1- دوری از غلوّ و مبالغه در قصههای قرآن
2- تنوّع در قصههای قرآن
3- حالات مختلف انسان در قصههای قرآن
4- نمونههای حق و باطل در قصههای قرآن
5- جایگاه زنان در قصههای قرآن
6- ویژگیهای نیکان و بدان در قصههای قرآن
7- قصههای قرآن، تابلوهای روشن از زندگی انسانها
موضوع: امتیازات قصههای قرآن
تاریخ پخش: 22/01/87
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله رب العالمین، اللهم صل علی محمد و آل محمد. الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
گفتیم سال 87 قصههای قرآن را بگوییم که صدها قصه در قرآن هست. ولی قصههایی که ما میگوییم، با کتابهای قصه فرقهایی هم خواهد داشت. مقدمهی این بحث را گفتیم، اصل قصه معنایش پیگیری است و قصه امتیازاتی دارد که یک تجربه عملی است. آیینهی ملتهاست. آشنایی با قصه، گویا عمر آدم را زیاد میکند. یعنی کسی که تاریخ 300 سال را خوانده باشد، انگار عمرش 300 سال است. انسان فطرتاً میل دارد به قصه. قابل فهم است. قصه را از بچه تا پیر دوست دارند. در همهی دنیا بیشترین کتابی که چاپ شده است، کتاب قصه بوده است، با هر ادبیاتی. این اصل قصه!
قصههای قرآن با باقی قصهها هم 20 مورد فرق دارد که 14 موردش را گفتیم. حالا پانزدهم! آنهایی که پای تلویزیون ممکن است آن 14 مورد را نشنیده باشند، من یک دقیقه فهرست آن 14 مورد را میگویم، ممکن است بگویند خوب حالا 14 موردش را هفتهی گذشته ما نشنیدیم. یک دقیقه من بحث را تکرار میکنم.
قصهگو خداست. هرچه قصهگو مهمتر باشد، اثربخشتر است. قصهها حق است نه باطل. حق است یعنی حقیقت دارد، نه خیال. قصهها علمی است و قصهها وسیلهی خواب کردن و تختیر نیست. وسیلهی فکر است. قصها آرام بخش است. موعظه است. در قصهها نام بزرگان احیاء میشود. در قصهها الگوسازی است. قصه تذکر غیر مستقیم است. در قصههای قرآن حرف زیادی نقل نمیکند. یک چیزی را دائم لفت بدهد. فقط کلیات را نمیگوید. هم کلیات را میگوید و هم نمونه را نقل میکند. خیلی خلاصه است. قصههایی که در قرآن تکرار شده، در تکرارش هم مثل تکرار میوههای مختلف است. ممکن است چند هندوانه و یا چند خربزه را بیاورند. اما ممکن است هر خربزهای یک مزهای داشته باشد. هر قصهای یک زاویهی جدیدی را به روی انسان باز میکند. اینها را جلسهی قبل گفتیم.
1- دوری از غلوّ و مبالغه در قصههای قرآن
یکی از امتیازات قصههای قرآن این است که در قصهها یک شخصیتی را محور میکنند، برجستهاش میکنند. اما ضمن اینکه برجستهاش میکنند، مواظبت میکنند که این خدا نشود. یعنی بزرگش بکن! ولی … خوبیهایش را بگو! از کمالاتش هم تشکر کنید، اما جلوی غرور را بگیرید. یعنی خداوند در قصههای قرآن و مطالبی که نقل میکند، ضمن عظمت دادن، کاری میکند که طرفی که بزرگ میشود، مردم گرفتار غلوّ و مبالغه و غرور نشوند. مثلاً میفرماید که: «سُبْحَانَ الَّذِى أَسْرَى» (اسراء/1) پیغمبر را معراج برد. منتها میگوید که «أَسْرَى بِعَبْدِهِ» یعنی ضمن اینکه به پیغمبر به معراج رفت، باز هم عبد بود. یعنی بنده بود. «و اشهدُ انَّ محمّداً عَبدُهُ» اول میگوید «عَبدُهُ» بعد میگوید: «عَبدُهُ وَ رَسُولُه» ضمن اینکه میگوید فلانی رسول است، میگوید عبد هم هست. این خیلی مهم است که طرف را که بزرگش میکنیم، و لذا قرآن گاهی وقتها میگوید چنین کنید و چنان کنید، چنین کنید و چنان کنید «لعلّکم تُفلِحُون» «لعَلَّ» یعنی شاید! یعنی میگوید شاید تا طرف غرور نگیرد. آخر ما بر عکس هستیم. مثلاً میگوییم هر کس یک سال سورهی «عَمَّ یَتَساءَلُونَ» (نبأ/1) را بخواند میرود مکه. خوب از کجا؟ بله! بعضی سورهها اثری را دارد که انسان توفیق مکه پیدا کند. اما شاید یک جای استخر شکاف است، که شما هر چه آب در آن بریزی پر نمیشود. ممکن است ده سال هم بخوانی، مکه نروی! یا هر کس چهل شب برود جمکران، یا چهل شب چهارشنبه، حاجتش مستجاب میشود. ممکن است شما هشتاد شب هم بروی، اما این دعای شما مصلحت نباشد. یعنی نباید به مردم غرور داد که یا امام زمان(ع)! یا حاجت من را بده، یا … اولتیماتوم به امام زمان میدهی؟ برو دنبال کارت. تو خدا دعا کن، هر چه مصلحت است … یعنی باید کسی را اینقدر بزرگش نکنیم که طرف یا خودش مغرور بشود یا هوادارانش غلو پیدا کنند. یک از … تا چند شماره رفتیم آنجا؟
تفاوت و امتیازات قصههای قرآن!
