موضوع بحث: امام حسین(علیه السلام)- 1، اصحاب، محرم 65
تاریخ پخش: 20/6/65
بسم اللّه الّرحمن الّرحیم
در ماه محرم هستیم، جلسهی قبل در مورد عزاداری صحبت کردیم. باز مقداری در مورد تاریخ عاشورا و اصحاب امام حسین(ع) صحبت میکنیم.
خدایا! رزمندگان ما را هر چه زودتر به کربلای حسین برسان.
1- انحراف در اسلام
در بارهی امام حسین و حرکت امام حسین، بد نیست که ماجرا را بدایند. البته همه میدانید، اما باید سال به سال تکرار شود.
دربارهی وضع عاشورا، قصه به این ترتیب بود. یک ماشین سالمی را فرض کنید به نام ماشین اسلام که پیامبر(ص) آنرا درست کرد. یک رانندهی بسیار معصوم و لایقی را به نام علی بن ابیطالب پشت فرمان گذاشت. بعد از رحلت پیغمبرآمدند آن رانندهی اتومبیل را که از طرف خدا و پیغمبر نصب شده بود، بیرون انداختند و یک رانندهی دیگر به جای او نشاندند. بعد رانندهی دومی و سومی و بالاخره بعد از رانندهی سومی، کار به جایی رسید که راننده معاویه و سپس یزید شد. وقتی معاویه و یزید راننده شدند، این ماشین دیگر هیچ چیزش باقی نمانده بود. «لا یبقی من الماشین الا شکله» و «لَا یَبْقَى مِنَ الْإِسْلَامِ إِلَّا اسْمُهُ» (بحارالانوار،ج36،ص283) هیچ چیز نمانده بود، چرا؟ برای این که پیغمبر ما یک خط مستقیم ترسیم کرد. به محض اینکه از دنیا رفت، این مسیر مستقیم به قدری منحرف شد که در زمان پنجاه سال پس از هجرت یعنی تا زمانی که امام حسین قیام کرد، در این پنجاه سال کسانی که پیغمبر و اسلام واقعی را دیده بودند از دنیا رفتند. بعد از پنجاه سال بچهها که به دنیا آمدند، هر چه میدیدند از خلیفه، معاویه و یزید میدیدند. امام حسین دید اگر یک حرکتی نکند، دیگر از اسلام واقعی هیچ باقی نمیماند. بنابر این لازم شد که قیام کند.
2- قیام عاشورا، قیام در مقابل یک فکر بود
آیا قیام امام حسین نفر در برابر نفر بود؟ فرد در مقابل فرد یا خط در مقابل خط بود؟
بله خط در مقابل خط بود. اگر میگفت: «انا لا یبایع لیزید» من با یزید بیعت نمیکنم. یعنی این شخص زیر بار آن شخص نمیرود. ولی امام حسین اینطور نبود. امام حسین فرمود: «مِثْلِی لَا یُبَایِعُ مِثْلَهُ»(بحارالأنوار، ج44، ص324) فرمود: کسانی که مثل من هستند، زیر بار یزیدیها نمیروند.
یک جای دیگر فرمود: «وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَام إِذْ قَدْ بُلِیَتِ الْأُمَّهُ بِرَاعٍ مِثْلِ یَزِیدَ»(اللهوف، ص24) یعنی خداحافظ اسلام. این سلام خداحافظی است. «إِذْ قَدْ بُلِیَتِ الْأُمَّهُ بِرَاعٍ مِثْلِ یَزِیدَ» چون رهبر مردم مثل یزید شده است. این جا هم امام حسین روی شخص یزید تکیه نمیکند. میگوید: مثل من زیر بار مثل او نمیرود. در یک جای دیگر میفرماید: «لِیَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فِی لِقَاءِ اللَّهِ»(اللهوف، ص79) یعنی هر کس ایمان دارد باید بجنبد. پس کربلا و ماجرای امام حسین، نه این که حسینی بود و شهید شد. نخیر در طول تایخ خط حق و خط باطل هست. بعضی اینطور میگویند که حالا این جوانهایی که میروند و شهید میشوند خیال میکنند علی اکبر هستند؟ در عالم فقط یک علی اصغر و یک امام حسین بود! این منطقی نیست. همهی جوانهایی که در خط علی اکبر هستند، علی اکبر زمانه هستند. «کل ارض کربلا و کل یوم عاشورا» ما باید ماجرای یزید را از همه جهت بشناسیم.
