امام حسن (علیه السلام)

بسم الله الرحمن الرحیم

بیندگان در لحظات و آستانه تولد امام حسن مجتبی بحث را می‌بینند. در این فکر بودیم که امسال نیمه رمضان چه بگوییم که به کتابی از دانشمند لبنانی به نام جعفر مرتضی برخوردم به نام الحیاه السیاسیه الامام حسن(علیه السلام). ایشان زندگی پیامبر و امامان را با تحلیل و دقت خاصی نوشته و برای پیامبر کتاب «الصحیح من السیره» را نوشته است و برای امام رضا هم نوشته‌اند و من مطالبی را از این کتاب نوشته تا برای شما بگویم.
برای اینکه در ماه رمضان هدیه‌ای از ما به قبرستان بقیع فرستاده شود و روح ایشان از ما راضی بشود، صلواتی برای ایشان بفرستید. ما امامان خدا را نشناخته‌ایم و بطور مثال مردم تنها مقداری از امام علی(علیه السلام) می‌شناسند و همه ازجمله حوزه علمیه، دانشگاه، صدا و سیما و. . . کوتاهی کرده‌ایم.
شناخت به روز تولد و علت شهادت و تاریخ وفات نیست. مثل اینکه انسان برای شناخت عالم بگوید او 63 کیلو است یا پشت گردن او خالی است و این امام شناسی و عالم شناسی نیست. امام حسن(ع) کسی است که جدش پیامبر فرمود: «أَنَا سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمْتُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبْتُمْ»(کشف‏الغمه، ج‏1، ص‏528) و این را به فاطمه(سلام الله علیها) و امام حسن و امام حسین فرمود که ما این جمله را به امام رضا می‌گوییم. یعنی من هر چه شما دوست دارید دوست دارم و هر چه را شما مخالف هستید مخالفم.
پیامبر این جمله را به نوه خود می‌فرماید. من این حدیث را امروز در سنن ابن ماجه دیدم که از کتب مهم اهل سنت است که نویسنده آن قزوینی هم بوده است. و این برای امام حسن(علیه السلام) که نوه پیامبر بوده است مقام بالایی است.
شخصی به نام انس — سال در منزل پیامبر کار می‌کند و قصه لطیفی از او نقل می‌کند. شب‌های ماه رمضان که پیامبر برای نماز می‌رفت گاهی ایشان را برای افطاری می‌بردند و آن شب‌ها انس خوشحال می‌شد، چون می‌توانست سهم غذای ایشان را بخورد. شبی انس پرسید: ‌ای حضرت! شب قبل کجا افطاری بود؟ گفتند: هیچ جایی نبودم و او پرسید: پس چرا دیر آمدید؟ حضرت گفتند: آخر مردم سؤال داشتند، برای همین دیر آمدم! انس بر سر خودزد که دیشب سهم ایشان را خوردم ولی ایشان به روی خود هم نیاورد. این اخلاق پیامبر بود که اطرافیانش را آتش می‌زد و می‌کشت و با این نوع حرکات و فقط با یک تکه نان یک آدم را فارغ التحصیل می‌کردند. ولی ما هرچه هم دکترای تعلیم و تربیت بگذاریم، آخر سر ناخن گیری که کُند است می‌گوییم: «برو گم شو، با این ناخن گیرت» یعنی بخاطر یک ناخن گیر فحش می‌دهیم.
حدیث داریم عربی وارد مسجد پیامبر شد و گفت: یا رسول الله! من مسلمان شدم، به من بگو قرآن چه می‌گوید؟ پیامبر او را به یکی از اصحاب سپرد تا برایش قرآن بخواند و او هم او را برد و برایش سوره زلزال را خواند و تا به آیه «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ خَیْراً یَرَهُ»(زلزال/7) رسید رفت و هر چه معلم او را صدا کرد، برنگشت و گفت فهمیدم که کوچکترین کاری در این عالم حساب و کتاب دارد و همین کافی است. معلم نزد پیامبر آمد و گفت عجب شاگرد بی حوصله‌ای بود! پیامبر فرمود: «رجع فقیها» یعنی در همین چند دقیقه فقیه شد. پس انسانی داریم که با 5 دقیقه از پیامبر تصدیق فقاهت می‌گیرد.
