امام حسین(ع)، سخنان – 7

موضوع بحث: امام حسین(ع)، سخنان – 7، محرم 60
تاریخ پخش: 10/07/60

بسم الله الرحمن الرحیم

«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التّقوی»

بحث ما در طول دو، سه سالی که با هم بودیم، درس‌هایی از قرآن بوده است. اما چون درآستانه‌ی محرم هستیم و ایام محرم را در پیش داریم، می‌خواهیم جملات امام حسین(ع) را مقداری بررسی کنیم. چون ما که برای امام حسین عزادای می‌کنیم، مکتب و فکر و عمل او را می‌دانیم. فقط می‌خواهیم با سخنان هم آشنا شویم. می‌دانیم امام حسین که بود؟ چه کرد و چرا این کار را کرد؟ حالا مدارک و منابع آن چه را که می‌دانیم، را هم بفهمیم. مثل این که آدم می‌داند فلانی خانه دارد. دلش می‌خواهد آدرسش را هم بداند. ما می‌دانیم امام حسین چه کرده است. آدرسش را هم بدانیم کجا و چه چیزهایی و به چه کسانی و در چه زمانی گفته است. مانند این که ما در بحث هایمان می‌گوییم: مرگ بر ضد ولایت فقیه، حالا این ولایت فقیه چیست؟ ریشه‌ی آن را هم بدانیم، تا شعار ما بر پایه‌ی محکمی هم استوار باشد. بنابراین بحث ما بررسی ریشه‌های تاریخ عاشورا خواهد بود. سخنان امام حسین(ع)، بهترین گواه است که وقتی از او می‌پرسند چرا می‌روی؟ چرا در این زمان می‌روی؟ چرا این‌ها را می‌بری؟ چرا بیعت نمی‌کنی؟ همه را خود او جواب می‌دهد. بحث ما تحلیل و تفسیر و بررسی سخنان امام حسین و ترجمه‌ی آن هاست.
1- نامه یزید به استاندار مدینه برای بیعت از امام حسین
بنی امیه حدود هزار ماه حکومت کردند. خط رهبری از رسول اکرم که دهم هجری از دنیا رفت، مسیر حکومت از رسول الله منتقل شد و بعد کم کم به یزید رسید. در سال60 هجری به یزید رسید. از فوت رسول الله تا رسیدن یزید به حکومت50 سال طول کشید. پس قیام امام حسین، 50 سال پس از رحلت رسول الله بود. رسول الله اسلام مجسم بود. یزید ضد اسلام مجسم است و انتقال یک رهبر صد در صد اسلامی، به یک رهبر صد در صد ضد اسلامی رخ داد. پیرمردهایی که اسلام را دیده بودند، مردند. بچه‌هایی که به دنیا آمدند و چشم آن‌ها باز می‌شد، خلیفه‌ی رسول الله را یزید می‌دانستند. امام حسین(ع)، برنامه‌اش این است که باید دوباره مردم را به همان اسلام رسول الله باز گرداند. این بود که وقتی یزید به حکومت رسید، یک بخش نامه کرد و نامه‌های بزرگی به بخشدارها می‌نوشت. یک نامه‌ی کوچک هم جداگانه در یکی از نامه‌ها گذاشت. دو نامه به استاندار مدینه نوشت. یک نامه نوشت که از همه‌ی مردم بیعت بگیر. یک نامه‌ی کوچک هم نوشت که اصرار و عنایت تو در مورد حسین بن علی باشد. این نامه‌ی کوچک که یک نامه‌ی خصوصی بود، به همراه نامه‌ی عمومی را به مدینه فرستاد. حالا جالب این است، استاندار فعلی، جناب ولید، تا نامه آمد، نامه‌ی بزرگ را خواند که معاویه مرد. من یزید به حکومت رسیدم، از همه‌ی مردم مدینه بیعت بگیر. دید در نامه‌ی کوچک، جداگانه نوشته است: تو باید تمام همت خود را به کارگیری که از حسین بن علی بیعت بگیری. استاندار فعلی، ولید، استاندار قبلی را خبر کرد. او هم نگفت که ما عزل شده‌ایم. گور پدر یزید! به ما چه! دیگی که برای ما نمی‌جوشد، هرچه باشد در آن بجوشد.
