ارزش تعلیم و تربیت(1)

1- نقش آموزش در سنین کودکی
2- قرآن، دفترچه راهنمای بشر
3- آموزش و یادگیری در راه خدا
4- خطر جدایی علم از اخلاق و دین
5- مطالعه کتاب در برنامه روزانه زندگی
6- ارزش کارها، به انگیزه نیت‌ها
7- عدم محدودیت در کسب علم

موضوع: ارزش تعلیم و تربیت(1)
تاریخ پخش: 07/10/96
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»

بحثی را در مورد ارزش تعلیم و تربیت دنبال می‌کردیم. گفتیم: مهندس در سالن کار می‌کند. پزشک روی انسان‌ها کار می‌کند. معلم روی فکر کار می‌کند. پزشک روی جسم کار می‌کند و معلم روی فکر کار می‌کند. کار روی فکر ماندگار است. یعنی اگر انسان یک اثر تربیتی از خودش بیرون بدهد این ماندگار است. ولو استاد دانشگاه و معلم هم نبود، نبود. پدر که هست، مادر که هست، یک کار تربیتی روی نسل بکنیم. این ماندگار است.
1- نقش آموزش در سنین کودکی
می‌گویند: علم در بچگی مثل تراش سنگ است که دیگر پاک نمی‌شود. البته اسلام گفته: هفت سال پچه‌ها را آزاد بگذارید. این یش دبستانی جزء دین و فرهنگ ما نیست. که گفته… هرکس گفته، گفته باشد. آن کسی که ما را خلق کرده، خدا گفته: بچه را هفت سال آزاد بگذار. یک آموزش‌هایی رقیق است، طوری نیست. اما دیدم بعضی از پدر و مادرها می‌گویند: حاج آقا دعا کن این بچه من در پنج سالگی حافظ قرآن شود. پنج سالگی حافظ کل قرآن شود؟ خدا گفته است؟ نه. پیغمبر گفته؟ نه. نه قرآن گفته و نه حدیث. به چه دلیل؟ این آرزویش است. خدای نکرده ممکن است شیطان بیاید مرا وسوسه کند بگویم: که در ایران تنها بچه‌ای که حافظ قرآن است، بچه من است. دیگر شهرت طلبی است. نفس است، هوا و هوس است. ما در آموزش‌مان هم باید حساب کنیم که خدا گفته یا خدا نگفته است. شما اگر خدا گفت: یک «قل هو الله» بخوان، دو تا خواندی نمازت گیر پیدا می‌کند. چه کسی گفت دو تا «قل هو الله» بخوان؟ باید سعی کنیم که اگر نسخه‌برداری می‌کنیم از خالق نسخه بگیریم. یک مثلی از نواب صفوی برای شما بزنم. با واسطه شنیدم.
2- قرآن، دفترچه راهنمای بشر
یادم هست زمان شاه در تهران کلاس داشتم. بغل مسجد یک فروشگاه لوازم خانگی بود. رفتم در فروشگاه گفتم: یکی از این لوازم خانگی را به من بدهید می‌خواهم در مسجد بروم یک مثل بزنم. این چرخ گوشت به ما داد. ما چرخ گوشت را در مسجد بردیم و مردم گفتند: آمدی سخنرانی کنی یا آمدی گوشت چرخ کنی؟ در را باز کردیم و چرخ گوشت را زمین گذاشتیم. گفتم: این چرخ گوشت یک دفترچه دارد. عکسش را کشیده و بعد گفته: چطور استفاده کن. این دفترچه را علمای حوزه نوشتند؟ نه، نجارها، بقال‌‌ها، مهندس‌ها، دکترها، فقط کسی حق دارد این دفترچه را بنویسد که سازنده این چرخ گوشت است. هرکس چرخ گوشت را ساخته است، می‌داند چه ساخته است. دستورش هم باید او بدهد. این یک مثل! یکبار هم دخترم می‌خواست نبوت سر کلاس بگوید. گفت: چه بگویم؟ گفتم: این شربت دارو را سر کلاس ببر. شربت‌هایی که دکترها می‌دهند. مثلاً نوشته: این شربت از چه و چه… مقدار مصرف: کودکان چایخوری، جوانان مرباخوری، سالمندان غذا خوری، آنهایی که خیلی پیر هستند با ملاقه! حالا اول ترکیبات را نوشته و بعد نوشته چه کسی چطور مصرف کند. گفتم: این شربت را چه کسی نوشته است؟ نه علما نوشتند نه حوزه نوشته، فقط کسی حق دارد دستور بدهد که سازنده است. چرخ گوشت مهندسی که ساخته همان باید قانونش را بدهد. شربت دارو را کسی باید بگوید که ساخته است. شما الآن در سرم سازی رازی هستید. اگر سرمی را دادید، آن کسی که ساخته است می‌داند چه ساخته است. قانونش هم باید او بدهد. خدا مرا ساخته، این هم دفترچه من است. بسم الله الرحمن الرحیم، اینجا بخند، «یُبَشِّرُ اللَّه‏» (شوری/23) اینجا گریه کن. تضرع کن. با این معامله کن، با این قطع رابطه کن، با این ازدواج کن، این رقمی بچه تربیت کن. خدا مرا ساخته و دفترچه من این است. حالا من چه بگویم؟ خدا گفته: بچه‌ات را تا هفت سال آزاد بگذار. ما سه سالگی تحمیل می‌کنیم. گاهی هم چه چیزهایی تحمیل می‌کنند. نوه ما را یک جایی بردند برای آموزش قرآن، وقتی برگشت دیدم این مربی بی سلیقه، بی سلیقه، یک آیه‌ای یاد این بچه سه ساله داده است که مراجع تقلید هم حفظ نیستند. در سوره مائده یک آیه داریم پنج سطر است و خیلی مشکل است. «وَ الْمَوْقُوذَهُ وَ الْمُتَرَدِّیَهُ وَ النَّطِیحَهُ وَ ما أَکَلَ السَّبُعُ» (مائده/3) من 55 سال است آخوند هستم این آیه را بلد نیستم. این مربی این را یاد بچه سه ساله داده است. چرا بچه سه ساله این… ظرفیت‌ها خیلی مهم است.
3- آموزش و یادگیری در راه خدا
تعلیم و تربیت کار سختی است و ما این را آسان گرفتیم. بنابراین هرچه روی این حرف بزنیم می‌ارزد. به خصوص شب‌های زمستانی که تعداد زیادتری پای تلویزیون هستند. تابستان پخش می‌شوند ولی زمستان جمعیت بیشتری پای تلویزیون هستند. بسم الله الرحمن الرحیم. ببینید دنیا «اقرأ» دارد. فرق «اقرأ» ایران با «اقرأ» دنیا این است که دنیا می‌گوید: «اقرأ» باسواد شو، قرآن می‌گوید: قبول نیست باسواد شوی. می‌گوییم: چرا؟ می‌گوید: «اقْرَأْ بِاسْمِ‏ رَبِّکَ‏ الَّذِی خَلَق‏» (علق/1) این قرائت تو و علم تو باید در راه خدا باشد. وگرنه «اقرأ» هواپیما بساز، که چه؟ یمن را بمباران کنیم. خوب کاش آدم بی سواد باشد. آن مهندس هواپیما ساخت برای بمباران یمن، این کمال است؟ چاقو به تو داد برای اینکه آدم بکشی، این کمال است؟ چقدر ما پروفسور و دانشمند داریم که تخصص‌اش را به طاغوت‌ها فروختند. یعنی از طاغوت‌ها پول گرفتند و تخصص را در اختیار طاغوت گذاشتند. بنابراین «اقرأ» هست. منتهی «باسم رب» نیست. اگر «اقرأ» و «باسم رب» با هم بود، این علم مفید است. اگر سوزن و نخ با هم بود، چیزی می‌دوزد. اما اگر سوزن از نخ جدا شد خون می‌اندازد. سوزن بی نخ فقط برای خون انداختن خوب است. جدا شدن «یُعَلِّمُهُمُ» از «یُزَکِّیهِم‏». «یُعَلِّمُهُمُ» هست «یُزَکِّیهِم‏» نیست. الآن شما می‌توانید بگویید… یک حرف زشتی است ولی بگذارید بزنم. ممکن است بعضی‌ها هم قبول نکنند. بعد قبول خواهند کرد. هر کشوری دانشگاهش بیشتر است آمار جنایتش بیشتر است. این یعنی چه؟ یعنی «یُعَلِّمُهُمُ» هست «یُزَکِّیهِم‏» نیست.