در ماجرای کربلا یزید رئیس همه بود. فرماندار کوفه، ابن زیاد بود. یعنی ابن زیاد نمایندهی یزید بود. فرماندهی لشکر عمرسعد بود. قاتل امام حسین شمر بود. یک وقت مردم حق و باطل را میدانند، آدم وظیفهاش کم است. یک وقت نمیدانند، آدم باید دست به یک عملی بزند تا بدانند. دانستنش هم گاهی با سخنرانی و گاهی با خون است. اگر مرحوم شهید مظلوم بهشتی و هفتاد و دو تن میخواستند با سخنرانی بگویند که منافقین چه کسانی هستند، شاید پنجاه سال باید شهر به شهر، روستا به روستا سخنرانی میکردند تا مردم بفهمند. ولی یک انفجار و شهادت این هفتاد و دو تن، یک مرتبه خون اینها باعث شد که مردم روشن شدند. این خون کربلا یکی از معلمها است و لذا در زیارت اربعین داریم که: «یاران حسین! شما خون دادید و مردم از جهل بیرون آمدند. » پس آدم را فقط معلم و کتاب از جهل بیرون نمیآورد. خون مظلوم هم مردم را از جهل بیرون میآورد.
3- قیام امام حسین از مدینه
بعد از رحلت پیغمبر وضع عوض شده بود. هر چه بود، خلاف بود. خفقان شدید بود. یزید در بلاد اسلامی به همهی فرمانداران نامه نوشت، کهای فرمانداران! اینجانب یزید، بعد از فوت پدرم معاویه به حکومت رسیدم. شما که فرماندار هستید، باید از همهی مردم بیعت بگیرید. منتها نامهای که به فرماندار مدینه نوشت، نامهی تندی بود. گفت: تو همهی حواست را جمع امام حسین بکن. امام حسین در مسجد پیغمبر نشسته بود، یک وقت دید که یک کسی آمد و گفت: «فرمانداری شما را احضار کرده است» امام حسین به سی نفر از این جوانهای به قول معروف «حزب اللهی» گفت که من میروم به فرمانداری و شما پاسدار من و دوروبر فرمانداری باشید. اگر من الله اکبر گفتم، با هم به داخل فرمانداری بریزید، چون ممکن است آنجا بخواهند از من بیعت بگیرند و من را در آن جا ترور کنند. من حاضر نیستم در دنیا پنهانی و در اتاق شهید بشوم. من میخواهم به دنیا خط بدهم. امام حسین رفت و در آنجا زیر بار بیعت با یزید نرفت. امام حسین(ع) گفت: «تو از من میخواهی بیعت بگیری؟ » و یک برخورد قاطعی نشان داد. فرماندار جا خورد و به یزید نامه نوشت کهای یزید! امام حسین تسلیم نیست. دومرتبه یزید یک نامهی دیگر نوشت کهای فرماندار بی عرضه! میگویی نمیشود؟ یا بیعت بگیر و یا او را ترور کن. فرماندار دید عجب نامه تندی است. جلسهی دوم که امام حسین برای بیعت خواسته شد برای بیعت، دید مثل این که کار دارد به جای باریک میرسد. اما امام حسین از شهادت نمیترسد. منتها میخواهد شهادت یک جوری باشد که دنیا از شهادت نترسد. شبانه امام حسین از مدینه حرکت کرد، مردم مدینه بلند شدند دیدند که امام حسین نیست. امام به هیچ کس نگفته بود که به کجا میروم. بین مردم ولوله و زمزمه شد. بعد رفتند دور فرمانداری جمع شدند و گفتند: آقا کجاست؟ خلاصه فرماندار گفت: ما میخواستیم از ایشان بیعت بگیریم و. . . که مردم فهمیدند قصه چیست.