اینرا بدانید که ضد انقلاب با هر خطی با ضد انقلاب شریک می‌شود. ولید ضد انقلاب است. فوراً استاندار عزل شده را خواست. چون او هم ضد انقلاب بود. گفت: درست است. تو اکنون استاندار نیستی ولی هدف مشترکی داریم. گفت: چیست؟ گفت: هدف این است که با امام حسین مبارزه کنیم. بنابراین نامه‌ای آمده که معاویه مرده است و یزید به حکومت رسیده و من باید از حسین بیعت بگیرم. چه کنیم؟ استاندار قبلی و فعلی با هم تصمیم گرفتند. گفتند: تا مردم نفهمیدند معاویه مرده است و در شهر هیجان حکمفرما نشده است، شبانه از امام حسین(ع) دعوت کنیم که به این جا بیاید و ما از او بیعت بگیریم. شبانه مأمور فرستادند که امام حسین کجاست. گفتند: امام حسین به مسجد پیغمبر رفته است. امام حسین با پسر زبیر نشسته بودند. پسر زبیر هم از مخالفین یزید بود. مأمور آمد و گفت: استاندار شما را به منزل خواسته است. امام حسین فرمود: خبری شده است و او درباره‌ی مرگ معاویه من را خواسته است. بعد امام حسین 30 نفر از طرفداران و هوادارانش را خبر کرد و فرمود: من به خانه‌ی استاندار می‌روم و شما مسلح پشت در خانه بایستید. اگر زمانی دیدید استاندار به من فشار می‌آورد که از من بیعت بگیرد و کار به جر و بحث کشید، داد و فریادی بلند شد، شما 30 نفر البته اسلحه هایتان را پنهان کنید، به خانه‌ی فرماندار بریزید و از من حمایت کنید. آخر گاهی می‌پرسند: فلان شخصیت پاسدار دارد. چه وقت پیغمبر این همه پاسدار داشت؟ جوابش این است. امام حسین آن شبی که دید اوضاع خطرناک است، 30 نفر پاسدار داشت. منتهی گفت: اسلحه هایتان را پنهان کنید. اطراف خانه‌ی استاندار باشید. ناگهان می‌بینید مرا که به خانه‌ی استانداری می‌روم. در را ببندند و بگویند: در همین اتاق باید امضا بدهی و حکومت یزید را به رسمیت بشناسی. من هم امضا نخواهم کرد. اگر کار به جر و بحث کشید، شما 30 نفر به خانه حمله کنید.
استاندار نامه را نشان داد و گفت: شما باید بیعت کنی. امام حسین فرمود: آخر بیعت گرفتن از من در اتاق فایده‌ای ندارد. شما اگر می‌خواهی از من بیعت بگیری، جایی این کار را بکن که مردم ببینند و آن‌ها هم بیعت کنند. اگر من در اتاق بیعت کنم، کسی نمی‌فهمد. گفت: خوب است. راست می‌گویی. تا امام حسین سر ایشان را با این حرف‌ها گرم کرد و بیرون رفت. استاندارد قبلی که به کمک استاندار جدید آمده بود، اشاره کرد که او سر ما کلاه گذاشت. بیعت را بگیرکه اگر او برود، ما دیگر حریفش نمی‌شویم. تا اشاره کرد نگذارید او بیرون برود. امام حسین فهمید این قبلی و فعلی باهم برنامه ریزی می‌کنند. خیزی برداشت که تو می‌خواهی از من بیعت بگیری؟ تا امام حسین صدایش را بلند کرد، 30 نفر مسلح به خانه ریختند و این‌ها جا زدند. دیدند امام حسین با تاکتیک آمده است. جا زدند و قصه گذشت. بعد امام حسین جملاتی فرمود: جملاتش را برایتان می‌خوانم. اصولاً تعریف از خود خوب نیست مگر اینکه ضرورت داشته باشد. قرآن هم سفارش کرده است «فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُم»(نجم/32) از خودتان تعریف نکنید. اما اگر زمانی انسان تحقیر می‌شود، باید آن جا گفتنی هارا بگوید. گاهی امامان ما هم همینطور بودند. گاهی افرادی خدمت امامان ما می‌آمدند و به قدری تعریف می‌کردند که امام می‌فرمود: بابا اینطور تعریف نکن! درست نیست. در حد غلو می‌شده است. گاهی وقت‌ها واقعاً افراد به امام معرفت نداشتند. امام آنجا از خودش تعریف می‌کرده است.
2- عبادت یعنی هرکاری که رنگ حق داشته باشد
امام حسین در این جا از خودش تعریف کرده است. می‌فرماید: «إِنَّا أَهْلُ بَیْتِ النُّبُوَّهِ وَ مَعْدِنُ الرِّسَالَهِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِکَه وَ بِنَا فَتَحَ اللَّهُ وَ بِنَا خَتَمَ اللَّه»(اللهوف، ص‏22) ما خانه‌ی وحی هستیم. در خانه‌ی ما فرشتگان الهی آمد و شد می‌کنند. «بِنَا فَتَحَ اللَّهُ وَ بِنَا خَتَمَ اللَّه» اصلاً خدا هستی را برای بشر آفرید. چون این همه آیه داریم «خَلَقَ لَکُمْ» ابر و باد و مه و خورشید فلک برای انسان در کارند. بشر برای چه کسی کار می‌کند؟ بشر برای عبادت و «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُون»(ذاریات/56) عبادت یعنی چه؟ عبادت فقط نماز و روزه نیست. عبادت یعنی هرکاری که رنگ حق داشته باشد. هر کاری که رنگ خدایی داشته باشد، عبادت است. حتی اگر نجاری و آشپزی باشد. یک مصداق را ذکر می‌کنم. عبادت یعنی کاری که فی سبیل الله باشد. از جنگیدن تا صلح کردن همه عبادت می‌شود. پس همه را برای بشر آفریدند، بشر را هم آفریدند تا به کارهایش رنگ خدایی بدهد. مصداق نمونه و بارز و الگو و مدل آن هم کسی است که به همه‌ی کارهایش رنگ خدایی می‌دهد. که بی شک امام است. پس می‌توان گفت: هستی برای امام است. چون هستی برای بشر است. بشر برای خط الهی است و مصداق خط الهی امام است. فرمود: کجای کار هستی؟ آقای استاندار! تو، من را به خانه‌ات دعوت کرده‌ای تا از مثل من که الگوی انسان‌ها هستم، و به همین دلیل است به امام میزان می‌گویند، برای کسی مثل یزید بیعت بگیری؟ آخر روایاتی داریم که در قیامت میزان است. در قرآن هم داریم. «و نَضَعُ الْمَوازین»(انبیاء/47) یعنی میزان‌ها روز قیامت برقرار می‌شوند. میزان یعنی چه؟ یعنی در روز قیامت ترازو می‌آورند. معنای لطیفی که خود امام می‌گوید. مثلاً میزان پارچه، متر است. میزان هندوانه کیلو است. میزان عمود با شاقول است. میزان خط با خط کش است. میزان فلسفه به منطق است. میزان شعر با علم عروض است. میزان هوا با هواسنج است. هر چیزی یک میزانی دارد. میزان انسان چیست؟ میزان انسان، انسان است. خدا ان شاءالله قسمت کند، در زیارت امامان می‌خوانیم: «السلام علیک یامیزان الانسان» «السَّلَامُ عَلَى مِیزَانِ الْأَعْمَالِ»(بحارالأنوار، ج‏97، ص‏330) سلام بر تو‌ای کسی که تو میزان هستی. یعنی ما باید خودمان را با تو مقایسه کنیم. (خط کش انسانیت) یعنی انسان‌ها باید کم و زیادشان طبق معیار تو بسنجند. حب و بغض و جنگ و صلح و عبادتشان را با او بسنجند. نماز من با نماز تو، انفاق من با انفاق تو، و. . .
استاندار حواست پرت است؟ آمدی از من امضا بگیری؟ «وَ یَزِیدُ رَجُلٌ فَاسِقٌ شَارِبُ الْخَمْرِ»(اللهوف، ص‏22) یزید مشروب خوار است. امام حسین دلیل قیامش را این چنین مطرح می‌کند که نباید یزید، این آدم مشروب خوار رهبر شود. جالب این جاست که بعضی پیراهن سیاه می‌پوشند. امام حسین را هم دوست دارند ولی متأسفانه مشروب می‌خورند و الی آخر. خودکفا شده‌اند در کارخانه هایشان مشروب درست می‌کنند. «وَ یَزِیدُ رَجُلٌ فَاسِقٌ شَارِبُ الْخَمْرِ قَاتِلُ النَّفْسِ الْمُحَرَّمَهِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ وَ مِثْلِی لَا یُبَایِعُ مِثْلَه» آدم کش است. فسق آشکار می‌کند. امام حسین(ع) در پاسخ دعوت استاندار مدینه فرمود: «مِثْلِی لَا یُبَایِعُ مِثْلَه» مثل من، فرزند فاطمه و علی، با مثل او بیعت نمی‌کند.
امام حسین از جلسه بیرون رفت. وقتی بیرون آمد سر قبر پیغمبر رفت. جمله‌ای که امام حسین بعد از این ماجرا گفت من گوشه‌ای از این بیان مفصل را می‌گویم. «یَا نَبِیَّ اللَّهِ إِنَّهُمْ قَدْ خَذَلُونِی وَ ضَیَّعُونِی وَ لَمْ یَحْفَظُونِی وَ هَذِهِ شَکْوَایَ إِلَیْکَ حَتَّى أَلْقَاکَ»(بحارالأنوار، ج‏44، ص‏327) ‌ای پیغمبر بزرگوار! نظام یزید می‌خواهد مرا خوار کند. مقام مرا حفظ نکردند. ‌ای جد بزرگوار! شکایت من به تو این است که این‌ها می‌خواهند مرا در منگنه و تنگنا قرار دهند تا از من بیعت بگیرند. این شکایت من است تا من تو را ملاقات کنم.
فردای آن روز استاندار قبلی، امام حسین را در کوچه دید. گفت: آقا! من و استاندار فعلی شما را دعوت کردیم تا بیعت کنی. حالا من شما را در کوچه دیدم. به شما می‌گویم: بیا و بیعت کن. به خاطر این که من خیرخواه تو هستم. آن وقت جالب این جاست که می‌گوید: اگر بیعت کنی «فَإِنَّهُ خَیْرٌ لَکَ فِی دِینِکَ وَ دُنْیَاکَ»(اللهوف، ص‏22) اگر با یزید بیعت کنی برای تو خیر است. هم دینت سالم می‌ماند و هم دنیایت حفظ می‌شود. این خیلی بی حیایی می‌خواهد. عین این گروهک‌های امروز ما بودند. گروهک‌های امروز ما به مذهبی‌ها می‌گویند: اسلام راستین چنین است و چنان است. اگر اسلام راستین می‌خواهی برو نزد مسعود رجوی. این آخر اسلام راست است و هیچ کجی و انحرافی ندارد. فقط اسلام امام است که ممکن است انحراف داشته باشد. استاندار می‌آید و می‌گوید: اگر می‌خواهی که دینت سالم بماند، بیعت کن. دین یزیدی را هر که می‌خواهد ببیند، یک مسافرت به حجاز برود.