من لیوانی که می‌خواهم آب کنم، اول باید بشویم و بعد آب کنم. اول «یُزَکِّیهِم‏» خودت را بشوی بعد«یُعَلِّمُهُمُ» وگرنه یک آدم عقده‌ای باسواد شود. یک آدم بخیل،باسواد شود. یک آدم بی ادب باسواد شود. یک آدم حسود باسواد شود. اگر انسان تربیت… الآن مشکل آمریکا علم است یا اخلاق؟ مشکل آمریکا علم نیست، اخلاق است. «اقرأ» از بسم رب جدا شده است. «یُعَلِّمُهُمُ» از «یُزَکِّیهِم‏» جدا شده است. مادیات از معنویات جدا شده است. دنیا از آخرت جدا شده است. جوان خواستگاری می‌آید، می‌گوییم: خانه داری؟ پول داری؟ پس انداز داری؟ ماشین داری؟ اصلاً نمی‌گوییم: این جوان نماز می‌خواند؟ رابطه‌اش با خدا چیست؟ رابطه‌اش با والدینش چیست؟ به ما گفتند: اگر می‌خواهی رفیق بگیری،اول ببین رابطه‌اش با خدا چیست؟ اگر به نعمت‌های خدا اعتنا ندارد در برابر خدا سر خم نمی‌آورد، تو هم هرچه به او خدمت کنی در مقابل تو هم سر خم نخواهد کرد. آن کسی که نعمت‌های خدا را نادیده می‌گیرد، محبت‌های تو را هم نادیده خواهد گرفت. 2- ببین با پدر و مادر چطور برخورد می‌کند؟ کسی که خدمات پدر و مادر را نادیده گرفت، تو به او خدمت کنی، خدمات تو را هم نادیده خواهد گرفت. 3- ببین رفقای قبلی او چطور هستند؟ اگر به رفقای قبلی‌اش بی اعتنایی کرده است، تو هم رفیق او شوی به خدمات تو هم بی‌اعتنایی می‌کند. یعنی سه علامت دادن برای اینکه با چه کسی رفیق شویم. با کسی که با خداست. با کسی که با والدینش است، با کسی که نسبت به رفیق‌های قبل صلاحیت خودش را نشان داده است. وگرنه اگر کسی لطف خدا را نادیده بگیرد، لطف خدا را هم نادیده می‌گیرد. لطف پدر و مادر را نادیده بگیرد، لطف تو را هم نادیده می‌گیرد. لطف به رفیق‌های قبلی‌اش را نادیده گرفت، خدمات‌ها را هم نادیده می‌گیرد. اینها معیارهای خوبی است.
4- خطر جدایی علم از اخلاق و دین
جدا شدن علم از دین، مسأله مهمی است. مهم این است که کارخانه همه چیز جا هست، باید دید چه چیزی نو است. ما چه داریم؟ و الا ممکن است مشابه‌اش در کشورهای دیگر هم باشد. ما باید امتیازی داشته باشیم، ظهر که شد همه برویم نماز بخوانیم. وگرنه اگر ظهر همه سر کار بودیم، بلژیک هم همین کارخانه را دارد. یکوقت در هواپیما نشستم، گفت: حاج آقا چای می‌خوری یا قهوه؟ گفتم: قهوه بیاور. چای در خانه هم هست. (خنده حضار) قهوه بیاور. این مهماندار خندید و رفت قهوه آورد و حالا هم هروقت مرا می‌بیند می‌خندد. سرم سازی، دارو سازی، پزشک، مهندس همه جا هست. ارزش ما این است که وقتی ظهر صدای اذان آمد، ده دقیقه تعطیل کنیم. چه می‌شود؟ همین دارویی که شما می‌سازید فکر نکنید شما عامل شفاء هستید. شما واسطه هستید اما این خداست که خوب می‌کند. ممکن است همین دارو را کسی بخورد و… راه باید راه توحیدی باشد. باید خدا را شکرکنیم در ایران هستیم. ممکن است همین کار شما در یک کشور دیگر بود برای سلامتی انسان‌ها بود. سلامتی انسان‌ها ارزش انسانی دارد، اما انسان‌های مؤمن ارزش‌ بیشتری دارد. احترام همسر لازم است ولی اگر همسر انسان سید باشد، یک فضیلت و کمالی داشته باشد،حساب آن دیگر جداست. شما و ما و هرکس دیگر… ما در جنگ گاهی نزد رزمنده‌ها می‌رفتیم. یادم هست خرمشهر، آبادان بود. به رزمنده‌ها گفتم: ببینید بصره چند کیلومتری است؟ اگر مادر شما به جای اینکه اینجا می‌زایید، بصره می‌زایید. فرمانده کل قوا صدام بود. حضور شما در جبهه به فرمان صدام بود. حرکات شما زیر نظرصدام بود و صدام می‌گفت: من می‌خواهم قهرمان عرب شوم. سردار قادسیه و قهرمان عرب شوم. از روی هوس جنگ را راه انداخت، عراق را خراب کرد، ایران را خراب کرد، کویت را هم خراب کرد، از روی هوس! شما اگر مادر آنجا می‌زایید. واقعاً می‌گویم فکر کنید اگر اینجا نبودیم، چه می‌شد؟ قرآن می‌گوید: اگر می‌خواهید خدا را بشناسید، نعمت‌ها را برعکس کن قدر آن معلوم شود. چشم‌هایت را ببند و چند متر راه برو عجب! یک لحظه همینطور چشمت را ببند، رابطه‌ات با دنیا قطع می‌شود. تا باز کردی همه را می‌بینی. ببند چشمت را تا بدانی چشم چیست. قرآن می‌گوید: «لَوْ نَشاءُ جَعَلْناهُ أُجاجاً» (واقعه/70) بخواهیم آب را تلخ می‌کنیم. یک لحظه آب می‌خواهی بخور،  نخور. بگو: اگر آب تلخ بود چه می‌کردیم؟ الآن برق برود فیلم ما خراب می‌شود. همه چیز تعطیل می‌شود. اگر بخواهیم درخت‌ها را خشک نگه می‌داریم. به چه کسی تلگراف می‌زنی سبزش کن؟ برای قدردانی از نعمت‌های خدا فرض کن این نعمت نبود.
الآن خدا حافظه را از ما بگیرد، اسم‌مان هم یادمان می‌رود. تعجب هم نکنید. ما داریم مرجع تقلیدی که فرمود: یکبار خدا حافظه را از من گرفت، یک ربع ساعت فکر کردم و یادم رفت اسم من چیست. باید وقتی چیزی یاد بچه می‌دهیم بچه را به سمت خدا هم ببریم. وگرنه جامعه با محفوظات و مدرک رشد نمی‌کند. حلم هم بدهیم، استقامت هم بدهیم، معرفت هم بدهیم.
5- مطالعه کتاب در برنامه روزانه زندگی
درباره‌ی علم، ما فارغ التحصیل نداریم. محدودیت نداریم. اینکه آدم لیسانس دارد و دکتر شده است و آیت الله شده است، به اینها قانع نباشیم. به خصوص این شب‌های زمستانی شبی یک ساعت مطالعه کنید. نه برای آموزش ضمن خدمت و مدرک و نمره و محفوظات. خود شما ارزشت بیش از این است که هستی. مطالعه در کشور ما کمرنگ است. من در یکی از کشورهای غربی از فرودگاه پیاده شدم و سراغ ماشین رفتم. دیدم یک قطار طولانی آمدند برای اینکه مسافران هواپیما را سوار کنند. همه اینها راکه نگاه کردم، در یک نگاه دیدم همه اینها دارند مطالعه می‌کنند. در ایران چند تا شوفر تاکسی است که مطالعه کند؟ وقتی هم درس می‌خوانیم چون امتحان است. امتحان و مدرک نباشد، الآن شما به دانشجو بگو: درس هست ولی مدرک نیست. همان فردا صبح دانشگاه نمی‌آید. علم را برای علم دوست نداریم. علم را برای مدرک دوست داریم. بعضی‌ها که روضه می‌روند برای شام می‌روند. به کسی گفتند: برویم روضه؟ گفت: من شام خوردم. (خنده حضار)
بعضی‌ها برای شام روضه می‌روند. خیلی از ما که درس می‌خوانیم برای مدرک می‌خوانیم. بعضی‌ها در سن پیری مدرک می‌خوانند که سالهای آخر عمر بگویند: فوق لیسانس است. برای بازنشستگی خوب است. اصلاً وقتی هم درس می‌خواند به فکر حقوق بازنشستگی‌اش است. علم را دوست نداریم. ما کتاب را تا حالا نبوسیدیم. کتاب جزء بوسیدنی‌هاست. ما کتاب برایمان چهار حالت دارد. اول سال کتاب، کتاب است. یک مقدار هوا داغ شود، کتاب باد بزن می‌شود. یک مقدار می‌خواهیم با همشاگردی‌ها شوخی کنیم، کتاب، کتاب نیست. چماق است. یک خرده زمین نم دارد، می‌گذاریم رویش می‌نشینیم موکت می‌شود. ببینید این قدیمی‌ها چرم را جلد کتاب می‌کردند. ولی کفش‌هایشان گیوه بود. ما چه کردیم؟ ما چرم را روی کفش آوردیم، کفشمان شبرو است و آنوقت جلد کتاب ما مقوا است. یعنی مقوا را بالا بردیم، برای مغزمان مقوا و برای پایمان چرم! اصلاً طور دیگر شدیم. اصلاً خداوند ما را از این طرف خلق کرده و ما این طرف جواب می‌دهیم. خدا مغز را بالا گذاشت، زیر مغز قلب را گذاشت. زیر قلب شکم را گذاشت و زیر شکم شهوت را گذاشت. یعنی مغز، قلب، شکم، شهوت، ما از این طرف جواب بدهیم. اول شهوت شلوغ است. هرجا عکس سکس و فیلم باشد شلوغ است. شهوت که شد سیراب و شیردان و ساندویچ و کله پاچه و کبابی و حلیم، صف نانوایی! بعد جایی که کف می‌زنند، گلی، آبشاری، هیجانی، بعد اگر امتحان داشتیم یک کتابی هم می‌خوانیم. یعنی خدا ما را از این طرف خلق کرد و ما از این طرف جواب دادیم. این را مسخ می‌گویند. مسخ یعنی یادمان رفت چه کسی هستیم.