و مردم گفتند حالا که امام حسین بیعت نکرد، ما هم بیعت نمیکنیم. مدینه روشن شد. امام حسین مدینه را روشن کرد. با حرف نگفتهاش مردم را بیدار کرد. چه موقع وارد مکه شد؟ در روز سوم شعبان یعنی در همان روزی که متولد شد، وارد مکه شد. یعنی روز ورود به مکه با روز تولد امام حسین یکی بود. با پنجاه و هفت سال سن. یعنی تولد سیاسی حضرت با تولد طبیعیشان یکی بود. چرا به مکه آمد؟ چون هر کس وارد آن شود در امان است. امام حسین از سوم شعبان در مکه ماند. 30 روز ماه رمضان، ماه شوال و ذی الحجه و تا روز هشتم ذی القعده هم در مکه ماند. یعنی امام حسین 125 روز در مکه بود. هرکس میگفت: چه عجب، خوش آمدی. امام حسین میگفت: میخواستند از من بیعت بگیرند، حکومت یزید چنین و چنان است، زیر بار نروید. و در این 125 روز مردم مکه را آگاه کرد. در هشتم ذی الحجه که دو شب به عید قربان مانده، تمام حاجیها به مکه میآمدند و مکه شلوغ میشد و از همهی نقاط حاجیها به مکه آمدند، وقتی امام حسین دید که حاجیها جمع شدند، از مکه رفت تا حاجیها را به فکر وادارد. آقا کجا میروی؟ همه به مکه میآیند تو از مکه میروی؟ امام حسین گفت: تروریستهای یزید آمدهاند تا من را بکشند و من امنیت جانی ندارم. و سلام من را به مردم منطقه برسان و به مردم همهی اینها را بگویید و بگویید که من زیر بار نمیروم.
4- چرا امام به کوفه رفت؟
و هر حاجی در مکه از جریان ماجرا مطلع شد. حاجیها که برگشتند، مردم به دیدنشان میآمدند و میگفتند: خبر تازه امسال چه بود؟ گفتند: بهترین خبر و تازه ترین خبر این که پسر فاطمه زهرا سلام رساند و گفت که زیر بار بیعت یزید نروید. هر حاجی یک خبرنگار شد و مناطق خودش را روشن کرد. خوب حالا امام به کجا برود؟ به کوفه میرود. چرا؟ به چند دلیل: اولاً دعوت کردهاند، دوماً درست است که مردم کوفه بد هستند، اما در کوفه طرفدارهای خوب هم داریم. از کوفه یک مردهایی مثل حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه پدیدار شدند. اصلاً بعضی از یاران امام حسین وقتی میخواستند به یاری امام حسین بیایند، از ترس یزید نمیتوانستند، لباس دشمن را پوشیدند و در ارتش ابن زیاد به کربلا آمدند و در کربلا یک مرتبه سوار شدند و پیش امام حسین آمدند. یعنی لباس دشمن را به عاریه پوشیدند تا به دوست برسند. از همه گذشته، گرچه مردم کوفه جمع میشوند و من را میکشند اما ته دلشان بدهکار است.
ببینید، یک وقت یک کسی است که اصلاً ایمان به خدا و پیغمبر ندارد، هر چه هم جنایت کند اگر پیر هم بشود، باز یک برنامههایی دیگر دارد. اما آنهایی که بچه مذهبی هستند، اگر یک غلطی هم بکنند، بعد از آن پشیمان میشوند و دردلشان میگویند که این چه غلطی بود که کردیم. چون ریشهی مذهبی دارند، بعد از غلطی که کردهاند دوباره برمیگردند. «فَرَجَعُوا إِلى أَنْفُسِهِم»(انبیاء/64) مردم کوفه ممکن است یک غلطی بکنند، اما بالاخره بعد از آن هیجان شرمنده میشوند. یعنی ریشههای مذهبی هست، حتی اگر انحراف پیش بیاید.