3- برق نماز جمعه مکه با نماز جمعه ایران
چقدر این مکه که امسال مشرف شدیم لذت بخش بود. دلم می‌خواهد یکی از خطبه‌های دانشگاه را با نوار این جا بیاورم و با خطبه‌های مسجدالحرام مقایسه کنیم. آن نماز جمعه‌ی دو سه میلیونی را با این نماز جمعه‌ی تهران مقاسه کنیم. از آن نماز جمعه یک مرد عادی معمولی نمی‌ترسد، ولی همه‌ی دنیا از نماز جمعه تهران حساب می‌برند. نماز جمعه‌ای که هیچ بخاری ندارد. اگر اینها تمام عمرشان را نماز جمعه بخوانند، جلوی یک فساد گرفته نمی‌شود. در حالی که نماز باید «إِنَّ الصَّلاهَ تَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ»(عنکبوت/45) باشد. نماز باید نمازی باشد که وقتی تمام شد، خود به خود بساط فحشاء برچیده شود. نماز جمعه خواندنی ارزش دارد که وقتی مردم از نماز جمعه بیرون می‌آیند، هرکس خلاف می‌کند و خود خلافکار خود به خود احساس کند که کارش درست نیست. مثل این که یک خیابان یک طرفه هست و یک ماشین از آن طرف خیابان بیاید. آن چنان همه برایش بوق می‌زنند و چراغ می‌زنند و او زودتر می‌خواهد که از این کوچه و خیابان فرار کند چون می‌فهمد که دارد خلاف می‌کند. ویتامین نماز این است. آخر ما معیارهای جالبی در اسلام داریم. مثلاً می‌گویند عالم خوب کیست؟ «إِذَا مَاتَ الْعَالِمُ ثُلِمَ فِی الْإِسْلَامِ ثُلْمَهٌ لَا یَسُدُّهَا شَیْ‏ءٌ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَهِ»(المحاسن، ج‏1، ص‏233) نشانه عالم خوب این است که با مرگ او در اسلام شکافی ایجاد شود. حالا فرض کنید مثلاً بنده بمیرم چطور می‌شود؟ هیچ طوری نمی‌شود. اگر هزاران آدم مثل من بمیرند، در هیچ جای دنیا، چیزی از جایش تکان نمی‌خورد. اما آدم‌هایی هستند که اگر نباشند، جای آن‌ها خالی است. جای مطهری و بهشتی خالی است. این نشانه‌ی عالم خوب است. نشانه‌ی نماز این است که وقتی آدم نماز می‌خواند، فساد کم می‌شود و امسال که ما به حج رفته بودیم، فساد به مراتب از چند سال پیش بیشتر بود. برای این که نماز هایشان ویتامین ندارد. خوب چرا نماز هایشان ویتامین ندارد؟ نماز نمی‌خوانند؟ چرا می‌خوانند. وضو و قبله و جمعیت هم دارند، خدا را هم قبول دارند. خطبه هم می‌خوانند. پس کمبود کجاست؟ کمبود این جاست که آن‌ها رهبری حق ندارند. «لا یبایع مثله» کسی هم که در مکتب امام حسین پرورش یافت، اینطور است.
امام حسین در جواب این استاندار قبلی در کوچه چه فرمود؟ فرمود: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» این جمله را وقتی می‌گویند که انسان در آستانه‌ی مرگ است. یا خبر مرگی می‌شنود. یعنی وای بر ما، که وقتی امام حسین بیاید و با یزید بیعت کند، آن وقت دینش بر باد رفته است. وقتی مطهری کتاب‌های فلانی را بخواند، آن وقت اسلام راستین می‌شود. خدا یکی از این‌هایی که اعدام شد لعنت کند. آخوند هم بود. ایشان یک روز، چند سال پیش به قم آمده بود. من را دید. گفت: با تو کار دارم. رفتیم در خانه‌ی یک منزل و بعضی از طلبه‌های دیگر هم بودند. حرف‌هایی زد. برداشت‌های جدیدی از قرآن و تفسیرهای خیلی شیرین و تند و تیز و مورد پسند امروزی‌ها را بیان کرد. چون امیرالمؤمنین(ع) فرمود: اگر قرآن را با انحراف تفسیر کنند، شیرین از کار در می‌آید. هر وقت اسلام را همانطور که هست معنا کنند، خوش مزه نیست. من را به خانه برد و حرف‌هایی زد. گفتم: این حرف‌هایی که تو می‌زنی، سند هایش کجاست؟ گفت: این برداشت‌های جدید من است. استنباطات شخصی من است. آخر شما سوادی نداری! و در ثانی ما حق نداریم استنباط کنیم. باید ببینیم امامان ما از آیات قرآن چه می‌گویند. باید با جو قرآن آشنا باشیم. آن ایامی بود که شهید مطهری هم شب جمعه‌ها و جمعه‌ها به قم می‌آمد و درس می‌داد. گفتیم: این شب جمعه که شهید مطهری می‌آید، این حرف‌های شما را به او می‌گوییم. گفت: من می‌خواهم در اتاق خصوصی به شما، طلبه‌ها بگویم. اگر بنا باشد این حرف‌ها را به مطهری بگویید که خائن هستید. این اسلام نابی است که می‌خواهم من و شما بفهمیم. ببینید، اسلام نابی که طلبه بفهمد ولی استادش نمی‌فهمد، چه اسلامی است! بحث آزادی که کنار خیابان باشد و در جلسه مناظره نباشد.