انس می‌گوید: «روزی امام حسن وارد شد و خواست به اتاق پیامبر برود. جلوی او را گرفتم(امام حسن ـ8 ساله بود). پیامبر فرمود «دع ابنی و ثمره فؤادی » این حسن عصاره عمر من و جگر گوشه من است. » «فانما آذی هذا آذانی و من آذانی فقد آذی الله» و این تعبیر در مورد حضرت فاطمه هم هست که هر که او رادوست داشته باشد، من را دوست دارد و هر که او را دشمن داشته باشد، من را دشمن دارد. و این را هم اهل سنت با مقداری اختلاف تعبیر در سنن ابن ماجد نقل کرده‌اند. پیامبر فرمود: «ان البنی هذا سید» این امام حسن و آقازاده بزرگوار است «و سیصیح الله علی یدیه بین فئتین غطمتین » و با دست مبارک و بین دو گروه بزرگ را اصلاح می‌کند.
– پیرامون صلح امام حسن:
چرا امام حسن صلح کرد؟
در مکه یک چیزی را علیه جمهوری اسلامی تبلیغ می‌کنند و در ذهن حجاج جاکرده‌اند که «الصلح خیر» یعنی صلح بهتر است و چرا شما با عراق صلح نمی‌کنید، قرآن آیات دیگری هم دارد. قرآن در سوره حجرات می‌فرماید: «فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ»(حجرات/9) یعنی می‌گوید صلح خوب است ولی صلح به عدل و عدل این است که در دادگاه ظالم محکوم شود و خسارت را جبران نماید و حق مظلوم را بپردازد. ولی کشور‌هایی که به حجاز برای حج می‌آیند، از ایرانی‌ها می‌پرسند که چرا صلح نمی‌کنید؟ «الصلح خیر» و در جوابشان باید گفت: «فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما بِالْعَدْلِ» و این دو را باید در کنار هم معنا کرد.
امام حسن هم صلح نکرد، ابتدا جنگید و لشکر و سپاه داشت و در مقابل هم قرار گرفتند. همینطور که من برای شما روی تخته سیاه نشان می‌دهم. در لشکر امام حسن چندین افسر بود. که یکی از این افسران، با یک میلیون درهم خودش را فروخت. و از لشکر امام حسن به لشکر معاویه پیوست و 4000 سرباز با او رفتند. یک افسر دیگر هم وضع را که اینگونه دید گفت ما اصولا ازجنگ خارج می‌شویم و نه این طرف می‌مانیم و نه آن طرف می‌رویم. وقتی خبر به امام حسن رسید ایشان خودش را با افرادکم به جبهه رساند. و تازه شد مثل کربلا از این جهت که سپاه مقابل زیاد بودند و سپاه امام نفرات کمی بودند. اما گوش کنید به فرق جنگ امام حسن با جنگ امام حسین(ع) در کربلا. و خوب گوش کنید که چطور شد که کار به صلح کشید.
معاویه در این حالت پیشنهاد صلح کرد و کاغذ سفید داد که اگر چه سپاه و سربازدارم هرچه می‌خواهی بنویس و قبول است. امام حسن دید اگر صلح را نپذیرد همه لشکر اسلام من جمله امام حسین و حضرت ابوالفضل و. . . شهید می‌شوند و همه هم می‌گویند که حق به جانب معاویه است. چون امام حسن نیرو و تجهیزات که نداشت و به او پیشنهاد صلح هم شده بود ولی زیر بار نرفته بود. پس قصه با کربلا فرق می‌کرد. چون در کربلا یزید نگفت هرچه می‌خواهی قبول است و به امام حسین(ع) می‌گفت: حتماً باید بیعت کنی، یعنی یا بیعت یا خون و امام حسین هم می‌فرمود: «هیهات منا الذله»(مثیرالأحزان، ص‏54) و امام حسین تسلیم زور نشد. اما معاویه به امام حسن(ع) می‌گفت: هرچه تو بگویی قبول دارم.
امام حسن هم شرط کرد که:
1ـ تو امیرالومنین نباشی 2- پسرت را ولی عهد نکنی 3ـ هجربن علی را نکشی 4ـ مالیات کوفه را به فقرا بدهی و. . .
یعنی امام چیزهایی را درنامه نوشت که مطمئن بود معاویه اهل عمل آن‌ها نیست. و لذا صلحنامه که تمام شد پس از پایان یافتن جنگ معاویه بالای منبر رفت و گفت: ‌ای مردم نگاه کنید! وصلحنامه را مقابل چشم همه پاره کرد. مثل صدام که قرارداد را درتلویزیون پاره کرد و همه مردم دیدند. معاویه پیرمرد بود، سابقه داشت، برادر زن پیامبر بود و لقب نویسنده و کاتب وحی داشت و جزو اصحاب بود، حکومتش سابقه دار بود و مریدان فراوانی داشت. ناگهان در لشکر معاویه ولوله افتاد. و امام حسن هم مخصوصاچیزهایی نوشت که معاویه عصبانی شود و پاره کند. مثل اینکه صدام به ما بگوید صلح کنیم و ما بگوییم حزب بعث کنار برود در حالی که امکان ندارد صدام بخواهد حزب بعث کنار برود. امام حسن هم چیزی نوشت که معاویه پاره کند و با این کار در مردم انقلاب فکری بوجود بیاید و بفهمند معاویه کیست و خود این این رشد است. چون انقلاب فرهنگی قبل از هر چیزی است و رزمندگان ما هم تا حزب بعث را نشناسند با انگیزه به جبهه نمی‌روند. و رزمنده ما باید با شناخت به جبهه برود.
