرچه به عمر ما اضافه میکنی به ایمان و علم و عمل و اخلاص و عمق و برکت و ما بیفزا. همیشه از آن دقیقه های نود امدادهای غیبی را بر همهی امت ما نازل بفرما. اللهم صل علی محمد و آل محمد.
1- چه کسی بر عصمت و پاکی حضرت مریم گواهی داد؟
1) حضرت زکریا
2 ) حضرت عیسی
3) جبرئیل امین
2- چه چیزی قوم بنی اسرائیل را از خطر فرعونیان نجات داد؟
1) معجزات حضرت موسی در دربار فرعون
2) ایمان آوردن ساحران به حضرت موسی
3) زدن عصای موسی به رود نیل
3- اسماعیل نوجوان، در برابر حکم خداوند به ذبح او، به پدر چه گفت؟
1) ترک حکم ذبح
2) تخفیف در انجام حکم
3) انجام حکم الهی
4- حضرت ابراهیم با چه هدفی همسر و فرزندش را به مکه برد؟
1) اقامه نماز
2) ساخت کعبه
3) مراسم حج
5- قرآن، چه کسانی را به عنوان دخترانی عفیف معرفی میکند؟
1) دختران حضرت شعیب
2) دختران حضرت یعقوب
3) دختران حضرت موسی