5- هدف امام از نامهنگاری به قبایل
چون دعوت مردم کوفه هم هست، امام حسین به کوفه میرود. در راه که میرود امام به این جا و آن جا و به رؤسای قبیله و مردهای معروف منطقه نامه مینویسد، کهای مردهای معروف منطقه، من حسین بن علی پسر فاطمه زهرا هستم. حکومت یزید این است، من در فشار هستم. امنیت جانی در مدینه و مکه نداشتم و به کوفه میروم. هرکس میخواهد کمک کند به کربلا بیاید. فایدهی نامهها چه بود؟ این نامهها چهار تا فایده داشت: 1- مردم روستاها و شهرها روشن شدند 2- یا به کمک میآیند، یا نمیآیند. اگر کمک نیایند، با آنان اتمام حجت شده است، دیگر کسی نمیگوید که ما خبر نداشتیم. اگر هم بیایند کمک یا شهید میشوند یا نمیشوند. اگر شهید شدند، هر قبیلهای که یک شهید داد مردم آن قبیله به خونخواهی شهید با حکومت یزید بد میشوند.
یکی از چیزهایی که مملکت ما را بیمه کرده است، این است که در هر فامیلی یک شهید داریم و هر فامیل و محله و کوچه، هم شاگردی، همسایه، فامیل به حمایت خون او اجازه نمیدهد انقلاب را شرق و غرب ببرند.
1 – نامه برود تا مردم بفهمند. 2- نامه برود، تا اتمام حجت بشود. 3 – بیایند شهید شوند که خودشان به بهشت بروند و قبیله هم مخالف حکومت گردد و یک لشکر به لشکرهای مخالف اضافه بشود. 4- اگر هم بیایند و شهید نشوند، باز هم یک خبرنگار به خبرنگارها اضافه میشود. همهی موارد آن مفید است. نامهها هم مردم را روشن کرد. وقتی هم به کربلا آمد، حضرت زینب کبری را به عنوان خبرنگار زن آورد، حضرت زین العابدین را هم به عنوان خبرنگار مرد آورد. بچه کوچولوها که با گوششان صداها را ضبط کردند را هم به عنوان ضبط صوت آورد. یک مهر کوچک هم یعنی علی اصغر کنار سندش بود تا این طومار کربلا را با این بچهی کوچک شش ماهه کامل کند. علی اصغر اصغر است، اما عملش اکبر بود. کوچکی که کار بزرگ بکند، بزرگ است. امام در مورد آن بچهی سیزده ساله میگوید: «رهبر من آن است، او کاری کرد که بزرگان را به تعجب واداشت. » حضرت قاسم، پسر امام حسن مجتبی سیزده ساله است. عمو از او پرسید: شهادت را چگونه میبینی؟ فرمود: از عسل شیرینتر.
خلاصه به کربلا آمدند و در کربلا شهید شدند.
6- بیداری مردم توسط اسرا
اسیرها را به کوفه آوردند تا در کوفه بچرخانند تا مردم بترسند. در خیابان و بازار کوفه، سخنرانیها، مردم را یک مرتبه شوراند، که فرمانده کوفه دید اوضاع خیلی بد شده است. یک نفر آمد در کربلا مجروح شد و افتاد. فامیل هایش دیدند که این در یاری امام حسین جان میدهد، زود بردند و به کوفه منتقل کردند. یک سال در کوفه بستری بود، مردم کوفه که از کارشان شرمنده شده بودند به عیادت میرفتند. همینطور که خوابیده بود، سخنرانیها میکرد و مردم را حرکت میداد. یک روز برای عمر سعد در شهر کوفه انتخابات بود، زنانی که به عیادت آمده بودند، در مسجد ریختند و انتخابات عمر سعد را به هم زدند و شروع کردند به مرثیه و نوحه سرایی. جلسه انتخابات عمر سعد را تبدیل کردند به جلسه عزای حسین. کارهای عجیب و غریبی میشد. اسرا را وارد شام کردند، گفتند: اسرا کنار خیابان بنشینند تا مردم شام عبرت بگیرند. بفهمند که هر کس با دودمان بنی امیه در بیفتد به این سرنوشت مبتلا میشود. اینها کنار خرابه سخنرانی کردند. خیابانیها، متوجه