خلاصه امام حسین گفت: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِیَتِ الْأُمَّهُ بِرَاعٍ مِثْلِ یَزِیدَ»(اللهوف، ص‏24) از کلماتی است که هر مسلمانی باید حفظ باشد و اگر کشورهای اسلامی هم به این جمله‌ی امام حسین(ع) عمل کنند، در همه‌ی کشورها انقلاب می‌شود. در پاسخ استان دار قبلی فرمود: «وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ» اسلام، خداحافظ! چون ما دو نوع سلام داریم. زمانی آدم وقتی جایی می‌آید، سلام می‌کند. می‌گوید: سلام علیکم. زمانی هم وقتی می‌خواهد برود می‌گوید: سلام علیکم. فلذا دیدید سخنرانان در پایان می‌گویند: «والسلام علیکم و رحمه الله» این یعنی اینکه بحث ما تمام شد. یا دیدید رهبر انقلاب و دیگران وقتی اعلامیه می‌نویسند، آخر اعلامیه می‌نویسند «والسلام من اتبع الهدی» والسلام یعنی نامه تمام شد. شما وقتی وارد حرم امام رضا می‌شوی، می‌گویی: «السلام علیک» وقتی می‌خواهی خارج شوی هم می‌گویی «السلام علیک» سلام اول یعنی آمدم. سلام دوم یعنی می‌روم. این سلام خداحافظی است. سلام امام هم سلام خداحافظی است. یعنی باید بساط اسلام را برچید. «إِذْ قَدْ بُلِیَتِ الْأُمَّهُ»(بحار الانوار/ج44/ص326) باید با اسلام خداحافظی کرد. زمانی که امت مبتلا شود «بِرَاعٍ مِثْلِ یَزِیدَ»(بحار الانوار/ج44/ص326) این هم جالب است. زمانی که امت به رهبری به چوپانی مثل یزید مبتلا شود، اگر چوپان و رهبر مثل یزید بود، باید فاتحه‌ی امت را خواند. این مکتب ماست. و چه خوب است در عزاداری‌ها این شعارها ایجاد شوند ومضمون این‌ها در اشعار باشد. همان سخنان خود امام حسین را در اشعار عزا بیاورند و این هنر شعرای ما باید باشد و می‌شود تمام سخنان اهل بیت را به صورت نظم و نثر در آورد.
4- عزل شده‌های ضد انقلاب به ضد انقلابی‌ها کمک می‌کنند
سخن سوم: امام حسین(ع) وقتی تصمیم گرفت از مدینه بیرون برود، چون دید در مدینه دارند برایش توطئه می‌کنند، استاندار فعلی با مأموریتی که دارد و استاندار قبلی، دو ضد انقلاب، و اگر چه استاندار قبلی عزل شده است ولی عزل شده‌های ضد انقلاب هم به ضد انقلابی‌ها کمک می‌کنند.
ما الآن بازنشستگانی در رژیم شاه سابق داریم که به خاطر این که با جمهوری اسلامی بد هستند، اگر چه بازنشسته هستند یا باز خرید شده‌اند، یا عزل شده‌اند یا سر کار نیستند، اما در شیطنت کمک می‌کنند. البته بعضی از آن‌ها اینطور هستند. استاندار قبلی و فعلی با هم توطئه می‌کنند و در مدینه برنامه ریزی می‌کنند که امام حسین را گیر بیندازند. گفت: بنابراین ما باید از این جا بیرون برویم. وقتی می‌خواست برود، برای خداحافظی سر قبر رسول الله رفت. گفت: «اللهم هذا قبر نبیک محمد و أنا ابن بنت نبیک و قد حضرنی من الأمر ما قد علمت»(بحارالأنوار، ج‏44، ص‏328) خدایا این قبر پیغمبر توست و من پسر دختر پیغمبرت هستم. مسئله‌ای پیش آمده که می‌دانی. جریان جریان سیاسی و حکومتی است. مسئله‌ی رهبری است. می‌دانی اوضاع چطور است؟ «اللهم إنی أحب المعروف و أنکر المنکر» خدایا تو می‌دانی که من معروف را دوست دارم و از منکرات بدم می‌آید «و أنا أسألک یا ذا الجلال و الإکرام بحق القبر و من فیه إلا اخترت لی ما هو لک رضى و لرسولک رضى » (بحار الانوار/ج44/ص328) این آخرین سخن امام حسین با پیغمبر بود. خدایا رهبری از معاویه به یزید منتقل شده است. این جو سیاسی و جو حکومتی و مسئله‌ی رهبری است. مسئله‌ی رهبری در اسلام به قدری اهمیت دارد که قرآن می‌گوید: «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَه»(مائده/67) اگر رهبری را معین نکنی، رسالت تو نابود می‌شود. یعنی اگر رهبری نباشد، توحید هم توحید نیست.