قرآن بخوانم، قرآن می‌گوید: می‌دانی که هستی؟ «إِنِّی جاعِلٌ‏ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً» (بقره/30) تو خلیفه خدا هستی. همین حقوقی که شما می‌گیرید، چیزی نیست. هرچه هست. ولی اگر این سرمی که شما درست می‌کنید، اگر نیت شما خدا باشد، هر انسان و حیوانی که از زحمات شما بهره ببرد، ذخیره قیامت می‌ماند. بنده مریض می‌شوم و بیمارستان می‌روم، یک عملی روی من انجام می‌دهند، عمل جراحی و من راه می‌افتم. وقتی راه افتادم تا آخر عمرم هر خدمتی بکنم آن آمپول زن هم شریک در عمل من است. شما می‌توانید در همه خیرها شریک شوید و الا پول را که یک قمار باز هم گیرش می‌آید. تاجر هم پول گیرش می‌آید. آدم مؤمن و فاسق هم پول گیرش می‌آید. هنر پول نیست. هنر چاقو نیست. هنر این است که از این چاقو، چاقو کشی کردیم یا این چاقو را عمل جراحی کردیم. جراح و چاقو کش هردو شکم پاره می‌کنند. چاقوکش شکم پاره می‌کند بکشد، جراح شکم پاره می‌کند نجاتش بدهد. ارزش این کارها با نیت است، نیت ما باید خدا باشد، نه که از دنیا دست بکشیم، از دنیا هم حقوقمان را می‌گیریم. شما چاه که می‌کنی هدف شما از چاه آب است. بله کسی که چاه می‌کند برای آب البته خاک هم گیرش می‌آید. خاک هم گیر می‌آید.
6- ارزش کارها، به انگیزه نیت‌ها
یک خانم، یک آقا وقتی لباس می‌شوید نیتش لباس است. اما چیزهای دیگر هم گیرش می‌آید. همینطور که لباس می‌شوید، دست خودش هم پاک می‌شود. 2- ورزش هم می‌کند. 3- عرق بدنش هم درمی‌آید. 4- غذایش هضم می‌شود را گفتم؟ غذایش هم هضم می‌شود. 5- ایام فراغتش هم پر می‌شود. لباس تمیز به او نشاط می‌دهد. لباس تمیز که پوشیدی شوهرش هم که می‌بیند، نشاط پیدا می‌کند. پوستش این است که من آمدم سرم سازی، اما اگر نیت شما درست باشد خیلی ثواب دارید. حواس شما جمع باشد برد و باخت در نیت‌هاست. درس می‌خوانی برای مدرک، درس می‌خوانی برای استخدام، درس می‌خوانی برای حقوق و پول، این پول جای دیگر نیست؟ گاهی وقت‌ها آدم نگاه می‌کند ارزش خاک بیش از ما است. چطور؟ سی سال استخدام شدی. البته جوان‌ها پای تلویزیون بدانند، استخدام نیست، نیست. به خصوص دخترها، شوهر گیرتان آمد ازدواج کنید. استخدام نیست. حالا یک کسی موفق شد استخدام شد، سی سال، سی سال هم بازنشسته، پنجاه سال. پنجاه تا دوازده ماه حقوق گرفت، می‌شود ششصد ماه. ششصد تا مبلغ، ششصد تا صد تومان، دویست تومان، سیصد تومان پس انداز می‌کنند اگر بتوانند. اینها همه اگری هست. بالاخره آخر عمر یک کارمند بازنشسته، آخر عمرش یک صد میلیونی،دویست میلیونی، سیصد میلیونی کمتر، بیشتر پس‌انداز می‌کند. بعد نگاه می‌کند پنجاه سال داد و سیصد میلیون جمع کرد. این خاک هم همینطور است. این خاک این زمین پنجاه سال پیش قیمتش این است و الآن دویست میلیون اضافه شده است. قرائتی با خاک یکسان است؟ خانه خریده صد میلیون، الآن دو میلیارد شده است. خود شما چقدر خرج کردی؟ خود من اینقدر جمع کردم. قیمت خاک از قیمت مخ این بیشتر شد. من یکوقت گفتم: نکند معنای این آیه این باشد. «یا لَیْتَنِی‏ کُنْتُ تُراباً» (نبأ/40) آیه قرآن است، قرآن می‌گوید: روز قیامت افراد می‌گویند: کاش خاک بودم. خاک خیلی از من بهتر بود. خاک را یک دانه دادند و یک خوشه داد. من یک کیلو غذا خوردم یک آروغ زدم! خاک یک دانه می‌گیرد و یک خوشه می‌دهد. قیمت زمین که بالا می‌رود آقایان صاحب زمین بنشینند روی حرف‌های من حساب کنند. یک قلم و کاغذ بیاورید، چقدر پول جمع کردید و چند سال؟ زمین شما سی سال پیش چند بوده است؟ بیست سال پیش حالا چند می‌ارزد؟ می‌بینی نرخ زمین از نرخ مخ ما بیشتر است. اگر حواس شما جمع خدا نباشد، باختیم.
«وَ الْعَصْرِ، إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی‏ خُسْر» (عصر/1و2) نگفته: والله «إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی‏ خُسْر» می‌گوید: به زمان قسم انسان خسارت… یعنی بیشترین خسارت شما در مورد زمان است. حالا که هوای همه‌جا یکسان است. یعنی جایی که هوایشان بهتر است، شهرهای کوچک باید باسوادتر باشند. بعضی شهرهای بزرگ تابستان از گرما آدم می‌سوزد و زمستان از بدی آب و هوا! بعضی شهرهای کوچک این مشکلات را ندارند. آنهایی که مشکلات ندارند باید باسوادتر باشند. به علم قانع نشویم. خودمان را فارغ التحصیل نپنداریم.
7- عدم محدودیت در کسب علم
هیچ رقم محدودیت در تحصیل نیست. محدودیت زمانی نیست. گهواره تا گور! محدودیت زمانی نیست. محدودیت مکانی نیست. حدیث داریم «لو کان العلم عند الثّریّا» اگر علم در آسمان‌ها باشد «لتناوله‏ رجال من الفُرس» (مصابیح السّنّه، ج 2) ایرانی‌ها می‌روند پیدا می‌کنند. محدودیت جغرافیایی، «ولو بالصین» محدودیت مقداری در حد تفقه و شناخت عمیق، نه شناخت سطحی، محدودیت جسمی ندارد. می‌گوید: اگر مردم می‌دانستند علم چقدر ارزش دارد «و لو بسفک‏ المهج و خوض اللجج‏» (بحارالانوار، ج 1، ص 177) اگر درامواج هم بود یاد می‌گرفتند با نیزه و جنگ هم بود تحصیل می‌کردند. محدودیت انسانی، نگفتند: انسان از انسان چیزی یاد بگیرد، از کلاغ یاد بگیرد. یک کلاغ آمد یک چیزی را دفن کرد، به بشر یاد داد تو هم مرده‌هایت را دفن کن. هدهد آمد به سلیمان یک اطلاعی داد، حضرت سلیمان از هدهد چیزی یاد گرفت. آدم خواسته باشد چیزی یاد بگیرد لازم نیست، حتی از عاقل لازم نیست چیزی