شدند. بعد گفتند: آنها را در خانه ببریم. خانهی یزید، درونی و بیرونی داشت. زینب کبری در قسمت زنها و حضرت زین العابدین قسمت مردها بودند. زینب کبری چنان سخنرانی کرد که زن یزید را علیه یزید شوراند. امام سجاد جوری حرف زد که پسر یزید را علیه پدرش شوراند. یک مرتبه یزید دید زنش و پسرش به او چیزی میگویند. در دربار و در کاخ انقلابی درست شد. فقط مردم عوام مانده بودند. یزید رفت در مسجد نماز بخواند. پیش نماز بود. یک آخوند درباری هم روی منبر رفت که تعریف یزید را بکند. امام سجاد را هم با یک حالت دلخراشی در مسجد آوردند تا مردم بترسند. یک خورده که واعظ سخنرانی کرد، امام زین العابدین گفت: از این چوبها بالا بروم؟ چون اگر روی منبر، حرف درست و حسابی نزنی منبر نیست، چوب است. یک عده گفتند: امام سجاد منبر برود! مردم هم رنگ زرد و بیماری را ببینند تا بترسند که دیگر کسی با حکومت یزید مخالفت نکند. امام سجاد بالای منبر رفت و یک سخنرانی کرد، یک مرتبه مردم شام تکان خوردند، مرگ بر یزید در مسجد شروع شد. یزید مانده بود چه کار کند؟ چه کنیم، چه نکنیم؟ برنامه اینطور شد که یک کسی اذان بگوید. یزید گفت: مؤذن اذان بگو. مؤذن هم برای این که مذهب را با مذهب بشکند اذان گفت تا با اسم اللهاکبر جلوی سخنرانی گرفته شود. در طول تاریخ کسانی که حق میگفتند ممنوع المنبر میشدند.
امام سجاد ممنوع المنبر شد. مؤذن گفت: «اللهاکبر» امام سجاد گفت: به همین الله اکبر گوشت و پوست من شهادت میدهد. تا گفت «اشهد ان محمد رسول الله» امام سجاد فرمود: ای یزید! این پیغمبری که در اذان میگوید، جد من است یا جد تو؟
می گویند لیمویترش دستت آمد، نگو لیموترش است. از همان لیمویترش لیمونات درست بکن. از همان اذان استفادهی تبلیغاتی بکن. خلاصه مردم شهر همه روشن شدند. یزید دیگر هیچ پایگاهی نداشت. فقط یک جلسه درست کرده بود و سفرای خارجی را دعوت کرده بود که اهل بیت را به سفرای خارجی نشان بدهد و بگوید: ای سفرا! به کشورهایتان خبر بدهید که من محبوبیت دارم. مردم من را دوست دارند. میخواست در روابط خارجی و ملیاش یک آبرویی داشته باشد که امام سجاد و بچه هایش یک سخنرانی کردند و سفرا هم به هم نگاه کردند و فهمیدند قصه از چه قرار است. خلاصه عاشورا شروع شد و یکی دو ماه طول نکشید که محبوبیتی برای یزید نماند.
حالا در کربلا چه خبر است و چه کسانی بودند؟
برادرها ایام عاشورا را عزاداری بکنید، اما نه این که فقط در این چند روز عاشورا مساجد و تکایا پرشود. ما باید هر شب مسجدها را پر کنیم، نماز بخوانیم و امام در پیامی که برای حجاج امسال داده بودند، یک جملهی مهمی فرمود «که به سراغ قرآن بروید»
خدا یکی از علمای کاشان به نام حاج شیخ علی آقای نجفی را رحمت کند. ایشان — سال، بعد از نماز مغرب و عشاء قرآن را باز میکرد، آیات را میخواند و تفسیر میکرد. با کمال تأسف این عزای امام حسین سیلی است که از آن کشاورزی خوبی نمیشود. من پارسال عاشورا به هند رفتم. در هند ما 20 میلیون شیعه و 100 میلیون مسلمان داریم. از این 20 میلیون شیعه فقط چند طلبه دارد. در یک شهری رفتم هزار شیعه بود ولی یک طلبه هم نبود. آن وقت شماها در یک خیابان 20 تا روضه میخوانید و در هرروضه هم 5 تا واعظ دارید.