15- هم برجسته و هم تواضع! هر دو در آن است. برجسته میکند، چون مثلاً در فیلمها یک کسی که برجسته شد، دیگر از اعتدال گاهی بالا میرود. برجسته ولی همراه با تواضع! خوب. اجازه نمیدهد که کسی شخصیت پرست باشد. قرآن یک آیه دارد که میفرماید: «ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّه» بشر حق ندارد به خاطر اینکه علم و حکمت به او دادیم، و او را به مقام رسالت رساندیم، به مردم بگوید که: «کُونُوا عِباداً لی» (آلعمران/79) شما نوکر من باشید. یعنی پیغمبر هم حق ندارد به مردم بگوید که تو نوکر من باش! یعنی ضمن اینکه اشرف مخلوقات است، اما … ما الان اگر یک کسی یک پست بگیرد، میگوییم: «اِه … خودش استکانش را شست؟ خاک بر سرم کنند. خودش استکانش را شست!!!» پیغمبر ما اشرف مخلوقات است، خودش بز میدوشید. امیرالمؤمنین خودش در خانه کار میکرد. امام باقر(ع) بیل دستش بود و کشاورزی میکرد. ما الان اگر یک معاون وزیر در صف نانوایی بایستد، فکر میکنیم که حالا یک خبری شد! خبری نیست. خوب معاون وزیر هستی، باش. برو در صف نانوایی. اگر بگویند مثلاً فلان آیت الله در خانه مثلاً جارو میکند … راست میگویی؟؟؟ الله اکبر!!! یعنی در ما یک کسی که برجسته شد، دیگر کارهای جزئی نمیکند. قصههای قرآن اینطور نیست. ضمن اینکه طرف را برجسته میکند …
موسی و خضر وارد یک منطقهای شدند، یک دیوار خرابه ای بود. گفت: بیایید این را بنایی کنید، شروع کردند عملگی کردن! کارگری! کارگری بدون مأموریت و بدون مزد! یعنی نوکری مفت. گاهی در ازدواج می گوییم که فلانی دخترش را به ما نمیدهد… فلانی اوه … همینکه مثلاً پدرش بنز دارد، ما پیکان! میگوییم اینها به هم نمیخورند. فکر میکنیم ازدواج پیکان و بنز است. ازدواج دو نفر آدم است. مخ باید به هم بخورد. چه کار به … بابا ما روی موکت نشستهایم، آنها روی قالی نشستهاند. او پسرش را به ما نمیدهد، او دختر ش را به ما نمیدهد. فکر میکند ازدواجها، ازدواج بین موکت و قالی است. ازدواج بین دو نفر آدم است. در آدم، مخ باید به مخ بخورد. تفکر به تفکر، اخلاق به اخلاق، انسانیت به انسانیت …
قصههای قرآن افرادی را برجسته میکند، اما هم خودش … دیگر
2- تنوع در قصههای قرآن
قصههای قرآن تنوع دارد. از پیغمبر گرفته تا مورچه … در قرآن هم قصههای انبیاء آمده و هم قصه مورچه آمده است. الان یک کسی که در بازار مثلاً جنس کلان میفروشد، مثلاً قالی فروش است، محال است دیگر کشمش هم بفروشد. من … هم طلا و هم کشمش؟! قرآن اینگونه است. وقتی یک کسی بزرگ شد، مثل پیغمبر، همه چیزی از او سؤال میکند. «وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوح» (اسراء/85) از روح میپرسند که یا رسول الله، روح چیست؟ «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَهِلَّه» (بقره/189) هلال چیست؟ «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفالِ» (انفال/1) «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِر» (بقره/219) شراب چیست؟ یعنی هم از شراب میپرسند و هم از ماه! هم از انفال میپرسند و هم «یَسْئَلُونَکَ ما ذا یُنْفِقُونَ» (بقره/215) یعنی وقتی یک کسی پیغمبر شد اینطور نیست که آقا مثلاً حالا این … یعنی تنوع در قصههای قرآن زیاد است. قصهی مورچه در آن است. قصهی ابراهیم هم در آن است. راجع به تنوع من چند چیز را به شما بگویم. از پیغمبر سیر، سیر، سیر، قصه میگوید، از پیغمبر گرسنهی، گرسنهی، گرسنه هم صحبت میکند.