اگر امام حسین انقلاب نظامی کرد، امام حسن انقلاب فرهنگی کرد. اگر امام حسین با خون خود به دین را مردم ارائه داد. امام حسن با افصای خود به مردم فکر داد. و لذا حدیث شیرینی دیروز پیدا کردم که تا به حال نشنیده بودم و شما هم حتما نشنیده‌اید. پیامبر امام حسن و امام حسین را در آغوش می‌گرفت. گلوی امام حسین و لب امام حسن را می‌بوسید. یعنی حسین جان تو با خون گلویت و حسن جان تو با بیانت دین مرا حفظ می‌کنید.
چون حتی این مطرح است که وقتی انسان دو بچه را باهم در آغوش می‌گیرد هر دو را یکسان ببوسد ولی پیامبر «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى‏»(نجم/4-3) یعنی این کارهایش الهام دارد.
امام حسن بقدری آبرو دارد که وقتی پیامبر درحال صحبت کردن در بالای منبر است و امام حسن وارد می‌شود. از منبرپایین می‌اید و بچه را در بقل می‌گیرد و بالای منبر می‌رود. و مساله فقط عاطفی نیست که نوه‌اش باشد بلکه خط دارد. مثل اینکه که در کتاب‌های کشورهای سرمایه داری می‌نویسند: «این کت من است» ولی در کشورهای کمونیستی می‌گویند: «این کت ما است. » و اگر چه کتاب کلاس اول است ولی اولی ما کتب فردی را بیان می‌کند و دومی مالکیت جمعی را مطرح می‌سازد. پس نمی‌توان گفت که پیامبر(ص) بی جهت این طوری بوسیده است و یا از بالای منبر پایین آمده است، بلکه همه این‌ها خط دارد.
عده از مسیحیان آمدند با استدلال با پیامبر بحث کردند. ولی استدلال پیامبر را نپذیرفتن و قرار شد همدیگر را نفرین کنند تا ببینند خدا کدامیک را قبول دارد. در مدینه مسجدی است به نام مباهله که ان شاءالله قسمت بشود ببینید. خلاصه پیامبر با علی، فاطمه، امام حسن و امام حسین(علیهم السلام) رفت و اینکه فاطمه زهرا(سلام الله علیها) نیز بود، نشان دهنده شعن زن و دخالت دادن ایشان در امور توسط پیامبر است و در مباهله کردن هم زن و هم بچه مطرح بودند. سپس می‌فرماید: «فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکاذِبینَ»(آل عمران/61) یعنی به صورت جمع می‌آورد و این بدان معناست که حسن و حسین را به صورت طفیلی برده است، چون در این حالت می‌گفت: «علی الکاذب» ولی و می‌گفتند «کاذبین» یعنی آه و ناله امام حسن در این هستی قهر خدا را به جوش می‌آورد، کما اینکه لطف خدا را به جوش می‌آورد.
از نظر ما سن در امامت مطرح نیست. چون امام زمان در سه سالگی به امامت رسید. امام جواد 8-9 ساله بود که به امامت رسید و قرآن می‌فرماید: «قالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا»(مریم/29) یعنی حضرت عیسی درگهواره پیامبر بود و یا: «قر الکتاب بقوه اکتناه الحکمه صبیا» یعنی حضرت یحیی بچه بود که پیامبر شد.
چون مساله امامت و رشد و تعقل و تدبیر و بینش کاری به وزن ندارد و کیلویی و متری نیست، بلکه رشد است. وقتی مامون الرشید پسر هارون الرشید این مساله را دریافت که گاهی بچه کوچک رشدی دارد که انسان بزرگ ندارد. در تبلیغات هم سفارش می‌کنند که به سراغ بچه‌ها بروید.