در هند چالهای میکَنند. در آن تنه درخت میگذارند، آتش سرخ، بعد پابرهنه حسین حسین میکنند و روی آتشها راه میروند. یکی رفت و پایش سوخت، گفت: من چون شک داشتم پایم سوخت، اینها چون یقین دارند پایشان نمیسوزد. باید رفت و دید، تا نبینید باور نمیکنید. این تبلیغات ما سر و سامان ندارد. ای کاش در هر مسجدی هر روحانی یک آیه قرآن تفسیر کند. ما باید قصهی کربلا را برای بچهها بگوییم. نیرو زیاد داریم اما کم استفاده میشود. حدیث داریم که بعد از ظهور، امام زمان نمیگذارد افراد طواف مستحبی بکنند. برای این که بخاطر عدهای که طواف مستحبی میکنند، عدهای به طواف واجب نمیرسند. یک حدیث هم داریم که حضرت مهدی میآید و مسجدهایی را که زیاد است خراب میکند.
در روز عاشورا هند بودم، میخواستند غذا بدهند، یک نان را تکه تکه کردند و به چهل نفر دادند. یعنی به هر کدام به اندازه یک نعلبکی نان دادند. و آن وقت شما 35 تا دیگ غذا درست میکنید. غذای امام حسین را باید خورد. دیگ امام حسین هم باید به عنوان تبرک بار گذاشته شود. افتخاراً باید غذای امام را خورد. شعائر و حماسه و دود و دم هم باید باشد. اینها چیزهایی است که دل حضرت زهرا را خوش میکند.
7- گریه پیامبر برای امام حسین
یک روز حضرت زهرا بچهاش را بغل کرده بود. پیغمبر فرمود: امام حسین را به من بده. تا امام حسین را گرفت، پیغمبرگریه کرد. حضرت زهرا فرمود: مگر بچهی من عیبی دارد؟ چرا گریه میکنی؟ گفت: او را میکشند. حضرت زهرا پرسید: وقتی او را بکشند تو هستی؟ گفت: نه! من نیستم. پرسید: بابایش علی هست؟ گفت: نه! علی هم نیست. گفت: من خواهم بود؟ پیغمبر فرمود: نه! تو هم نیستی. امام حسن هم نیست. فاطمه گفت: حسینم کشته بشود، هیچ کس نیست که گریه کند؟ گفت: چرا هر سال یک عده جمع میشوند و پول خرج میکنند و برای حسین گریه میکنند. این جلسات عزاداری باید باشد، اما رقابت نباشد.
در هند شب عاشورا بود که یک مرتبه دیدم صدای یا حسین بلند شد. نصف شب بود. رفتم دیدم مسلمانان هندی حسین حسین میکنند، ولی نه مداح دارند و نه واعظ دارند. بعد به یک جوان شیعه گفتم: نمازت را بخوان. گفت: بلد نیستم. گفتم: چند سالت است؟ گفت: 18 سال دارم. برای امام حسین گریه میکند اما نماز بلد نیست. چرا؟ برای این که روحانی نیست، تبلیغ نیست. ما قیام امام حسین را نداریم که به دنیا معرفی کنیم. یکی از اشکالاتی که حاجیهای خارجی به حاجیهای ایرانی امسال میکردند، میگفتند: شما صدای رادیو و تلویزیونتان به دنیا نمیرسد. یکی هم میگفتند: شما قانون اساسی را به زبان دنیا ترجمه نکردید که ما بفهمیم چیست. ولایت فقیه چیست؟ یکی هم گفتند ما کتاب نداریم. ای کاش یک قدرتی پیدا شود این مجلههای ایران را حذف کند و کاغذهایش را صرف تبلیغات خارجی بکند. علت کمی تبلیغات در خارج به خاطر تبلیغات بیش از اندازه در ایران است.