اما پیغمبر گرسنه: به حضرت موسی خبر دادند که فرعون میخواهد تو را بگیرد. تحت تعقیب حکومت فرعون هستی! در رو و بدو! «خائِفاً یَتَرَقَّب» (قصص/21) حضرت موسی از منطقه رفت و وارد منطقهی مدین شد. وارد شهر دیگری شد و چوپانان را دید که لب چاه دارند گوسفندانشان را آب میدهند. دو دختر را کنار دید و کنار دختران رفت و گفت: شما چرا اینجا کنار ایستادهاید؟ گفتند: چون دختر هستیم و آنها نامحرم هستند، تنهی ما به تنهی مردها میخورد، صبر میکنیم، مردها که رفتند ما هم چند بزغاله و گوسفند و میش داریم، آب میدهیم. حضرت فرمود من حق شما را میگیرم. گوسفندان را گرفت و … حالا نمیدانست این دختران چه کسانی هستند. خودش هم فراری است. این جوان در حال فرار است، ضمن اینکه فرار میکند، در این شهر هم غریب است و هم فراری! برای گوسفندان اینها نوبت گرفت و رفت آب داد و به دخترها داد و گفت بروید خانه و بعد گفت: خدایا! گرسنه هستم. آیهاش این است. «رَبِّ» خدا «إِنِّی» به درستی که من «لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقیرٌ» (قصص/24) من نسبت به خیر فقیر هستم. بعد حدیث داریم که حضرت موسی یک تکه نان میخواست. چون خیلی دویده بود، از شهری به شهری پیاده آمده بود، حالا هم چوپانی کرده بود، آب داده بود به بزغالهها، خسته شده بود و گرسنه شده بود و یک تکه نان میخواست. این قصه را میگوید که پیغمبر اولوالعزم یک تکه نان میخواست. از آن طرف هم سلیمان، ماشاءالله «وَ حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْس» (نمل/17) برای سلیمان همه رژه میرفتند.
یک کسی میگفت: شما آخوندها چرا از شاه یاد گرفتید، سان میبینید؟ گفتم: نه! ما از شاه یاد نگرفتیم. شاه از آخوندها یاد گرفت. چون اول کسی که سان دید حضرت سلیمان بود. قرآن میفرماید: «وَ حُشِرَ» محشور میشدند برای حضرت سلیمان «جُنُودُهُ» جنود میدانید یعنی چه؟ سربازها! «مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْس» یعنی سلیمان میایستاد و همه جلویش سان میدیدند. انسانها، جنیان، پرندگان … «وَ حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُ» یعنی از پیغمبر سیر قصه میگوید تا پیغمبر گرسنه! از طفولیت قصه در آن است، تا پیری!
3- حالات مختلف انسان در قصههای قرآن
قصه طفولیت: قصه کودکی موسی را میگوید. مادر موسی، شیرش بده و او را در دیا بینداز. ماجرای نوزادی موسی را میگوید. از پیری زکریا و ابراهیم هم میگوید. «وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْبا» (مریم/4) خدایا! موهای سرم سفید شد. یعنی از ماجرای پیر تا ماجرای نوزاد! از قعر دریا میگوید تا عرش اعلی! قعر دریا: یونس در شکم ماهی! عرش اعلی: معراج پیغمبر! از عذاب آسمانی قصه میگوید: صاعقه! تا عذاب زمینی: رگبار ملخ و شپش و قورباغه به قوم فرعون! از قهر توسط آب میگوید، تا قهر توسط خاک. قهر توسط آب: فرعون غرق شد، توسط خاک: قارون در خاک فرو رفت. از بادیه نشینی میگوید: اعراب. اعراب یعنی عربهای بادیه نشین تا کاخ نشینی میگوید. «وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتا» (شعراء/149) از سنگ کوهها خانه میسازید. از خانه سنگی میگوید تا … از آوارگی میگوید … از آوارگی میگوید که پیغمبر را در خانهاش ریختند تا بکشند، حضرت علی را جای خودش خواباند و رفت. آوارگی، پناه برد در غار و تار عنکبوت حفظش کرد. از آن صحنههای آوارگی پیغمبر میگوید، تا عالمگیری که همین پیغمبر میآید زمانیکه «لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ» (توبه/33) اسلام کرهی زمین را خواهد گرفت. یعنی از آن اوج بیکسی پیغمبر میگوید، تحت تعقیب بود، تا اینکه مکتب پیغمبر کرهی زمین را بگیرد. این خیلی مهم است.