یاد بگیری. من یک چیزی از این یاد گرفتم، از یک دیوانه چیزی یاد گرفتم. یک دیوانه در مسجد کاشان آمد، دید پر از جمعیت است. هی نگاه کرد    و به مردم گفت: پدر سوخته‌ها! همه خندیدند، دید همه می‌خندند، گفت: مادر سوخته‌ها! هرچه فحش داد خندیدند. رفت در محراب گفت: حضرت آقا به تو بودم! آمد صف اول گفت: به تو بودم. به تو بودم! به تو بودم! تا گفت: به تو بودم این را بغل کردند و از مسجد بیرون انداختند و من آنجا فهمیدم سخنرانی عمومی فایده ندارد و گاهی باید خصوصی صحبت کرد. یعنی من نباید بگویم این حرف را در تلویزیون زدم. من الآن در تلویزیون بودم، حالا امروز آمدم کرج، سرم سازی! این جلسه خوشمزه‌تر است یا شیشه تلویزیون؟ بگویید… حالا اگر ظهر به اتاق شما بیایم، این چقدر برایم خوشمزه‌تر است. یعنی تبلیغ…
این تریاکی‌ها چرا موفق هستند؟ آنها که فضای مجازی و ماهواره ندارند، خانه به خانه می‌رود تریاکی درست می‌کند. ما اگر همه در خط تریاکی‌ها برویم خوب می‌شویم. موفق‌ترین گروه‌ها در کشور ما تریاکی‌ها هستند. یعنی اگر دویست تا تریاکی را هرجا کنی سال دیگر حضرت عباسی چهارصد تا می‌‌شوند. ولی دویست تا نمازخوان حضرت عباسی دویست و ده تا هم نمی‌شوند. قد قامت الصلاه! همان چهارتایی که هرروز می‌آمدند، می‌آمدند. تریاکی‌ها تولید دارند. از ما بهتر هستند. حواسمان را جمع کنیم، روز قیامت یک مرتبه پرده کنار می‌رود، ای خاک بر سرم! این خاک از من، من صد میلیون… این خاک از من دویست میلیون قیمتش بالاتراست. خاک از من بهتر است. خاک را یک دانه دادیم، یک خوشه داد. من این همه نعمت‌های خدا را دادم یک الحمدلله نگفتند. مواظب باشیم و حواس ما جمع باشد. علم محدودیت ندارد، از زمین، از زمان، در دریا و در جنگ، یکبار حضرت امیر در جبهه بود، یک پیرمرد آمد گفت: توحید یعنی چه؟ یک نفر دستش را گرفت و گفت: برو! حالا وقت توحید نیست. حضرت امیر فرمود: اصلاً جنگ ما برای توحید است. شما بجنگید، من برای این توحید را معنا کنم.گفت: پدر! معنای درست توحید این است و معنای غلطش این است. یعنی وسط جنگ حضرت علی توحید را معنا کرد. یکبار حضرت علی وسط جنگ اشاره کرد آب! دویدند یک ظرف آب آوردند، تا حضرت رفت بخورد، دید ترک دارد. ظرفی که ترک دارد، ظاهراً ظرف چوبی بود یا سفالی بود. ظرفی که ترک دارد، چرک از لای آن بیرون نمی‌آید. آب هم می‌ریزی آلوده می‌شود. تا رفت بخورد دید ترک دارد. حرام نیست ولی مکروه است. گفت: من نمی‌خورم! گفتند: چرا؟ فرمود: ترک دارد. گفتند: میدان جنگ است. گفت: در میدان جنگ هم نباید کار خلاف بهداشت باشد. یکبار دیگر حضرت امیر در جبهه شمشیر می‌زد، گاهی هم اینطور می‌کرد.