عوض بسمه تعالی، می‌گویند: به نام نامی آریامهر. یعنی به جای توحید، طاغوت سبز می‌شود. رهبر بود، توحید هم هست. اگر رهبر نبود، به جای توحید، طاغوت است. رهبر بود، نبوت هم هست. اگر رهبر نبود، به جای نبوت، قوانین شرقی و غربی جایگزین می‌شود. رهبر بود، توجه به معاد هم هست، رهبر نبود، «نسوا یوم الحساب» (ص/26) است. قرآن می‌گوید: «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَه» (مائده/67) اگر رهبری را معین نکنی، رسالت تو هم نابود می‌شود. رهبر بود، نمازش، نماز دانشگاه می‌شود. رهبر نبود، نمازش، نماز مسجدالحرام می‌شود.
میلیون‌ها از این برادران سیاه پوست به حج می‌آیند، فقط یک رهبر می‌خواهد که از این برادران بلال بسازد. امام زمان(عج) را می‌خواهیم که از این برادران مثل بلال‌ها را بیرون بکشد. از این سفید پوست‌ها هم مانند سلمان‌ها را بیرون بکشد. وگرنه مسجدالحرام مانند ماشین باری است. ماشین باری، گاهی پنبه و گاهی زغال بار می‌زند. مسجدالحرام هم گاهی پر از سفیدپوستان می‌شود و گاهی هم پر از سیاه پوستان است. اگر رهبری بود، فایده بخش است. اگر نبود ارزشی ندارد. خدایا این قبر پیغمبر تو است. مسئله‌ای پیش آمده که در مضیقه و تنگنا قرار گرفتم. خدایا تو می‌دانی. من معروف را دوست دارم. خدایا تو می‌دانی من از منکرات بدم می‌آید. این‌ها مقدمه‌ی نهضت است. خداحافظی می‌کند و می‌خواهد از مدینه بیرون بیاید.
5- پاسخ امام حسین (ع) به رفاه‌طلبان که از او خواستند نرود
آن وقت دور امام را می‌گیرند. یا حسین! بیرون نرو و بیعت کن. دور امام حسین را می‌گیرند. حالا این‌ها که دور امام حسین را می‌گیرند، منطق‌های مختلفی دارند و چون منطق‌های مختلفی دارند، بیان‌های مختلفی هم دارند. دور امام حسین را می‌گیرند. یک عده رفاه طلبان هستند. یک عده دل سوزان هستند. یک عده هم سیاست مداران هستند. خوب! این‌ها دور امام حسین را می‌گیرند و می‌گویند: نرو! این‌ها یک مثلث تشکیل دادند. دور امام را یک مثلث گرفته است. مثلث رفاه طلبان به خاطر مسائل رفاهی و دسته‌ی دیگر عاطفی و دسته‌ی دیگر سیاسی هستند. سه دسته آمدند دور امام را گرفتند که از مدینه بیرون نرود.
اما رفاه طلبان، این‌ها از اقوام امام حسین هم بودند. متأسفانه، به امام پیشنهاد صلح کردند. گفتند: بیا صلح کن و حالا نمی‌خواهد بروی. بیعت کن. مگر چه می‌شود؟ آب و نان که داری، خودت را به دردسر می‌اندازی. امام حسین فرمود: «حدثنی أبی أن رسول الله ص أخبره بقتله و قتلی»(اللهوف، ص‏26) فرمود: ‌ای اقوام پدرم! امیرالمؤمنین از رسول الله خبر داده است که هم تو را و هم پسر تو حسین را خواهند کشت. بنابراین خبر کشتن من از قول پیغمبر داده شده است. حال اگر قرار است کشته شوم، چرا در اتاق خصوصی استاندار کشته شوم؟ چرا در کوچه‌های مدینه کشته شوم؟ بگذارید به مکه بروم و آن جا قصه را روشن کنم. به حاجی‌هایی که به زیارت می‌آیند، بگویم که جوسیاسی چیست. بعد وقتی به کوفه مرا دعوت می‌کنند، در راه به شهرها نامه بفرستم. بعد به کربلا بروم و به آن شکل کشته شوم. اگر بناست کشته شوم، چرا بی فایده باشد؟ بنابراین رفاهی برای من در کار نیست. اینطور نیست که حال اگر من بیعت کنم، این‌ها خاطرشان جمع شود. ضد اسلام هستند و با اسلام کنار نمی‌آیند. این‌ها و یزید از خانواده‌ای هستند که می‌گویند: ما رنج می‌بریم که چرا بعد از «اشهد ان لا اله الا الله» می‌گویند: «اشهد ان محمداً رسول الله» بنابراین این‌ها اصلا ًبا رسالت عناد دارند و لذا خود یزید در شعرش گفت: «خبر جاء و لا وحُّی نَزَل»(اللهوف، ص‏181) یعنی نه خبری و نه وحی است. نه قیامتی و نه معجزه‌ای و نه قرآنی است. این‌ها ضد دین هستند و به قول امام که فرمود: این‌ها یک دقیقه هم با اسلام کنار نمی‌آیند.