نمونههای مختلفی دارد. از هر نمونه میگوید. آن وقت نمونهها خیلی عجیب و غریب است. مقداری از نمونهها را برایتان بگویم.
4- نمونههای حق و باطل در قصههای قرآن
خاطره که نقل میکند، هم قله میگوید و هم دره! «یَخْشَوْنَ رَبَّهُم» (انبیاء/49) افرادی از خدا میترسند. تقوا دارند. «یَخْشَوْنَ النَّاس» (نساء/77) افرادی از خدا نمیترسند، از مردم میترسند. هم «یَخْشَوْنَ النَّاس» داریم و هم «یَخْشَوْنَ رَبَّهُم»! قصه مسجد را میگوید. میگوید در این مسجد نماز نخوان، این مسجد را منافقین ساختند، برای اینکه در آن جمع شوند و توطئه کنند. منتها برای اینکه لو نروند، اسمش را مسجد گذاشتند. از مسجد ضرار، منافقین در مدینه مسجدی ساختند، برای اینکه به مسجد قبا ضرر بزنند، پیغمبر گفت آخر مسجد بود، چرا اینجا را ساختید؟ گفتند برای اینکه یک مشت پیرزن، پیرمرد، هوا داغ است، گاهی باران میآید، بالاخره دلمان به حال اینها میسوزد، یک مسجدی برای آن محله ساختیم. حضرت در آستانه جنگ تبوک بود، فرمود: بروم و برگردم. فرمود این مسجد را خراب کنید، زمینش را هم بسوزانید، جای زباله قرار بدهید، احدی هم در آن نماز نخواند. چون اسمش مسجد است. مسجد علیه مسجد. دین علیه دین. یعنی همان زمانی که شاه امام خمینی را زندان کرد، همان زمان هم قرآن چاپ میکرد تا بگوید من مسلمان هستم. یعنی گاهی وقتها افراد یک جنایتی میکنند، منتها میخواهند جنایتشان را به اسم مذهب جبران کنند. «لا تَقُمْ فیه» (توبه/108) «أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فیه» (توبه/108) هم داریم. «لا تَقُمْ فیه» یعنی در این مسجد نماز نخوان. «أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فیه» یعنی در مسجد قبا نماز بخوان. اینجا دیگر خسته شدم، شما کمک کنید. یک آیه داریم: «یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمات» (بقره/257) یک آیه دیگر هم داریم: «یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور» (بقره/257) خروج از ظلمات به نور، خروج از نور به ظلمات. یعنی دو سمتش را گفته است. یک آیه داریم که مال که دیدند در رفتند، نماز را ول کردند و رفتند سراغ مال! یک آیه دیگر هم داریم که مال را ول کردند و رفتند سراغ نماز! هر دو را داریم. یک بار پیغمبر در نماز جمعه بود، خطبه میخواند، همینطور که خطبه میخواند و مردم نشسته بودند و خطبههای نماز جمعه را گوش میدادند، یک کاروانی آمد که جنس بیاورد. مردم گفتند این جنس ارزان میآورد، تا دیدند جنس آمد، همه از وسط خطبهها دویدند و رفتند جنس بخرند. فقط 12 نفر پای خطبهها نشستند. آیه نازل شد که عجب آدمهای عجیب و غریبی هستید. «وَ إِذا رَأَوْا» «رَأَوْا» یعنی چه؟ «رَأَوْا» یعنی چه؟ دیدن. «رَأَوْا» رؤیت. «وَ إِذا رَأَوْا تِجارَهً» «تِجارَهً» یعنی تجارت. «أَوْ لَهْوا» اگر تجارتی و لهوی دیدند. دایره و تنبکی دیدند یا پک و پولی دیدند، «وَ إِذا رَأَوْا تِجارَهً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَیْها» میدوند سمتش. «وَ تَرَکُوکَ قائِما» (جمعه/11) و تو را رها میکنند ایستاده. یعنی داری خطبه میخوانی و همینطور که ایستاده خطبه میخوانی، همه در رفتند. یعنی نماز جمعه را ول میکنند و میروند به دنبال خرید. از آن طرف هم یک آیه داریم: «رِجالٌ» رجال یعنی مردان! «لا تُلْهیهِمْ تِجارَهٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ» (نور/37) تا صدای حی علی الصلاه را شنیدند، در مغازه را میبندد و به مسجد میرود. نماز را ول می کند و میرود به دنبال خرید، خرید و فروش را ول میکند و به دنبال نماز میرود. قصههای قرآن این است که همه رقمش را گفته است.