5 سال است در تلویزیون گفته‌ام فایده نداشته است. باز هم می‌گویم و 100 سال دیگر ماه رمضان اگر باشم، خواهم گفت. از 58 تا 65گفتم باید در مساجد مخصوص بچه‌ها روحانی وجود داشته باشد. همانطور که مخصوص بچه‌ها پزشک اطفال داریم. روحانی اطفال هم می‌خواهیم. اگر من زرگر باشم بچه شمش طلای خوبی است و می‌توانم با قصه‌های شیرین او را تربیت کنم. دنیا از بچه‌ها شروع کرد و دنیا را به فساد کشید ما هم باید از بچه‌ها شروع کنیم و وقتی ما رشد کرده‌ایم که من عار نداشته باشم از اینکه بگویند: «قرائتی معلم بچه هاست. » چون من هنوز هم عارم می‌شود. و وقتی می‌پرسند آقای قرائتی چندتا کلاس داری؟ کلاس اساتید دانشگاه را می‌گویم و کلاس بچه‌ها را نمی‌گویم. اما پزشک اطفال ننگ ندارد از اینکه پزشک اطفال است، ولی روحانی این طور نیست. وقتی بچه وارد مسجد می‌شود بانی و متولی و رئیس و شورای انجمن اسلامی و شورای اقتصادی باید به این نتیجه برسند که بچه از پدرش مهمتر است. و اینگونه رشد خواهیم کرد وگرنه بچه‌ها توپ بازی می‌کنند و پیرمردها هم سیگار می‌کشند.
پس امام حسن با آن سن کمش درمباهله شرکت می‌کرد و پیامبر از بالای منبر پایین می‌آمد و ایشان را در آغوش می‌گرفت.
پیامبر روزی فرمود: (قَالَ النَّبِیُّ(ص) لِلْحَسَنِ(ع)) «أَشْبَهْتَ خَلْقِی وَ خُلُقِی»(المناقب، ج‏4، ص‏20) یعنی‌ای حسن! تو هم قیافه‌ات و هم خلقت شبیه من است. کتابی هست به نام مکاتیب الرسول که آیت الله احمدی میانه‌ای از مدرسین حوزه علمیه قم آن را نوشته است و نامه‌هایی را که پیامبر به سران کشورها و قبیله‌ها و افرادی نوشته است، در آن جمع آوری کرده است. یک نامه پیامبر به سران یک قبیله می‌نویسد و در آن نامه می‌نویسد شاهد حرف حق من این است که امام حسن و امام حسین آن را قبول دارند. یعنی یکی از دلایل حق بودن حرف پیامبر این است که امام حسن کوچک آن را قبول کرده است. و ببینیم چقدر طفل در جهان بینی اسلامی مهم است. و امام حسن چه جایگاهی دارد که توانسته دلیل حقانیت حرف پیامبر باشد. امابا این حال که این‌ها اسناد معتبری در کتب شیعه و سنی دارند، قبول نمی‌کنند و اما برای طاغوت تراشی حدیث جعل می‌کنند. 40 شیخ دین فروش و آخونددرباری گواهی می‌دهند که «لیس علی الخلیقه حساب و لاعدناب» یعنی خلفای بنی عباس و بنی امیر هر کاری کردند درآن دنیا عذاب ندارند. یا وقتی ولیدبن حجار می‌خواهد شراب بخورد می‌گویند: «الحلال ما حلل» یعنی شراب هم که تو بخوری حلال است و آخوند درباری آن را امضا می‌کند.
یا داریم که حجاج می‌گوید بر من وحی نازل شد و همه تبلیغات در این جهت بوده که اهل بیت خانه نشین بشوند و خلفای جور مطرح شوند. و هزارها درهم برای جعل یک حدیث می‌دادند و اینقدر تبلیغ کردند که وقتی می‌پرسیدند علی(علیه السلام) کیست؟ می‌گفتند: «علی کسی است که نماز نمی‌خواند» و وقتی شنیدند که علی(علیه السلام) درمسجد کوفه شهید شده است، گفتند: مگر علی(علیه السلام) نماز می‌خوانده است؟ به همین امام حسن چقدر تهمت زدند؟ بعد از شهادت حضرت علی(علیه السلام) امام حسن برای فقرا غذا می‌برد و بنی امیه دید که امام حسن(ع) محبوبیت پیدا کرده است. شایعه کرد که امام حسن وقتی به خانه فقرا غذایی می‌برد زنان را صیغه می‌کند و لذا امام حسن … در جمهوری اسلامی هم دیدیم چه تهمت‌ها به افراد پاک زدند.
شب تولد امام حسن بحث را گوش کردید، شب نیمه رمضان است و نیمه دوم خیلی مهم است. خدایا به آبروی امام حسن امام شناسی‌ها را بیشتر کن و خلق حسن و توفیق زیارت امام حسن را برای همه ما آرزومندان مقدر بفرما.
به آبروی امام حسن مشکلات مملکتی ما را حل و رهبر عزیزمان را موید و منصور و قلب امام زمان را برای همیشه از ماراضی بدار.
برای سلامتی امام و رزمندها صلواتی ختم کنید.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

Comments (0)
Add Comment