ما دو نوع آدم داریم. آدمی که خود سپر اسلام می‌شود. آدمی که اسلام را سپر خود می‌کند. این‌ها حسابشان فرق می‌کند. گاهی من اسلام را برای حفظ خودم سپر می‌کنم. گاهی خودم را برای حفظ اسلام سپر می‌کنم. این‌ها حسابشان جداست. من سپر اسلام شوم یا اسلام سپر من؟ بنابراین‌ای قوم و خویشی که به خاطر رفاه می‌گویید: زندگیت را به هم نزن! خیال نکنید که اگر این جا باشم، رفاه و امنیت هست و بدانید شهادت برای من مقدر شده است. منتهی معنای تقدیراین نیست که من برای خود اراده‌ای نداشته باشم. به رفاه طلبان گفت: دنبال کارتان بروید! حتی پیغمبر به امیرالمؤمنین گفته بود: تو را می‌کشند. پسرت را هم می‌کشند. قبر تو و پسرت هم نزدیک هم است. یعنی نجف و کربلا 14 یا 15فرسخ با هم فاصله دارند. اینطور نیست که فاصله مثل فاصله‌ی امام رضا و شهر مدینه باشد. هفتاد و یک حدیث در جلد 44 بحار داریم که خبر شهادت امام حسین از قبل داده شده بود. حتی قبل از تولد امام حسین و بعد از تولد او این خبر بود. این از طریق شیعه بود. اما از طریق سنی بگوییم. بیش از بیست حدیث داریم که علامه امینی، صاحب الغدیر، در کتاب کوچکی که به نام سنتنا و سیرتنا دارد 20 حدیث از سنی نقل کرده است که خبر شهادت امام حسین را از قبل داده بودند. بنابراین هفتاد و یک حدیث از شیعه دارم. 20 حدیث از سنی داریم و جالب این است که حدیث اهل سنت مثل همه احادیث معتبر هستند. یعنی کانالش، کانال محکمی است. ‌ای رفاه طلبان، شهادت من مسئله‌ی تنظیم شده‌ای است. بنابراین اینطور نیست که اگر این جا باشم، خوش باشم. شهادت قطعی است. پس «نحو احسن» را انتخاب می‌کنم.
6- پاسخ امام حسین (ع) به دلسوزان که از او خواستند نرود
اما به افراد عاطفی چه گفت؟ افراد عاطفی مانند‌ام سلمه، زن رسول الله که زن خوبی هم بود و دلش می‌سوخت، گفت: حسین جان می‌روی و تو را می‌کشند. این‌ها آدم‌های بدی هستند. فرمود: «یَا أُمَّاهْ قَدْ شَاءَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ یَرَانِی مَقْتُولًا مَذْبُوحاً ظُلْماً وَ عُدْوَاناً وَ قَدْ شَاءَ أَنْ یَرَى حَرَمِی وَ رَهْطِی وَ نِسَائِی مُشَرَّدِینَ وَ أَطْفَالِی مَذْبُوحِینَ مَظْلُومِینَ مَأْسُورِینَ مُقَیَّدِینَ وَ هُمْ یَسْتَغِیثُونَ فَلَا یَجِدُونَ نَاصِراً وَ لَا مُعِیناً»(بحارالأنوار، ج‏44، ص‏331) ‌ای مادر! چون قرآن زن پیغمبر را‌ام المؤمنین خطاب کرده است. مادر جان سیستم به نحوی است که خدا خواسته ما برویم و شهید شویم. بچه‌های ما هم اسیر شوند. چون تا اینطور نشود، مردم اراده پیدا نمی‌کنند. باید به جامعه‌ی نفهم فهم داد. باید به جامعه‌ی بی اراده، اراده داد. و این جامعه می‌فهمند که یزید کیست، اما اراده ندارند. تا من شهید نشوم، تا زن و بچه‌ی من اسیر نشوند، به غیرت مردم بر نمی‌خورد. خون‌ها به جوش نمی‌آید. لذا در همین نزدیک تاریخ معاصر خود داشتیم افرادی که وقتی رهبرشان جلو می‌افتاد، مثلاً می‌گفت: کاش من در میدان ژاله بودم. فوراً در روزهای بعد، راهپیمایی‌ها دوبله می‌شده است. بنابراین می‌گویند: تا چراغ نسوزد، دیگ به جوش نمی‌آید. گرچه می‌سوزد و نفت خرج می‌شود تا مردم بیدار شوند.
امام را برای چه می‌خواهیم؟ پوست و گوشت امام که مثل ماست. وزنش، وزن ماست. هیکلش، هیکل ماست. اصلاً امامتش برای این است که باعث رشد جامعه شود. و الا به او مرشد می‌گفتند. به او معلم می‌گفتند. فرق بین امام و معلم و مرشد این است که مرشد ممکن است همینطور چرت بزند و بگوید، تو از این طرف برو! یک ضبط صوت هم ممکن است به آدم چیزهایی بیاموزد. کتاب هم همینطور است. در رابطه با معلم هم همینطور است. اما امام معلم نیست. مرشد نیست. امام، امام است. امام یعنی خودش برود تا دیگران بیایند و بنابراین می‌گویند: چرا امام خودش را به کشتن داد؟ امام را می‌خواستیم تا باعث رشد ما شود. می‌رود و خودش را به کشتن می‌دهد تا جامعه بیدار شود و اراده بدست بیاورد.