هم داریم «انَّ اللهَ یُحَبُّ …» چه کسی را دوست دارد. هم داریم: «انَّ اللهَ لا یُحَبُّ …» چه کسی را دوست ندارد. دو سمتش را گفته است. هم در قرآن داریم: «وَ أَنَّ الَّذینَ آمَنُوا اتَّبَعُوا الْحَقَّ» (محمد/3) هم داریم: «و أَنَّ الَّذینَ کَفَرُوا اتَّبَعُوا الْباطِل» (محمد/3)، «اتَّبَعُوا الْحَقَّ»، «اتَّبَعُوا الْباطِل» پیرو حق، پیرو باطل!
5- جایگاه زنان در قصههای قرآن
هم داریم یک زن الگوی همه باشد، در خوبی! هم داریم یک زن الگوی همه باشد، در بدی! قهرمان خوبیها، زن فرعون. من آیه را میخوانم شما هم معنا کنید «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلا» خداوند یک مثل زده است، «لِلَّذینَ آمَنُوا» برای کسانی که ایمان آوردهاند، «امْرَأَتَ فِرْعَوْن» (تحریم/11) زن فرعون را. خدا برای همهی مؤمنین مثل زده و گفته مثال میخواهید؟ نمونه میخواهید؟ زن فرعون. قهرمان زن فرعون است. از آن طرف میگوید که «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذینَ کَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ» (تحریم/10) خدا برای کافر هم یک مثل زده است، که قهرمان کفر است. زن نوح!
در قدیم کمونسیتها که دمی تکان میدادند، یک حرف به نظر خودشان علمی داشتند، حرف علمی بود، که میگفتند اقتصاد زیربناست. یعنی هر کس را میخواهید ببینید چگونه فکر میکند، ببینید کجا چیزی میخورد، اگر کسی در کاخ غذا خورد، فکر او هم کاخی است. اگر کسی در کوخ غذا خورد، فکرش هم کوخی است. نوع برخورد، نوع سیاست، نوع تصمیم، تمام مسائل سیاسی و اجتماعی و نظامی و اخلاقی و فرهنگی … ریشهاش در شکم است. قرآن میگوید بروید و گم شوید. این حرف غلطی است. زن فرعون در کاخ نان میخورد، فکر کاخی نداشت. و زن نوح و زن لوط در خانه پیغمبر نان میخوردند، اما فکر پیغمبر را نداشت. اینطور نیست که هر کس هر کجا نان میخورد … خیلیها هستند در انتخابات، میروند غذای این را میخورند و به کس دیگر رأی میدهند. این بندهی خدا هی پلو میدهد که رأی بیاورد، پلوی این را میخورند، میروند و به کس دیگر رأی میدهند. اینطور نیست که حتماً اینجا پلو خوردم، حتماً هم به ایشان رأی بدهم.