ابن عباس گفت: آقا چرا سر به هوا هستی؟ وسط جنگ چرا… گفت: می‌ترسم نماز اول وقت من از دست برود. گفت: میدان جنگ است، گفت: میدان جنگ باشد، میدان جنگ هم باید نماز اول وقتش باشد. اینها همه درس است. میدان جنگ و بهداشت، میدان جنگ و کلاس، میدان جنگ و نماز اول وقت، یک جوان می‌گوید: من فوق لیسانس هستم، من دکتر هستم، مدرک من است، قرآن یک آیه دارد می‌گوید: چقدر دلت خوش است با این مدرکت؟ آیه‌اش را بخوانم برای کسانی که دلشان به مدرک خوش است. «فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْم‏» (غافر/83) به همین دو کلمه‌ای که یاد گرفته دلش خوش است. همه ما باید درس بخوانیم. خدا وقتی به پیغمبرش می‌گوید: «وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِی‏ عِلْماً» (طه/114) یعنی فارغ التحصیل نداریم. زن حامله فارغ می‌شود. شما مگر می‌شود از تحصیل فارغ شوید؟
بنابراین مطالعه را جدی بگیریم و خودمان را فارغ التحصیل ندانیم. در هر زمان و در هر مکان از هر سوژه‌ای استفاده کنیم. گاهی وقت‌ها از بچه‌ها آدم یک چیزی استفاده می‌کند. بچه! بچه به طور طبیعی یک کاری می‌کند برای آدم الهام می‌دهد. اگر غرض ما چیزی یاد گرفتن است، «برگ درختان سبز در نظر هوشیار» اگر نگاه اینطور باشد… اما اگر نگاه نباشد، پروفسور هم باشد ایمان نمی‌آورد. دانشمندانی هستند که روی ذرات هستی عمری تحقیق می‌‌کنند اما باز هم خدا را نمی‌شناسند، چرا؟ برای اینکه می‌خواسته این را بشناسد. نخواسته خدا را بشناسد. مثل آینه فروش‌ها! آینه فروش‌ها صبح تا شب نگاه در آینه می‌کنند. اما آخرش هم یقه‌شان را صاف نمی‌کنند. چرا؟ برای اینکه او خواسته آینه بفروشد. نخواسته یقه‌اش را صاف کند. ولی شما می‌آیی از آینه فروشی رد شوی، یک نگاه می‌کنی و یقه‌ات را صاف می‌کنی. شما با یک نگاه دکمه یقه‌ات را می‌بندی. او با هزار نگاه دکمه را نمی‌بندد. چون شما می‌خواهی خودت را اصلاح کنی دکمه‌ات را می‌بندی. او می‌خواهد آینه بفروشد دو میلیون بار هم نگاه در آینه کند باز هم یقه‌اش را صاف نمی‌کند.
یک کلمه هم در مورد حضرت معصومه در مورد علم بگویم. چون تنها امامزاده‌ای که سه امام معصوم گفتند: ثواب زیارت او ثواب بهشت است. امام رضا، امام جواد، چند امام گفتند: زیارت حضرت معصومه پاداشش بهشت است. برای هیچ امامزاده‌ای یک چنین کلمه‌ای نیامده است. این یک مورد. 2- شیعیان سؤالات زیادی داشتند، نوشتند و بردند مدینه در خانه امام کاظم سؤال‌ها را جواب بدهد. حضرت معصومه آمد پشت در و گفت: امام خانه نیست. گفتند: ما از راه دور آمدیم و سؤالات علمی داریم. خیلی سؤال است و همه سخت است. حضرت معصومه دختر بود، گفت: همه را جواب می‌دهم. گفتند: جواب بده! نامه‌ها را گرفت و برد و جواب داد. اینها هم پشت در ماندند تا جواب‌ها آماده شد. گفتند: آخر یک دختر می‌تواند سؤال‌های علمی ما را پاسخ بدهد؟ داشتند برمی‌گشتند امام کاظم را دیدند، دیدند به خانه می‌رود. گفتند: آقا از راه کجا آمدیم. سؤالات زیاد و پیچیده داریم و در منطقه کسی نیست جواب بدهد. بردیم دختر شما گفت: من جواب می‌دهم. واقعاً دختر شما اینقدر کمال دارد؟ گفت: بله! جواب‌ها را بدهید ببینم. امام کاظم در کوچه نامه‌ها را گرفت و تند تند جواب های حضرت معصومه را دید. هی دید و دید… امام کاظم فرمود: «فداها ابوها» خدا جان مرا فدای حضرت معصومه کند. «فداها ابوها» یعنی جان من فدای حضرت معصومه! یک دختر اینقدر زود این همه سؤالات علمی را پاسخ بدهد؟
خدایا هرچه به عمر ما اضافه می‌کنی به ایمان و علم و عمل و اخلاص و عمق و برکت کار ما بیفزا.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»
« سؤالات مسابقه»

1- بر اساس آیه اول سوره علق، درس خواندن باید به چه هدفی باشد؟
1) خدمت به مردم
2) خدمت به محرومان
3) در راه خدا
2- مشکل دنیای پیشرفته امروز چیست؟
1) کمبود علم و دانش
2) کمبود مال و ثروت
3) جدایی علم از اخلاق
3- آیه 30 سوره بقره، به چه امری اشاره دارد؟
1) خلافت انسان
2) کرامت انسان
3) هدایت انسان
4- دوزخیان در قیامت چه آرزویی می‌کنند؟
1) ای کاش حیوان بودم
2) ای کاش خاک بودم
3) ای کاش به دنیا نمی‌آمدم
5- آیه 83 سوره غافر از چه امری مذمت می‌کند؟
1) دل خوشی به ثروت
2) دل خوشی به مدرک
3) دل خوشی به فرزند

Comments (0)
Add Comment