لذا بعد از شهادت امام حسین، خون‌ها به جوش آمد. همینطور از در و دیوار قیام جوشید و بالاخره آنقدر جوشید تا نظام بنی امیه واژگون شد. پس ما امام حسین را نمی‌خواهیم که نفس بکشد. امام حسین را نمی‌خواهیم که غذا بخورد و به ما چیز یاد بدهد و بخوابد. امام حسین که به عنوان یک معلم نیست. به عنوان امام است. امام کسی است که برود و دیگران را هم راه بیندازد. امام حسین رفت وشهید شد. دیگران هم خون هایشان به جوش آمد. به جامعه‌ی بی اراده، اراده داد. به خواب‌ها، بیداری داد. به بی حرکت‌ها، حرکت داد. به بی تفاوت‌ها، تفاوت داد. لذا، طوری هیجان زده می‌شدند که حتی قبر امام حسین را که می‌دیدند، سر قبر امام حسین می‌آمدند. اصلاً وعده گاه سر قبر امام حسین بود و علامت مؤمن این است که می‌گویند: اربعین وعده کربلاست و همدیگر را با انگشتری که به دست راستشان می‌کردند، می‌دیدند. همدیگر را شناسایی می‌کردند. لذا می‌بینیم، متوکل هفده بار قبر امام حسین را خراب کرد و دائم مسجد می‌ساخت. گفتند: چرا مسجد می‌سازی؟ گفت: مردم در مسجد چرت می‌زنند. نماز می‌خوانند. نماز آن‌ها کاری با سیاست ما ندارد. اما وقتی به زیارت امام حسین می‌روند، هیجان زده می‌شوند. انقلابی که شدند، حریفشان نمی‌شویم. شاید به همین خاطر باشد که آمدند در مقابل مسجد حسینیه ساختند. دید مسجد دست امام جمعه‌های طاغوتی است و انقلابیون هم جایی می‌ساختند و شاید به همین جهت حسینیه ساختند. و شاید هم دلیل دیگری داشته باشد. بنابراین درجواب افراد عاطفی مانند‌ام سلمه فرمود: بناست ما کشته شویم.
7- پاسخ امام حسین (ع) به سیاستمداران که از او خواستند نرود
یک سری هم افراد سیاستمدار بودند. مثل محمد حنفیه. محمد حنفیه، پسر امیرالمؤمنین و برادر امام حسین(ع) است. آمد گفت: برادر نرو! ببینید سیاستمداران اینگونه فکر می‌کنند. فعلاً قدم به قدم حرکت کن. افرادی را به شهرها بفرست. ببین بالاخره مردم با تو هستند یا نه؟ اگر با تو هستند به مدینه و مکه برو و در آن جا سخنرانی کن و بیعت بگیر و نظام را واژگون کن. اما اگر دیدی مردم با تو نیستند، خودت را به کشتن نده. بنابراین صلاح نیست که الآن از مدینه بروی. یا اگر می‌خواهی بروی! به جایی برو که جانت در امان باشد. چون سیاست مدار هم می‌خواهد جامعه را اداره کند، نمی‌خواهد جامعه رشد کند. آخر کسی رئیس یک اداره می‌شود، می‌خواهد اداره را به خوبی پیش ببرد و سر و صدایی هم از جایی بلند نشود. یک نفر رئیس اداره، رئیس مؤسسه می‌خواهد این جا را نگه دارد و یک نفر می‌خواهد این جا را به پیش براند. اگر خواست نگه دارد، باید خاک شیر مزاج باشد و با همه کنار بیاید. اما اگر خواست حرکت بدهد، گاهی باید یک کار انقلابی بکند. لذا ابراهیم(ع) آمد به بت پرستان نصیحت کرد، دید فایده ندارد. یک روز که بت پرستان از شهر خارج شده بودند، تبر برداشت و همه‌ی بت‌ها را شکست. آمدند و دیدند بت‌های این‌ها شکسته شد. قرآن می‌گوید: «فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً»(انبیاء/58) یعنی تبر دست گرفت و بت‌ها را تکه تکه کرد. بعد که گفتند «فَرَجَعُوا إِلى‏ أَنْفُسِهِمْ»(انبیاء/64) آمدند ابراهیم را گرفتند که چرا بت هایمان را شکستی؟ گفت: مگر این‌ها خدا نیستند؟ اگر خدا هستند، باید ازخودشان دفاع کنند. وای بر شما که چه خداهای بی عرضه‌ای دارید. تقصیر شماست که خدایی را عبادت می‌کنید که حتی جلوی تبر ما را نمی‌تواند بگیرد «فَرَجَعُوا إِلى‏ أَنْفُسِهِمْ» این‌ها برگشتند و تکان خوردند. اگر کسی خواست جامعه را تکان دهد، با این کارهای آهسته نمی‌شود. یک دلی و یک جرأتی و یک همتی می‌خواهد.
درجواب به گروه عاطفی فرمود: عواطف هست. ولی وقتی خدا می‌خواهد، انسان باید عاطفه را کنار بگذارد. ابراهیم از لحاظ عاطفی اسماعیل را دوست دارد، ولی وقتی خدا می‌گوید: او را بکش. این کار را می‌کند. پس جواب گروه رفاهی و سیاست مدار و عاطفی را هم داد.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

Comments (0)
Add Comment