6- ویژگیهای نیکان و بدان در قصههای قرآن
«فَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمینِه» (حاقه/19) قرآن میگوید مؤمن را نامهی عملش را دست راستش میدهند. پشت سرش میگوید: «وَ أَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِشِمالِه» (حاقه/25) صحنههای قیامت را که نقل میکند، میگوید مؤمن نامهی عملش به دست راستش است. کافر نامهی عملش به دست چپش است. «وَ یُسارِعُونَ فِی الْخَیْرات» (آلعمران/114) به کار خیر که رسیدند، میدوند. از آن طرف هم داریم: «یُسارِعُونَ فِی الْإِثْمِ وَ الْعُدْوان» (مائده/62) در کار خیر میدود، در کار شر میدود. افرادی وقتی میگویند: «حی علی الصلاه» میدوند، افرادی برای کار دیگری میدوند. حتی گاهی دو نفر با هم در یک زمین میدوند، ولی فرق میکند. زلیخا عاشق یوسف شد، یک روز درها را بست و به یوسف گفت بیا خلوت کنیم. یوسف تا دید که زلیخا میخواهد گناه کند، پا به فرار گذاشت. تا پا به فرار گذاشت، زلیخا پشت سرش دوید، هر دو به سمت در میدویدند، «وَاسْتَبَقَا» هر دو سبقت گرفتند. «وَ اسْتَبَقَا الْبابَ» (یوسف/25) هر دو به سمت در میدویدند. او میدوید و من میدویدم. منتها یوسف میدوید که گناه نکند. زلیخا میدوید که گناه بکند. دویدن دویدن است. فیزیکش هر دو یکی است. اما شیمیاش فرق میکند. دو نفر که دبیرستان و دانشگاه درس میخوانند، هر دو سر کلاس نشستهاند، یکی درس میخواند برای مدرک و پز و پول و مقام و استخدام، یکی درس میخواند به خاطر اینکه درس خوب است. نیتها فرق میکند. «وَ یُسارِعُونَ فِی الْخَیْرات»، «یُسارِعُونَ فِی الْإِثْمِ وَ الْعُدْوان».
در قرآن «یُقاتِلُونَ فی سَبیلِ اللَّهِ» داریم. «یُقاتِلُونَ فی سَبیلِ الطَّاغُوت» (نساء/76) هم داریم. «یُقاتِلُونَ»، «یُقاتِلُونَ» او میجنگد، او هم میجنگد. هر دو «یُقاتِلُونَ». یکی «یُقاتِلُونَ فی سَبیلِ اللَّهِ» یکی «یُقاتِلُونَ فی سَبیلِ الطَّاغُوت» این خیلی مهم است. چاقوکش و جراح هر دو شکم پاره میکنند. جراح شکم پاره میکند که نجات بدهد، چاقوکش شکم پاره میکند که بکشد. هر دو کارشان یکی است. نیتشان فرق میکند.
«لا یَسْتَأْذِنُکَ الَّذینَ یُؤْمِنُون» (توبه/44) «یَسْتَأْذِنُکَ الَّذینَ لا یُؤْمِنُون» (توبه/45) جبهه که میشود، یک عده اجازه میگیرند و مرخصی میگیرند، جیم شوند در هنگام عملیات. یک عده اجازه نمیگیرند. افراد مرفه بیدرد، جیم میشوند، افراد حزب اللهی «لا یَسْتَأْذِنُکَ» اجازه نمیخواهد، «یَسْتَأْذِنُکَ الَّذینَ لا یُؤْمِنُون». «لا یُؤْمِنُون» ها «یَسْتَأْذِنُکَ» اجازه مرخصی میخواهند و میخواهند در جبهه شرکت نکنند. مؤمنین نه!
در قرآن قصه که نقل میکند، برای یک گروهی میگوید: «زادَتْهُمْ إیمانا» (انفال/2) برای یک عدهای میگوید: «فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِم» (توبه/125) یک عده «زادَتْهُمْ إیمانا» روز به روز ایمانشان زیاد میشود، یک عده «رِجْساً» روز به روز کفرشان بیشتر میشود. «زادَتْهُمْ»، «زادَتْهُمْ». «یُقاتِلُونَ»، «یُقاتِلُونَ». «یَسْتَأْذِنُکَ»، «لا یَسْتَأْذِنُکَ». «وَ یُسارِعُونَ فِی الْخَیْرات»، «یُسارِعُونَ فِی الْإِثْمِ».
7- قصههای قرآن، تابلوهای روشن از زندگی انسانها
قصههای قرآن همهاش تابلوهای مشخص است. «قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی» (بقره/256) یعنی چنان روشن میکند که دیگر آدم نگوید نفهمیدم. نفهمیدم حق با چه کسی بود. تو نفهمیدی حق با چه کسی بود؟ نفهمیدی حق با چه کسی بود؟ در قرآن هم میگوید: «فَوْزاً عَظیماً» (احزاب/71) هم میگوید: «ضَلالاً مُبیناً» (احزاب/36) «وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظیماً» (احزاب/71) پیروی از خدا و رسول فوز عظیم است. از آن طرف «وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبیناً» (احزاب/36)
نمونههای قرآن! در قرآن هم داریم: «فَإِنَّ الْجَنَّهَ هِیَ الْمَأْوى» (نازعات/41) هم داریم: «فَإِنَّ الْجَحیمَ هِیَ الْمَأْوى» (نازعات/39) مأوی یعنی منزلگاه! «فَإِنَّ الْجَنَّهَ هِیَ الْمَأْوى»، «فَإِنَّ الْجَحیمَ هِیَ الْمَأْوى»
«ضاحِکَهٌ مُسْتَبْشِرَهٌ» (عبس/39) لبخند در قیامت. عدهای دیگر: «تَرْهَقُها قَتَرَهٌ» (عبس/41) عبوس عبوس. عدهای میخندند، عدهای عبوس هستند. در قرآن هم داریم: «خَیْرُ الْبَرِیَّهِ» (بینه/7) بهترین بشر! هم در قرآن داریم: «شَرُّ الْبَرِیَّهِ» (بینه/6) بدترین بشر!