حالا یک مقداری از اصحاب امام حسین بگویم؛
8- اصحاب امام حسین
پیامبر فرمود: «کَأَنَّهُمْ نُجُومُ السَّمَاءِ»(کاملالزیارات، ص68) حسین یارانی خواهد داشت که مثل ستارگان آسمان میدرخشند و بهترین افراد هستند. در یک پیش گویی پیغمبر فرمود: «أُولَئِکَ مِنْ سَادَهِ شُهَدَاءِ أُمَّتِی یَوْمَ الْقِیَامَهِ»(أمالى صدوق، ص115) یعنی یاران حسین رئیس شهدا هستند. در یک پیش گویی دیگری سلمان فرمود: حسین یارانی دارد که «وَ یُقْتَلُ بِهَا خَیْرُ الْآخِرِینَ»(رجالالکشی، ص19) بهترین افراد هستند. امیرالمؤمنین در سفری به کربلا رسید، فرمود: این جا قتلگاه عاشقان است «شُهَدَاءَ لَا یَسْبِقُهُمْ مَنْ کَانَ قَبْلَهُمْ وَ لَا یَلْحَقُهُمْ مَنْ کَانَ بَعْدَهُمْ»(تهذیبالأحکام، ج6، ص72) نه شهدای قبلی به پای اینها میرسند و نه شهدای بعدی مانند آنها خواهند بود.
ما میگوییم کربلای ایران و کربلای حسین. اما خیلی فرق میکند. کربلای ایران ما با ماشین آب میبرند. اما کربلای حسین با مشک هم عباس نتوانست آب ببرد. خانوادهی شهید در ایران محترم است، اما در کربلا خانوادهی شهید را کتک زدند. خانوادههای ما هر کدام یکی دو شهید میدهند، اما زینب کبری در یک روز 72 تا شهید داد که هجده تا از آنها از خودش بودند.
و در یک جا داریم که حضرت علی از کربلا عبور میکرد، خاک کربلا را برداشت و بو کرد. فرمود: از این خاک گروهی بیحساب به بهشت میروند.
یکی از یاران امام انس بود. در لشکر امام حسین چند نفر صحابی بودند. صحابی کسانی هستند که زمان پیغمبر را درک کردهاند و از اصحاب پیغمبر و علی و امام حسن بودهاند و حالا به کربلا آمدهاند.
در لشکر یزید یک صحابی هم نبود. یکی از این صحابیها انس بود. از اولین جنگها بود. در زمان پیغمبر در جنگ بدر و حنین شرکت کرد و حالا در کربلا شرکت کرده بود. او نزد امام حسین آمد و گفت: من پیر هستم. حال یک جوان را درجنگ ندارم. اما چون عنوان من یک پیرمرد صحابی است، میخواهم با همین عنوانم، این خط را یاری کنم. پیرمردها! اگر یک جا دیدید که بچهها حسین، حسین میگویند، لبخند نزنید. شما هم بروید و حسین، حسین بگویید. انس آمد و گفت: میخواهم به جبهه بروم. امام حسین فرمود: «شُکْراً لِلَّهِ» تشکر کرد. ابروهایش روی چشم هایش آمده بود، یک دستمال برداشت و ابروانش را روی پیشانیاش بست و به جبهه رفت. انس شبانه آمد. اول محرم آمد. پس اگر پیر هم هستید بیایید. اگر شب بود باز هم بیایید تا از جوانها عقب نیفتید.
یک وقت من به آقایی بازاری گفتم: شما یک وقتی پیشگام انقلاب بودید. وقتی که ما بسیجی و تکیه نداشتیم، شما خمس و سهم امام و خلاصه آن چیزی که از اسلام آثاری بود، پولش را میدادید. الآن بچه بسیجیها از بازاریها جلو زدند. حالا شما کامیون، کامیون جنس میفرستید، این فایده ندارد، خودتان به جبهه بروید. یک لشکر باید از بازار برود. با مال میشود کمک کرد. خدا به آنهایی که پولشان را در خدمت اسلام میگذارند جزای خیر بدهد، اما بالاخره ما برای علی اصغر بیشتر از خدیجه گریه میکنیم. خدیجه مال داد، علی اصغر خون داد.
من زندگی حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه، شبیب غلام، حنظله، حر، عبدالله بن عمیر را نوشته بودم که برایتان بگویم، اما وقت تمام شده است.
«السلام علیک یا ابا عبد اللّه و علی الارواح الّتی حلت بفنائک، علیک منی سلام اللّه ابداً ما بقیت و بقی اللّیل و النّهار و لا جعل اللّه آخر العهد منی لزیارتک، السّلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین»
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»