این را دیگر شما بگویید. نصفش را من میگویم، نصفش را شما بگویید. هم در قرآن داریم: «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ خَیْراً یَرَهُ» (زلزله/7) هم داریم: «شراً یَرَهُ» (زلزله/8) دو سمتش را گفته است. این دو سمت گفتن، یعنی خیلی قشنگ و شفاف! هم داریم: «وَ کَلِمَهُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیا» (توبه/40) و هم داریم: «کَلِمَهَ الَّذینَ کَفَرُوا السُّفْلى» (توبه/40) «کَلِمَهُ اللَّهِ … الْعُلْیا»، «کَلِمَهَ الباطل … السُّفْلى».
«وَ سیقَ الَّذینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّهِ زُمَراً» (زمر/73) «وَ سیقَ الَّذینَ کَفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ زُمَراً» (زمر/71) گروهی میروند به جهنم. گروهی میروند به بهشت. قصههای قرآن یکی از امتیازاتش این است که تابلو درست میکند. آخر بعضی قصهها را آدم باید بخواند، 5 صفحه، 10 صفحه، 20 صفحه، کمتر، بیشتر، باید بخواند، بعد فکر کند که چه دارد میگوید. خودش به یک جمع بندی برسد. قصههای قرآن نه! همینطور خیلی شفاف لقمهی حاضر بطوریکه هم عوام بفهمد و هم خواص بپسندد. میخواهی خداشناسی؟ بسم الله! «أَ فَلا یَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِل» (غاشیه/17) شتر را ببین، خدا را بشناس. همین نگاه به شتر کن، خدا را بشناس. این برای چوپان. «وَ إِلَى السَّماءِ کَیْفَ رُفِعَتْ» (غاشیه/18) تو تحصیلکرده هستی؟ برو در کهکشانها! در کهکشانها فکر کن، خدا را بشناس. «إِلَى الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ» پشت سر شتر میگوید: «وَ إِلَى السَّماءِ کَیْفَ رُفِعَتْ» کهکشان را در کنار ماست میگذارد. میگوید ما در کهکشان توازن برقرار کردیم. «و السَّماءِ» «السَّماءِ» یعنی چه؟ آسمان! «وَ السَّماءَ رَفَعَها» آسمان را به رفعت برافراشتیم. «وَ وَضَعَ الْمیزانَ» (رحمن/7) در آسمانها توازن برقرار کرد. توازن در آسمانها برقرار کرد. دو مرتبه از کهکشان میآید به دکان بقالی! میفرماید: «أَلاَّ تَطْغَوْا فِی الْمیزانِ» (رحمن/8) تو هم داری ماست میفروشی، شیر میفروشی، کمش نگذار. یعنی از دکان لبنیاتی تا کهکشان. «وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْمیزان» «أَلاَّ تَطْغَوْا فِی الْمیزان»
این خیلی مهم است. آدم وقتی میفهمد که … مثلاً بنده در تلویزیون که صحبت میکنم، اگر یک نفر بگوید که آقا یک پنج دقیقه به من وقت بده که من کار خصوصی دارم، میگویم نه! بنده در تلویزیون حرف میزنم، دیگر حالا حال ندارم وقت خصوصی به تو بدهم. ما همین که یک ذره در شهر بودیم، دیگر در روستا نمیرویم، در روستا بودیم، دیگر در شهر نمیآییم. نمیدانم، فرض کنید که یک کسی که پیشنماز است، مثلاً خود بنده پیشنماز هستم. وارد مسجد شدم، دیدم امروز مکبر نیامده است. آقای دیگر است. ولی خوب مکبر … «قد قامت الصلاه»، «قد قامت الصلاه» … اِه … زشت است. تو حجه الاسلامی … «قد قامت الصلاه» میگویی؟ در شأن تو نیست. تو باید آقا باشی نه اینکه مکبر باشی. یعنی ما همین که چهار دفعه آقا شدیم، دیگر مکبر نمیشویم. بعضیها یک دوره نماینده مجلس بشوند، دفعهی دوم دیگر رأی نیاورند، شهرشان نمیروند، میگویند: نه! من اینجا یک وقتی وکیل بودم، حالا وکیل نباشم، در خیابان راه میروم، میگویند: این دوره این رأی نیاورد، دیگر نمیروم. برو در شهرت. حالا رأی آوردی، آوردی! نیاوردی، نیاوردی! ما اگر یک دفعه … خیلی از نمایندهها هستند اگر یک دفعه رأی بیاورند، دفعه دوم رأی نیاورند، شهرشان نمیروند، میگویند خجالت میکشیم، در این شهر چون به ما رأی ندادند – به خصوص شهرهای کوچک – چون به ما رأی ندادند، میگویند زشت است که ما برویم. خیلی گیر هستیم آقا! میخواهیم شغلمان را عوض کنیم، آقا در شأن ما نیست. من تا حالا تاجر قالی بودم. حالا موکت فروشی بروم؟ بابا تاجر قالی بودی، ورشکسته شدی، حالا برو موکت فروشی! برو سیبزمینی فروشی! نه در شأن من نیست. ما خیلی اسیر هستیم. قرآن امام حسین را الگو میکند. میگوید هم روی دوش پیغمبر و هم زیر سم اسب بود. از بلندی روی دوش پیغمبر رفت. از پایین آمدن رفت زیر سم اسب. هر دو را هم گفت راضی هستم. «رضاً برضاک» ما الان یک لیسانسمان حاضر نیست کار بکند. دنبال میز میگردد. اینکه میگویند چند میلیون بیکار داریم، همه بیکار نیستند. بعضیهایشان بیکار هستند، بعضیهایشان هم حال کار ندارند. من دیپلم هستم، بروم قالیبافی! باسمه تعالی: بله! چه خبر است؟ هم لیسانس باش و هم قالی بباف! نه در شأن من نیست. خوب گیر در خودت است. ما گاهی وقتها دو کلمه که درس میخوانیم…
الگوهای قرآن مهم است. قصههای قرآن باد کله را خالی میکند. میگوید ببین بیا بیرون. تو اگر معراج هم بروی، «اسری» ولی «عبده» تو اگر معراج هم بروی، بنده هستی. قصههای قرآن به ما میگوید مغرور نشوید. قصههای قرآن میگوید، الویتان باید اینها باشند. قصههای قرآن میگوید کمونیستهایی که میگویند زیربنا اقتصاد است، یعنی هر که هر جا غذا خورد، فکرش هم همانطور میشود، قرآن میگوید: نخیر! اینطور نیست. آدم اگر خودش شهامت داشته باشد، میتواند نان را بخورد، ولی فکر کاخی نداشته باشد. قصههای قرآن این است. خیلی از خطوط را میشکند. مثلاً ما یک مثل میزنیم و میگوییم هر جا نمک خوردی، – باقیاش را شما بگویید – نمکدان نشکن. قصههای قرآن میگوید: نخیر! بعضی جاها هم اگر نمک خوردی، نمکدان بشکن. چطور؟ چون موسی در کاخ فرعون بزرگ شد، آخرش هم فرعون را در آب غرق کرد. هم نان و نمک فرعون را خورد و هم فرعون را خفه کرد. اگر طرف نااهل است، نباید گفت: حالا نان نمکش را خوردیم. ببین این پسرعموی ما است، پول بستنی ما را داده است. به ما وام داده است. حالا ده کیلو هم تریاک آورد، چیزی نگو! اِه … تریاک آورده جوانها را نابود کند، الو … کلانتری … بیایید بگیرید. نون و نمک خوردی!!! باسمه تعالی به درک! نان خوردی، زندانش هم بکن. قرآن به ما در قصههایش میگوید، نان خوردی، اگر طرف باطل است، جلوی باطلش رابگیر. نگو چون نان خوردیم، چون حقوق بگیریم، هر چه خلاف دیدیم، چیزی نگوییم. آقا مدیر کل است! خوب مدیر کل باشد. خلاف کرد، شکایتش را بکن. قصههای قرآن میگوید پز نگیردت. دنبال حق برو، ولو نان و نمک خوردهای، ولو طرف شاه باشد، ولو طرف فرعون باشد. نترس! قصهی قرآن این است.
خدایا! مزهی قرآن را به ما بچشان، راهمان را راه قرآن قرار بده!